ادامه از نوشتار پیشین
بررسی خلاصه کتاب : وقتی نیچه گریست .
فصل ۱۴
فیلسوف بیمار به معالجه روانکاو می پردازد:
..در کلینیک لوزون، نیچه خود را برای درمان برویر آماده کرده است و لیستی از مشکلات و شکایات برویر را در دفترچهای نوشته است:
احساس ناکامی،
افکار بیگانۀ مزاحم،
بیزاری از خود،
ترس از سالخوردگی و مرگ،
و افکار خودکشی.
برویر درخواست میکند که مشکل ارتباط با همسرش هم به لیست افزوده شود:
«من با همسرم دچار مشکل جدی شدهام.
خود را بسیار دور از او احساس میکنم.
انگار ازدواج مانند تلهای به دامم انداخته است و دیگر در زندگی قادر به انتخابی نیستم» (ص242).
(تا اینجا مشکلات پزشک از بیمار بیشتر است)
برویر در ادامه برای اولین بار در زندگیاش احساس صمیمیت و اعتماد به کسی میکند و به فاش کردن احساسات خود نسبت به برتا، اوا برگر و ماتیلده میپردازد.(فقط مشکلات از نوع جنسی): و حرفهایی که تاکنون به هیچ کس دیگری نگفته است بر زبان میآورد.
از جمله فاش میکند که یک بار از پیشنهاد اوا برگر برای رابطۀ جنسی امتناع کرده است و پیشنهاد او را رد کرده است و الان فکر میکند که فرصت بی نظیری را از دست داده است که دیگر قابل برگشت نیست!(مصیبتی بزرگ که قابل جبران نیست. باید روانکاو خودش را سر به نیست می کرد.)
نیچه میگوید: «اما در عین حال این موقعیت فرصت بینظیری برای «نه» گفتن بود! یک «نه»ی مقدس به یک یغماگر و شما از این فرصت استفاده کردید!» (ص254)
(باز هم دم فیلسوف گرم ! آبرو خرید.)
نیچه سوالی میکند که برویر را متحیر میکند:
«شما از تن دادن به افکار وسواسی، یا بهتر بگویم از ایجاد این وضعیت ذهنی چه سودی عایدتان میشود؟ ... اگر شما به این افکار بیگانه نیندیشید به چه فکر خواهید کرد؟» (ص254) (در واقع نیچه تلاش میکند بفهمد این افکار وسواسی چه کارکرد روانی برای برویر دارد).
برویر در جلسۀ اول خود با نیچه (که نام مستعار اکهارت مولر را بر او گذاشته است)، در یادداشتهایش به این نکته اشاره میکند که نظر نیچه در مورد زنان (مهم نیست آن زن چه کسی باشد) بسیار خشن و وحشیانه است. به نظر او زنان یغماگر و فتنهگرند و همیشه توصیۀ رفتاریِ کاملاً پیشبینیپذیری دربارۀ زنان دارد: «ملامتشان کنید و کیفرشان دهید و البته از ایشان دوری کنید!» (ص259).
نیچه هم در یادداشتی در مورد جلسه اول خود مینویسد: «چطور به او بفهمانم که مشکلاتش به این دلیل است که تلاش بیهودهای میکند تا آنچه را نمیخواهد ببیند، از نظرش پنهان کند؟
... این مرد آمیزۀ غریبی است: هوشمند ولی بیبصیرت، بیریا ولی به کجراهه افتاده... مرا میستاید! آیا نمیداند چقدر از تحسین بیزارم؟ آیا از آن گروه است که حرمت مینهند تا محترم شمرده شوند و موهبتی دریافت کنند؟ من موهبتی به او نخواهم داد! نباید چیزی به او بدهم! به دوستی که در رنج است مکانی برای آرمیدن پیشکش کن، ولی زنهار که بستری نَرم برایش فراهم آوری!» (ص260)
ادامه دارد...
امیر تهرانی
ح.ف