رازهای کتابخانه من

رازهای کتابخانه من

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.
رازهای کتابخانه من

رازهای کتابخانه من

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.

جام جهان نما در کتابخانه

من از نوجوانی اشتیاق شگفتی به خواندن دایره المعارف ها و  فرهنگ های لغت و اعلام داشتم.

برای من این نوع کتابها حکم جام جهان نما را داشتند که دانشمندان علم اسرار از آن صحبت کرده اند.

می گویند جمشید جم جام جهان نمایی در اختیار داشت و سالی یکبار به درون آن می نگریست و الهاماتی بدست می آورد.

 هم چنین سلیمان پیامبر و شاه عبرانیان نیز  چنین جامی در اختیار داشت.

اما برای من که سرنوشتم با کتاب پیوند خورده است، کتابهای دایره المعارف و فرهنگ های لغات حکم جام جهان نما را داشته و دارند. چون من از طریق صفحات و نوشتجات این نوع کتابها که اغلب مصور هستند به جهان، موجودات و پدیده ها نگاه می کردم و باز نگاه می نمایم. 

فتح باب برای من در این زمینه از این آثار مکتوب آغاز شد:

-فرهنگ لغات دهخدا همان چاپی که برای هر دسته از حروف یک کتاب کمتر از صد صفحه در نظر گرفته شده بود،

- فرهنگ لاروس فرانسه که ۱۷۵۴ صفحه بود( چاپ قدیم) و علم و دانش و صنعت و گیاه‌شناسی و جانورشناسی و...را خود جای داده بود ،

 -فرهنگ لغات و دایره المعارف المنجد بزبان عربی، 

-فرهنگ شش جلدی لغات دکتر معین،

- دایره المعارف ۲۰ جلدی فرید وجدی، که خواندنش چند سال طول کشید، 

و کتاب علم و صنعت چمبرز بزبان انگلیسی که کل اصطلاحات علم و دانش را در بر دارد،همه جام های جهان نماهایی بودند و‌هستند که انسان و تاریخش، جهان و گوشه و کنارش، سرزمین ها و دیدنی‌هایش ، علم، هنر، ادب، مذهب، انسان و...را  به من نشان می دادند و می دهند.

اما برخی اوقات نیز  می اندیشیدم که آیا راهی را که برای مطالعه بر گزیده ام منطقی و درست است و یا نادرست و غیر منطقی؟ و آیا در این جهان پهناور هستند اشخاصی هم‌چو من که حاضر به چنین خود زنی باشند؟

این فکر در من بود تا در کتاب«کلمات» نوشته ژان پل سارتر که بخاطرش جایزه نوبل را برد خواندم که او نیز دایره المعارف لاروس فرانسه را بمنزله جام جهان نمایی می دانسته که تمام دنیا در آن جمع شده بود و او با نگاه کردن به صفحات آن نظاره گر جهان می شده است.

آن موقع بود که خیالم راحت شد و دریافتم من تنها نیستم و دیگرانی پیش از من و با من و پس از من بوده اند، می باشند و خواهند بود که جام جهان نمایشان دایره المعارف ها و فرهنگها هستند.

امیر تهرانی

کلمات برنده جایزه نوبل

ژان پل سارتر نویسنده فرانسو ی کتاب «کلمات» را در هفتاد سالگی نوشت و از روزهای پیش از تولدش آغاز کرد و خود را  هم چون کودکی فرض کرد و نوشت و نوشت؛ از زندگی اش، تولدش، پدرش، مادرش و پدر بزرگش و اثری که بر او گذارده بود، و این که از مرگ پدرش خوشحال بود و آرزو می کرد پدرش پسرش بود‌.

ضمنا با جسارت خاص  و گاهی هم با خشم از روزگار و تقدیر شکایت کرد از جمله : چرا قدش کوتاه بوده است؟ چرا یک چشمش بی جهت از دست رفت؟ او اعتراف می کند که کوتاهی قد در او عقده بوجود آورده بود.
«البته  به نقد خود ش نیز  پرداخته است. او از خانواده‌ی خود، پدری که در جوانی فوت کرد، مادر خیلی جوانش، پدربزرگ صاحب نفوذ و دیگر خانواده و نوه‌ها نوشته است و احساساتش را نسبت به تمامی این‌ها و روابطی که در ظاهر و در باطن با هرکدام داشته، به تصویر کشیده است.

لحن او گزنده و تند است. حقایقی را می‌گوید که شاید کمتر کسی به ذهن خود مجال پرورشش را بدهد. مثلا از پدرش چنین می‌گوید:

«قاعده چنین است که پدر خوب وجود ندارد؛ این را نه به پای مردها بلکه به پای پیوند پدری باید گذاشت که گندیده است. چه چیزی بهتر از بچه پس انداختن؛ اما عجب گناهی است بچه داشتن! اگر پدرم زنده مانده بود، تمام قد رویم دراز می‌کشید و لهم می‌کرد. از بخت خوش، در جوانی مرد؛ من  بیزار از این پدران نادیدنی که همه‌ی عمر قلمدوش پسرانشان‌اند؛ من جوان مرده‌ای را پشت سرم گذاشته‌ام که فرصت نداشت پدرم باشد و می‌شد که، امروز، پسرم باشد. این چیز بدی بود یا چیز خوبی؟ نمی‌دانم؛ ولی با رضایت و رغبت با داوری روان‌کاوی بلندپایه موافقم: من فرامن ندارم.»
کتاب تنها دارای  دو فصل می باشد: خواندن و نوشتن.

با این وصف  میان  این دو فصل با سیر مطالعات سارتر، علاقه‌مندی‌ها و نوع تفکر او نسبت به انوع کتاب‌ها آشنا می‌شویم. کودکی او با مطالعه و کتاب گره خورده است. کودک منزوی و گوشه‌گیری که تنهایی‌اش را با کتاب پر می‌کند و از هوش سرشار برخوردار است.

در فصل نوشتن بیشتر تاملات درونی و مضامین فکری‌اش را نوشته است. از مرگ و عشق می‌گوید و همین‌طور به نقد درباره‌ی آثار خودش می‌پردازد. 
درباره‌ی رمان تهوع و حواشی آن بسیار می‌گوید و آن را جزو مهم‌ترین آثار خودش می‌داند. مرگ دغدغه و دل‌مشغولی اصلی او در این فصل است گویی در آن سال‌ها که کتاب را نوشته است مرگ را نزدیک به خود می‌بیند.
«آیا هرگز با خودت نگفته‌ای که وقتی خوابی کسانی هستند که در خوابشان می‌میرند؟ آیا هرگز وقتی دندان‌هایت را مسواک می‌زنی فکر نکرده‌ای که ایناهاش، این آخرین روزم است؟ آیا هرگز احساس نکرده‌ای که باید تند بروی، تند و مجال کم است؟ آیا گمانت نامیرنده‌ای؟»
نثر کتاب گاه آسان و سهل و گاه پیچیده است. سارتر در این کتاب به سراغ واکاوی خودش رفته است. نثرش رها و بی‌پرواست و روال معمول و ثابتی ندارد. از خلال خوانش این کتاب به شناخت درستی از سارتر می‌رسیم که دست اول و بی‌واسطه است. این کتاب را با کتاب اعترافات ژان ژاک روسو مقایسه می‌کنند. زندگی‌نامه‌ی خودنوشته‌ای که فراتر از زندگی‌نامه است، نقد و تحلیلی است که نویسنده از خودش نوشته است.»

ادامه دارد...

امیر تهرانی

با استفاده و نقل مطالبی از :

مروری بر کتاب کلمات نوشته‌ی ژان پل سارتر

نوشته خانم شیرین زارع پور


سیری در نامه هایی از زیر زمین


کتاب« نامه های از زیر زمین» 

این کتاب که نوشته داستایوفسکی نویسنده شهیر  روسی  است نه تنها یک شاهکار ادبی بلکه یک کتاب خود روانکاوی است که امروزه مورد توجه روانشناسان و روانپزشکان نیز قرار گرفته است.

او در آغاز کتاب می نویسد:

«من آدم مریضی هستم...

- آدمی کینه توز، 

-شرور،

- آدمی بدعنق.

 گمان می کنم کبدم بیمار است.

- اما از طرفی از بیماری ام هیچ سر در نمی آورم، درست هم نمی دانم کجای بدنم مریض است.

 -در پی مداوای خودم هم نیستم و هرگز هم دنبال دوا و درمان نرفته ام، اگرچه برای پزشکان و دانش پزشکی احترام قائلم. 

-از این ها گذشته بی نهایت خرافاتی ام، چون همان طور که گفتم هر چند به دانش پزشکی احترام می گذارم، به علت این خرافه پرستی به پزشکان مراجعه نمی کنم. نه، اگر در صدد معالجه ی خودم برنمی آیم، صرفا به این دلیل است که آدم شرور و بدجنسی هستم. 

به طور حتم از حرف هایم سر در نمی آورید. طبعا نمی توانم به شما توضیح دهم با این گونه شرورانه رفتار کردن به چه کسی زیان می رسانم. 

-خوب می دانم که با پرهیز از مداوا شدن و مراجعه نکردن به پزشکان، دردسری برای آن ها ایجاد نمی کنم. فقط به خودم ضرر می زنم، این موضوع را بهتر از هر کسی می دانم. با این همه، به علت همان شرارت و کینه توزی است که در صدد مداوای خودم برنمی آیم. کبدم مریض است! چه بهتر! و چه بهتر اگر این بیماری شدت بیشتری پیدا کند. 

من با بخش بخش کردن این نوشته کوتاه از صفحه نخست کتاب، توانسته ام تا ۹ بیماری و مشکل روحی و روانی را در قهرمان کتاب بیابم .

کتاب یک پرونده«باز گو‌کننده» روانکاوی از یک بیمار روان پریش است که با انبار کردن  انبوهی از عقده ها، خود را به حقیر ترین صورت ممکن در آورده و گویی  دکاندار ایست که در مغازه او عقده ها ی فراوان تلنبار شده است.

نکته جالب این است که داستایوفسکی رندانه راه های رهایی از این همه بند روحی آزار دهنده را نیز شرح می دهد.فقط لازم است که بهنگام مطالعه کتاب به این راه حل ها که بصورت مبهم آورده شده اند دقت نمود.

برای نمونه وقتی در ابتدای کلام می گوید : من آدمی مریض هستم، بلافاصله علتهای اصلی بیماری را اعلام می کند:

آدمی کینه توز، 

-شرور،

- آدمی بدعنق.

این سه ویژگی خصلت شیاطینی است که از بند دوزخ گریخته و به میان انسانها آمده اند. 

او خودش می گوید که از «ارباب رجوع» محل کارش انتقام‌های وحشتناک می گرفته است و این کار را با ترشرویی ، ایراد گرفتن و پیچاندن ارباب رجوع انجام می داده تا سینه زخم آلود روح خود را مرهمی بنهد.

بدون شک، بد عنقی، ترشرویی ، و کینه توزی سه محور اصلی شرارت روح بشر هستند.از دارندگان این سه ویژگی ابلیسی باید دوری نمود. و این همان ره خال‌هایی است که دو پهلو در متن کتاب گنجانده شده است.

ادامه دارد...

امیر تهرانی



سیری در انجیل جدید(۱): مسیح، ایلیا ، آن پیامبر موعود

پیام یحیای تعمید دهنده

19 این است شهادت یحیی وقتی یهودیان اورشلیم، کاهنان و لاویان را نزد او فرستادند تا بپرسند که او کیست. 20 او از جواب دادن خودداری نکرد، بلکه به طور واضح اعتراف نموده گفت: 

« من مسیح نیستم». 

21 آنها از او پرسیدند « پس آیا تو الیاس هستی؟» 

پاسخ داد: «خیر» 

آنها پرسیدند: «آیا تو آن نبی موعود هستی؟» پاسخ داد: «خیر»

22 پرسیدند: «پس تو کیستی؟ ما باید به فرستندگان خود جواب بدهیم، درباره خود چه می گویی؟» 

23 او از زبان اشعیای نبی پاسخ داده گفت: «من صدای ندا کننده ای هستم که در بیابان فریاد می زند، راه خدا را راست گردانید.»

24 این قاصدان که از طرف فریسیان فرستاده شده بودند 25 از او پرسیدند:

 «اگر تو نه مسیح هستی و نه الیاس و نه آن نبی موعود، پس چرا تعمید می دهی؟»

 26 یحیی پاسخ داد :«من با آب تعمید می دهم، اما کسی در میان شما ایستاده است که شما او را نمی شناسید. 27 او بعد از من می آید، ولی من حتی شایسته آن نیستم که بند کفش هایش را باز کنم.» 28 این ماجرا در بیت عنیا، یعنی آن طرف رود اردن، در جایی که یحیی مردم را تعمید می داد، واقع شد.

برّه خدا

29 روز بعد، وقتی یحیی عیسی را دید که به طرف او می آید، گفت: « نگاه کنید این است آن برّه خدا که گناه جهان را بر می دارد. 30 این است آن کسی که درباره اش گفتم که بعد از من مردی می آید که بر من تقدم و برتری دارد، زیرا پیش از تولد من او او وجود داشته است. 31 من او را نمی شناختم، اما آمدم تا با آب تعمید دهم و به این وسیله او را به اسرائیل بشناسانم.»

32 یحیی شهادت خود را این طور ادامه داد: «من روح خدا را دیدم که به صورت کبوتری از آسمان آمد و بر او قرار گرفت. 33 من او را نمی شناختم اما آن کسی که مرا فرستاد تا با آب تعمید دهم به من گفته بود، هرگاه ببینی که روح بر کسی نازل شود و بر او قرار گیرد، بدان که او همان کسی است که به روح القدس تعمید می دهد. 34 من این را دیده ام و شهادت می دهم که او پسر خداست.»

برگرفته شده از israfil.blog.ir


نکته مهم در ارتباط با شهادت یحیی پیامبر در باره ظهور عیسی مسیح  و آنطور که در انجیل یوحنا آمده است، یهود منتظر آمدن سه نفر بودند:

-عیسی مسیح

-الیاس

-پیامبر موعود

مسلم آن که این سه دارای سه هستی متفاوت و‌جدا هستند.

مسیحیان ابیونی که در نوشتار بعد از کتاب آنان سخن خواهم گفت براین باور بودند که عیسی خدا نبود، و عیسی و مسیح دو هستی و وجود متفاوت هستند. زمانی که یحیی ظهور عیسی را مژده داد ،مسیح در عیسی حلول نمود و پیش از آن  که عیسی را به صلیب کشیدند ، مسیح از درون عیسی به در شد.

ادامه دارد...

ارباب حلقه ها و ارباب ارباب حلقه ها کیست؟


کتاب تالکین بنام «ارباب حلقه ها»تاکنون در تیراژ بیش از صد میلیون فروش‌رفته است و این علیرغم مخالفتهایی است که بر علیه این کتاب صورتگرفته است. تا جایی که کمیته جایزه نوبل این کتاب را شایسته جایزه نوبل ندانسته است.

من در این سری مقالات سعی می کنم به موضوعی فراتر بپردازم و آن ارباب ارباب حلقه هاست.

البته لازم است که ابتدا در باره خود کتاب صحبت کنم. باتوجه به مشکل چشمی که دارم سعی می کنم اطلاعات مربوطه را از نوشتار های دیگر مطلعین بیاورم . 

در این نوشتار و شاید نوشتار بعدی از مقاله آمده در zoomg استفاده می کنم و از نوشته های دیگران که دستشان درد نکند و سر انجام

نتیجه مورد نظرم را خدمتتان ارایه می کنم:

«ارباب حلقه‌ها اثر حماسی و جذاب تالکین، شخصیت‌های مختلف از نژادهایی گوناگون را به مخاطب معرفی می‌کند. هابیت، کوتوله، الف، دورف، ارک و البته انسان‌های فانی که همگی روی صفحه‌ی نقره‌ای سینما حضوری جذاب داشتند. به طوری‌که قرار است به‌زودی صفحه کوچک تلویزیون را هم با حضور خود درخشان کنند.

اما یکی از این شخصیت‌ها در روند داستان حضوری پررنگ‌تر دارد. به طوری که ما در طول داستان شاهد رشد و بالیدن او از جادوگری نسبتا ژنده پوش با عنوان گندالف خاکستری و تبدیل شدنش به جادوگری باعظمت به نام گندالف سفید هستیم.

 جادوگری منحصربفرد که نه‌تنها نقشی کلیدی در پیشبرد داستان برعهده دارد، بلکه حضورش به‌عنوان یک جادوگر سرسخت و قدرتمند معنا و مفهوم بیشتری به این اثر می‌بخشد.

البته باید یک نکته را مد نظر داشته باشیم، اینکه جادوگران دنیای تالکین در قعله باشکوه هاگوارتز آموزش نمی‌بینند، همچنین آن‌ها افرادی از نژادهای گوناگون نیستند که صرفا به انجام سحر و جادو مشغول باشند. در همان نگاه اول مشخص است که مفهوم جادوگری در دنیای میانه چیزی متفاوت است که به این دنیای فانتزی رنگ و لعابی دیگر می‌دهد والبته این مفهوم، به همان اندازه منحصربفرد است که شخصیت گندالف در ارباب حلقه‌ها جذاب و جادویی است.

پس جادوگران تالکین دقیقا از چه خمیر مایه‌ای تشکیل شده‌اند و این چه سحر و افسونی است که گندالف را این‌ چنین خاص و متفاوت کرده است؟ داستان زنگی این پیرمرد سرگردان عجیب و غریب با لباس خاکستری چیست؟ او به راستی از کجا آمده است ؟ و شاید همان ابتدا باید از خودمان بپرسیم که چرا او درهمه امور دخالت می‌کند؟ اگر دوست دارید بدانید چه چیز گندالف را لایق این چنین نقش آفرینی مهم در طول دو داستان جذاب تالکین یعنی هابیت و ارباب حلقه‌ها کرده است، درادامه این مطلب با ما همراه باشید.


نقطه آغاز زندگی گندالف

گندالف برای اولین‌بار در آغاز دوران خود ظاهر شد. او در ابتدا موجودی فراطبیعی بود که توسط برترین موجودات حماسه تالکین یعنی ایلوواتار (Ilúvatar) خلق شد. پس از خلقت آردا یا همان کل جهان، او هزاران هزار سال قبل از وقوع رویدادهای ارباب حلقه‌ها، همراه انبوهی از موجودات آسمانی دیگر همانند خودش که با نام آینور (Ainur) شناخته می‌شدند، زندگی می‌کرد.

دراین عهد جوانی، نام او نه گندالف که اولورین (Olórin) بود و در سرزمین‌های غرب سرزمین میانه زندگی می‌کرد. او بخش زیادی از وقت خود را در لورین (Lorien) می‌گذراند، سرزمینی بهشتی مملو از باغ‌های باشکوه، دریاچه‌های دلفریب و البته رودخانه‌های خروشان و دراین زمان با نینا، والار یا رهبر آینور که به‌دلیل همراهی با غم و اندوه شناخته می‌شود. همدل و همداستان بود. همین همراهی باعث شد که گندالف چیزهای زیادی در مورد صبر و ترحم بیاموزد.


گندالف در طول دوران زندگی، همواره در سمت فرزندان ایلوواتار یعنی هم الف‌ها و هم انسان‌ها قرار داشت، گویی مجذوب آن‌ها شده و همواره مشتاق کمک کردن به ایشان بود. بااین‌حال او معمولا شکل و شمایل واقعی خود را به آن‌ها نشان نمی‌داد، بلکه ترجیح می‌داد ازطریق رؤیا و عالم خیال با آن‌ها ارتباط برقرار کند. شاید همین مسئله به‌سادگی نام واقعی او را توجیه کند. اینکه چرا او را اولورین می‌نامیدند، چون تالکین در زمان‌های مختلف این نام را معادل خیال و رؤیا ترجمه کرده است.


گندالف یک مایار (Majar) است

آینورهای ماورایی، بالاترین مرتبه موجودات در سرزمین میانه هستند که به دو گروه تقسیم می‌شوند: یکی والارها متشکل از چهارده آینور از جمله «نینا» که دراصل پادشاهان و ملکه‌هایی هستند که به نام ایلوواتار بر نظم خلقت حکومت می‌کنند. بخش دیگر مایار است، مخلوقاتی که از نظر قدرت در رتبه‌ای پایین‌تر از والارها قرار دارند.

گندالف در اصل یک مایار است، فرشته‌ای که قدرتش کمتر از والار است

در کتاب داستان‌های ناتمام که در قالب آن بسیاری از آثار منتشر نشده و ناتمام تالکین به‌صورت یکجا گردآورده شده است، نویسنده از این موجودات به‌عنوان بخشی از نظم فرشته‌ای یاد می‌کند. تعداد مایارها مشخص نیست، اما گاهی در طول تاریخ سرزمین میانه بعضی از آن‌ها خود را نشان داده‌اند که اغلب موجوداتی بسیار قدرتمند بودند. به‌عنوان مثال می‌توان به سائورون اشاره کرد که احتمالا شناخته شده‌ترین مایار است، همچنین بالروگ، آن موجود اهریمنی که در معادن موریا زندگی می‌کرد هم جزو مایارها البته از نوع کمتر قدرتمندشان بود.

بااین‌حال درحالی که این دو جزئی از ارتش شر و تاریکی هستند، اما مایارهای دیگری هم بودند که در بخش روشن تاریخ قرار گرفته و برای پیروزی خیر بر شر از تمام توان خود مایه گذاشتند که از آن جمله می‌توان به گندالف دوست داشتنی اشاره کرد.

اگرچه درابتدایی که با او مواجه می‌شویم، ظاهر او با آن لباس خاکستری و کلاه فرسوده چندان چشمگیر نیست، اما باید بدانید که این شخصیت لایق احترام فراوانی است چرا که به‌عنوان مثال در کتاب سیلماریلیون از گندالف با نام عاقل‌ترین مایار نام برده می‌شود. و این عنوان از جهاتی حتی باشکوه‌تر هم است، چرا که نباید این واقعیت را فراموش کنیم که تک تک مایارها موجوداتی ابدی و عمیقا معنوی هستند و همین نشان می‌دهد که گندالف چه ویژگی شگفت‌انگیزی دارد.


شورای جادوگران

همان‌طور که اشاره کردیم، گندالف همانگونه که یکی از عاقل‌ترین مایار است، یک ساحر و جادوگر هم است. اما همانگونه که گفتیم، ایده جادوگر دوران مینه در مقایسه با تعریف آن در انگلیسی مدرن کمی تاحدودی متفاوت است. در داستان‌های ناتمام، تالکین توضیح می‌دهد که جادوگران سرزمین میانه دقیقا چه موجوداتی هستند و چرا آن‌ها با دیگر همتایان خود تفاوت دارند.


او در توضیحات خود اشاره می‌کند که جادوگر، ترجمه‌ای از کلمه الفی ایستار (istar) است که نشان‌دهنده نظمی است که مدعی دانشی برجسته از تاریخ و طبیعت جهان است. این جادوگران یا همان ایستاری، از جادوگران و ساحران معمولی متمایز هستند، چراکه آن‌ها درواقع زیرمجموعه‌ای خاص از مایار بوده که فعالیت خود را در عصر سوم تاریخ سرزمین میانه آغاز کردند.


در نوشته‌های تالکین، خواننده با پنج جادوگر مهم و اصلی رو‌به‌رو می‌شود که در کتاب «دو برج» به معنای واقعی پنج جادوگر نامیده می‌شوند. اما در داستان‌های ناتمام توضیحات ارائه شده نشان از آن دارد که تعداد کل جادوگران درواقع ناشناخته است و ممکن است برخی از آن‌ها از دیگر مناطق سرزمین میانه هم بازدید کرده باشند.


جادوگران تالکین چگونه مخلوقاتی هستند؟


بازهم طبق توضیحات تالکین، ایستاری شاید در ظاهر جادوگر باشد، اما در باطن به اصطلاح همان فرشته‌ است، یعنی موجوداتی فراطبیعی از غرب باشکوه. بااین‌حال وجه تمایز مهمی که مایار را تبدیل به جادوگر می‌کند، این واقعیت است که آن‌ها داوطلبانه می‌پذیرند در قالب یک بدن ضعیف و میرای دنیوی حلول کنند. و خب، این فقط نمایشی ظاهری نیست که آن‌ها بتوانند ازطریق آن با جامعه انسان‌ها و الف‌ها ارتباط برقرار کنند، چرا که این بدن میرا برای آن‌ها یک حقیقت واقعی است که آن‌ها را از بُعد جادوانگی‌شان دور می‌کند.


در داستان‌های ناتمام گفته می‌شود که اشکال فیزیکی جادوگران همچنین روی توانایی‌های آن‌ها هم تأثیرگذار است. به عبارتی زندگی در بدنی ضعیف و میرا باعث محدود شدن قدرت آن‌ها شده و حتی خرد و دانش عمیق‌شان را هم تاحدی کمرنگ می‌کند و درمقابل تحمل ترس، نگرانی، خستگی و دیگر مشکلاتی که یک موجود فانی با آن‌ها درگیر است هم به مشکلات‌شان اضافه می‌شود. البته این محدودیت در گام اول، یکی از عوارض جانبی طبیعی برای ماهیت وجودی آن‌ها است.


جادوگران یا همان ایستاری به‌صورت خاص برای کمک به ایستادگی در مقابل سائورون شکل گرفته و به سرزمین میانه فرستاده شدند. به همین خاطر است که در سیلماریلیون گفته می‌شود که آن‌ها اجازه نداشتند با استفاده از قدرت‌های نهفته خود بر ارباب تاریکی غلبه کنند یا اجازه نداشتند از این نیرو برای تسلط بر الف‌ها یا انسان‌ها استفاده کنند. به عبارت دیگر جادوگران مایار، هم در بدنی فیزیکی و محدود کننده محصور شدند و هم اجازه استفاده از نیروی عظیم خود را نداشتند. اما هدف واقعی آن‌ها کمک به مردم در راه مقاومت دربرابر قدرت رو به رشد سائورون بود و درواقع این همان مأموریت مهمی بود که آن‌ها برای انجامش به سرزمین میانه فرستاده شدند.»

ادامه دارد...

امیر تهرانی