نگاهی کوتاه به زندگی داستایفسکی و این که چرا روسیه آنزمان ناگهان "دره اشکها"شد
۱-سپتامبر ۱۸۶۵، فیودور داستایفسکی در شهر ویسبادن در آلمان زندگی میکرد و پول اجاره خانهاش را نداشت.
۲-یک سلسله باخت در قمار او را به مرز فلاکت اقتصادی کشانده بود، وضعیتی (همانطور که در رمان قمارباز به نمایش گذاشته شده) آشنا برای داستایفسکی.
۳-او که مبلغ قابلتوجهی پول به صاحبخانهاش بدهکار بود، امیدوار بود که پیشپرداختی برای رمانی جدید بتواند گره کور بختش را باز کند.
۴- داستایفسکی در نامهای که برای میخاییل کاتکوف، سردبیر راشن هرالد نوشت، تقاضای ۳۰۰ روبل کرد و درعوض قول پیشنویسی را داد که جنایت و مکافات از کار در آمد. برای راضیکردن کاتکوف، پیرنگ داستان را برایش شرح
افکار شناور در هوا و نقش نداشتن ایمان مستحکم
این داستان شرح روانشناختی یک جرم است. کنش آن موضوعی است و زمانش سال حاضر. دانشجوی جوانی که خاستگاهش طبقۀ متوسط روبهپایین است، از دانشگاه اخراج شده و در فقری مهیب زندگی میکند
-ازرهگذر بیفکری و فقدان عقاید مستحکم- تسلیم ایدههای مشخص غریب و «ناکاملی» که در هوا شناورند میشود و تصمیم میگیرد یکبار برای همیشه به بدبختیاش خاتمه دهد.
ایده های شناور در هوا چه بودند؟ و کتاب چه باید کرد!
«شناور در هوا»، مجموعهای از ایدههای وارداتی از اروپای غربی بودند که بعدها معرف اصول اندیشۀ رادیکال روسی در سالهای ۱۸۶۰ شدند.
دانشجویان روسی مثل راسکولنیکوف، ضدقهرمان ۲۳سالۀ جنایت و مکافات، با نسخههای بهنوعی تحریفشده و مغشوش از فایدهگرایی انگلیسی، سوسیالیسم آرمانشهری فرانسوی و داروینیسم بمباران میشدند.(هم اکنون همین شناورهای سمی در فضا آمد و شد مکرر دارند.)
اینها در کنار یکدیگر، جو فکریای را به وجود میآوردند که بهعقیدۀ داستایفسکی، اعتمادی بیشازحد به علم و تفکر علمی برای توضیح رفتار بشری داشت.
عصارۀ این نظریههای گوناگونِ پیشرفت اجتماعی، برای مخاطب روسی، در اثر نیکلای چرنیشفسکی جمع شده بود که رمان فلسفیاش، چه باید کرد؟ (۱۸۶۳).
این کتاب " چه باید کرد" از ژوزف استالین یک هیولای خونخوار بوجود آورد که در دوران حکومتش حدود چهل و هشت میلیون نفر از مردم شوروی سابق را در شکنجه گاه ها و در میدانهای اعدام بکام مرگ فرستاد.
این گونه مطالب عصاره فلسفهای را شکل داد که بعدها با عنوان «خودپرستی عقلایی» توصیف شد. خودپرستی عقلایی متکی به این ایده بود که انسانها، وقتی نفع شخصیِ روشنگرانه را راهنمای خود قرار دهند، درنهایت زندگی در جامعهای منصف و برابر را انتخاب خواهند کرد.
این ایده الهامبخش نسلی از جوانان روسی بود که متعاقب «اصلاحات عظیم» تزار آلکساندر دوم (که شامل الغای رعیتداری و استقرار اَشکالی از خودمختاری میشد) به بلوغ میرسیدند، کسانی که میخواستند جامعۀ روسیه را بیشتر و سریعتر، از رهگذر انقلابی بهپیش برانند که باور داشتند با بازآفرینی خودشان و بازپرسی از آرزوهای خودشان آغاز شده است.
اما داستایفسکی، از سوی دیگر، نمیتوانست با این کالبدشکافی علمیِ آرزوها کنار آید و معتقد بود که مردم نهایتاً از چراییِ خواستن چیزهایی که میخواهند آگاه نیستند. داستایفسکی میدانست که انسانها غیرمنطقی و عمیقاً خودویرانگرند. او این گرایشات را در تمایل خودش به قمار، اهمالکاری و اشکال روزانۀ تباهیِ خویشتن دیده بود.
داستایفسکی وحشت کرده بود و پیشگویی کردکه...
داستایفسکی بهخصوص از این مدعای چرنیشفسکی وحشت کرده بود که کنشهایی که در راه رسیدن به جامعهای بهتر انجام میگیرند، خود ضرورتاً خیرند.
او در این نظریۀ بهظاهر معصومانه توجیه بالقوۀ خشونت را میدید. آیا راسکولنیکوف با کُشتن گروبردار طماعی که با نرخهای یغماگرانه پول قرض میداد و از خواهرش سوءاستفاده میکرد، در خدمت منافع عمومی عمل نکرده بود؟
این همان خطری بود که داستایفسکی در نهیلیستها و آنارشیستها تشخیص داده بود؛ کسانی که وقتی به سالهای دهۀ ۱۸۷۰ و ۸۰ میرسیم، برای نیل به اهدافشان بهواقع روی به تروریسم آورده بودند. ترور آلکساندر دوم در سال ۱۸۸۱ باعث شد خوانندگان پرشماری که بعدها جنایت و مکافات را میخواندند در این رمان داستایفسکی چیزی شبیه به پیشگویی بیابند.
ترجمۀ جدید مایکل کَتز (که چه باید کرد؟ را نیز ترجمه کرده) از جنایت و مکافات، به خوانندگان امروزی دلیل تازهای میدهد برای تأمل در زیرساخت رمان و همآوایی آن با مشکلات اجتماعیِ رویاروی جامعۀ خودمان.
بعضی استدلال میکنند که با انتخاب دونالد ترامپ، جامعۀ آمریکا خودویرانگرانهترین و غیرمنطقیترین تصمیم در تاریخ کشورمان را گرفته است. و بااینوجود، علیرغم شواهد چشمگیر مبنیبراینکه انتخاب عقلانی نقشی اندک، یا هیچ نقشی در تصمیمگیریهای سیاسی ندارد، آنهایی که از آرمانهای لیبرال دفاع میکنند کماکان بر پایۀ منطق، واقعیتها، آمار و علم استدلال میکنند، بهجایآنکه توانایی ظاهراً درکناشدنیِ احساساتی چون نفرت، شرم و ترس را در نظر بگیرند که مردم را به انتخابهای غیرعقلانی میکشاند و آنها را به عقایدی بیپایه دربارۀ یکدیگر سوق میدهد.
غیر منطقی بودن و خود ویرانگری دو عامل بزرگ نابودی
خواندن جنایت و مکافات در سال به ما گوشزد میکند که باید غیرمنطقیبودن و خودویرانگری ارادی را جدی بگیریم.
این مسائل صرفاً مولود انتخاب فردی نیستند؛ نیروهایی اجتماعیاند که میتوانند نقشی بسیار بزرگتر از آنچه ممکن است دوست داشته باشیم اذعان کنیم در سیاستمان ایفا میکنند.
منبع: مقاله خانم نیلسن
ترجمه آقای امیری