ادامه از نوشتار پیشین
کتاب ۱۱ دقیقه نوشته پائیلو کوئیلو : سرگذشت دختر بر زیلی که بر ای کار به سوییس گریخت
مترجم: به زبان نیازی نداری !
...در حالی که ماریا غافلگیرشده بود، مترجم گفت که آنها را همراهی نمی کند " در مورد زبان نگران نباش، آن چه که اهمیت دارد آن است که آیا او بـا تـوراحت است یا نه" "اما او چه طور می تواند راحت باشد وقتی که زبا ن من را نمی فهمد؟" احتیاجی نداری که صحبت کنی، مسئله مهم اثری که بر او می گذاری است .
اوصاحب یک کلوپ است و به دنبال زنان برزیلی که میخواهند خارج کار کنند است. من به او گفتم که تو از آن نـوع نیـستی، امـا اوپافشاری کرد، می گفت از وقتـی کـه تـو را دیـده کـه از آب خـارج مـی شـدی"عاشقت شده. او همچنین فکر می کند که بیکینی تو زیباست. او درنگ کرد. اما، صراحتا ، اگر می خواهی اینجا یک دوست پسر پیدا کنی، بایـد یـه بیکینـی دیگر بخری، هیچ کس "دیگر به جز ایـن مـرد سوییـسی از آن خوشـش نخواهـدآمد. آن مدل واقعا قدیمی استماریا تظاهر کرد کـه نـشنیده اسـت.
ملـسون ادامـه داد: فکـر نکـنم او فقـطبخواهد جفتک پرانی کند. او گمان می کند تو صـاحب چیـزی هـستی کـه مـیتوانی کشش اصلی کلوپش شوی. البته او تو را در حال خواندن یا رقص ندیـدهاست، اما از آنجایی که که با زیبایی به دنیا آمده یی می توانی همه آن ها رایاد بگیری. همه ی این اروپایی ها مثل هم هستند، آنها به اینجا مـی آینـد وتصور می کنند همه ی زنها برزیلی خـوش گـذران هـستند و مـی داننـد چگونـهسامبا برقصند.(اگر او جدی بود، نصیحتت می کنم که قبل از ترک کشور بـااو قرارداد ببند و صحت امضا را در کنسولگری سوییس تایید کن.
اگـر خواسـتیدر مورد چیزی با من صحبت کنی من فردا کنار ساحل خواهم بود، روبروی هتل مرد سوییسی بازوی ماریا را گرفت و اشاره کرد کـه تاکـسی منتظـر آنهـا مـیباشد.
ماریا منظور او را نفهمید. جایی که ماریا از آن آمده بود مردم با هـم کلمـه،جمله، سوال و پاسخ رد و بدل می کردند. اما ملـسون- نـام متـرجم و مـامورامنیت هتل- به او اطمینان داد که در ریو دی ژنیرو و بقیه دنیا همه چیز فـرقدارد.
" آنها کمی از غذا صحبت کردند- و تبادل لبخند- ماریا کـم کـم داشـت منظـورملسون را از"اثرات" می فهمید.مرد به او آلبومی نشان داد که در آن به زبانهای مختلفی که او نمی دانست نوشـته شـده بـود، تـصویر زنـان در بیکینـی (بدون شک زیبا تر و گستاخانه تر از آنچه او پوشـیده بـود)،تکـه هـای روزنامـه،نشریه های زننده که تنها کلمه ای که ماریا تشخیص داد برزیل بود، که اشتباهنوشته شده بود. ماریا به مقدار زیـادی نوشـید، ترسـیده از آن کـه مـرد بـه اوپیشنهاد دهد که با هم بخوابند( با این که هرگز این کـار را قـبلا در زنـدگی اش
انجام نداده بود، اما هیچ کس نمی تواند در مقابل سیصد دلار خودش را کنترلکند و همه چیز وقتی مست هستی آسان تر به نظر می رسند، به خصوص اگـربین غریبه ها باشی).
مرد مثل یک جنتلمن رفتار می کرد
اما مرد مثل یک جنتلمن واقعی رفتار کرد، حتـی هنگـامنشست و برخواست صندلی ماریا را جا به جا کرد. در آخر ماریا گفت که خـستهاست و قرار ملاقاتی کنار ساحل برای روز بعد با او گذاشت(با اشاره کـردن بـهساعتش، زمـان را بـه او نـشان دادن، بـا دسـتانش شـکل مـوج را در آوردن وگفتن:"آ-ما-نها"..." فردا"-(خیلی آهسته. او به نظر خوشنود می آمد و به ساعتش نگاه کرد(احتمالا سوییس)، ودر مـوردزمان موافقت کرد.
××××
ماریا به خواب نرفت. او فکر می کرد که همه ی این هـا فقـط یـک رویـا مـیباشد. وقتی از خواب برخواست، دید که آن رویـا نبـوده: لبـاس روی صـندلی دراتاق معمولی او، کفش های زیبا و وعده گاهش در ساحل !
:از دفترچه ی یادداشت ماریا، روزی که مرد سوییسی را ملاقات کرد.
ادامه دارد
امیر تهرانی
ح.ف