ادامه از نوشتار پیشین
کتاب ۱۱ دقیقه نوشته پائیلو کوئیلو
ماریا به سوئیس می رسد
ماریا کم کم اخساس خستگی می کرد. در فرودگاه قلب او را ترس فراگرفـت؛تشخیص داد که کاملا وابـسته بـه مـردی اسـت کـه در کنـار او بـود- او هـیچشناختی از آن کشور، زبان یا حتی سرماخوردگی نداشت. رفتار راجـر بـا گذشـتزمان فرق می کرد. دیگر تلاشی برای اینکه خوشایند به نظر برسد نمی کرد، اگـرچه او هیچ وقت تلاشی برای بوسیدن یا نوازش ماریا نکرده بود امـافاصله در نگاه او بیشتر و بیشتر می شد.او ماریـا را در هتـل کـوچکی مـستقرکرد، و او را به زن جوان برزیلی دیگری معرفـی کـرد، یـک مخلـوق غمگـین کـهویوان نامیده می شد که مسئولیت آمـاده کـردن ماریـا بـرای کـار را برعهـدهداشت.ویـوان بـا خونـسردی بـالا تـا پـایین ماریـا را برانـداز کـرد، بـدون نـشان دادنکوچکترین نشان همدردی برای کسی کـه بـه طـور وضـوح هـیچ وقـت خـارج ازکشورش نبوده اسـت. بـه جـای اینکـه از ماریـا بپرسـد کـه چـه احـساسی داردمستقیما کارش را شروع کرد. خودت را فریب نده. هروقت که یکی از رقاصه هایش ازدواج مـی کننـد، او بـهبرزیل سفر می کند، چیزی که روز به روز بیش تر اتفاق می افتد. او می داند کهتو چه چیزی می خواهی، و من فرض می کنم کـه خـودت هـم مـی دانـی. تـواحتمالا دنبال یکی از این سه می گردی ماجراجویی، پول یا شوهر چگونه می دانست؟ آیا همه دنبال چیز مشابهی می گشتند؟ یـا ویـوان قـادر
بود که ذهن بقیه را بخواند؟اینجا همه ی دخترها به دنبال یکی از این سه چیز می گردند. ویوان ادامه داد و ماریا متقاعد شده بود که او قـادر بـه خوانـدن ذهـنش مـیباشد.
در مورد ماجراجویی، اینجا خیلی سرد است و در کنار این پول کافی کـه بتـوانیخرج مسافرت کنی به دست نخواهی آورد. در مـورد پـول، از آنجـایی کـه پـولاتاق و غذا از حقوقت کم می شود،تنها باید حدود یک سال کار کنی که بتوانیپول بلیط برگشت به خانه ات را بدهی.
سوئیسیها دروغ نمی گویند اما سکوت می کنند.
!اما " می دانم این چیزی نیست که با آن موافق باشی، اما واقعیـت ایـن اسـتکه تو هم مثل هر کس دیگری فراموش کرده یی که یـک سـوال بپرسـی. اگـربیش تر مراقب بودی، اگر قراردادی که امضا کرده ای را می خواندی، دقیقا میفهمیدی خودت را وارد چه ماجرایی می کنـی، بـرای اینکـه سوییـسی هـا دروغنمی گویند، آنها به سکوت اکتفا می کنند که کمک کننده ی آنهاست.مردها با همسرهایشان به اینجا می آیند، تعداد کمی توریست کـه بـه اینجـامی آیند و با محیط خانوادگی روبرو می شوند به جاهـای دیگـری بـه دنبـال زنمی روند. من مطمئن هستم که تو رقصیدن می دانـی؛ بـسیار خـوب، اگـر تـوقادر باشی که آواز هم بخوانی، حقوقت افزایش خواهد یافـت، امـا دخترهـایدیگر حسودی خواهند کرد، بنابراین بهت پیشنهاد مـی کـنم حتـی اگـر بهتـرین خواننده در برزیل هستی، آن را فراموش کن و حتی امتحان هم نکـن. از همـه مهتر، از تلفن استفاده نکن. تو همه ی پولی را که بدسـت مـی آوری خـرج آن
خواهی کرد. و آن هم مقدار زیادی نخواهد بود. " او به من قول پانصد دلار در هفته را داده است"
او. بله
از دفترچه ی خاطرات ماریا، در هفته ی دوم اقامتش در سرزمین سوییسی. به کلوپ شبانه رفتم و مدیر رقص که از جایی بـه نـام موراکـو آمـاده بـود راملاقات کردم، و مجبـور شـدم هرقـدمی کـه او- کـه هرگـز پـایش را در برزیـل نگذاشته- فکر می کرد سامبا است را یاد بگیرم. حتی وقت نکردم کـه بعـد ازآن پرواز طولانی استراحت کنم. از شب اول مجبور شدم که شروع به رقـصیدن و لبخند زدن بکنم. ما شش نفر هستیم، و هیچ کدام مـا شـاد نیـست ...
ادامه دار
امیر تهرانی
ح.ف