۳۵۰۰ جلد کتابی که خوانده ام: برگه های اضافی (۱): کتابخوانی ها و خاطرات(۱)
رازها ی کتابخانه من
برگه های اضافی شماره (۱)
من از کودکی به کتاب علاقمند بودم . نگاه کردن به کتابهای کتابخانه پدری برایم بقدری لذتبخش و شادی آفرین بود که بازی های دوران کودکی و نوجوانی( علیرغم آن که با طبیعت کودکی و نوجوانی هماهنگی بسیار دارد ) آن چنان شور وشوقی را نمی توانستند در من ایجاد کنند . به همین خاطر کتاب برای من از همان زمان بسان دوست جلوه گر شد. خوشبختانه در این مورد طبیعت من درست و صد در صد عاقلانه عمل کرده بود. زیرا از زمانی که کتاب خواندن را آموختم و شوق فهمیدن و دانایی در من نیز پیدا شد توانستم لذتهایی را ببرم که فقط نصیب کسی می شود که یار و دوست حقیقی او کتاب باشد.
من در کتابها سرزمین هایی را با چشم سر دیدم که شاید نتوانم در تمام عمر با پا بر آنها قدم بگذارم. از کو های بلندی بالا رفتم که حتی قویترین افراد نمی توانند بر قله های آنان صعود کنند.
با خواندن کتابها به اتاق مطالعه و تفکر دانشمندان ، نویسندان ،شعرا جهانگردان و متفکرانی و حتی هنرمندانی راه یافتم که سالها رازهای خود را در سینه و یا بر روی اوراق کاغذ نگاشته و یا فقط با دوستان نزدیک در میان گذارده بودند.
رازهایی که بعدها در شکل و فرم نسخه های خطی و یا طومار ها و با اختراع چاپ بصورت کتابهای چاپی و به منزله ثروتهای معنوی و مادی بشر جلوه گر شدند.آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرفست با دوستان مروت با دشمنان مدارا
هرکس در جریان زندگی خود به مفهوم این شعر پایبند بوده از بسیاری از دشمنی ها در امان بوده است. شما به این نصیحت سعدی از امروز حتی از همین امروز ! !پایبند باشید بطور حتم زندگی شما در مسیر دیگری قرار خواهد گرفت .
چون بجز ابلیس وشان و هیولاهایی که در لباس انسانبوده و درمیان ما رفت و آمد می کنند اکثریت مردم اگر دوست شما هستند و مروت ببینند و اگر دشمن شما هستند و مدارا ببینند شما را پاس خواهند داشت و سعی می کنند با شما از سر دشمنی در نیایند و چه بسا که در بسیاری از مواقع آنان نیز با شما مروت نموده و مدارا کنند.
این تبادل مروت و مدارا مانند صدای ما در دامنه کوه است که به خود ما باز می گردد.
مثالی برای شما می زنم و از یکی از حوادثی که بر خود من گذشته سخن می گویم. حدود سی سال پیش در شرکتی استخدام شدم. یعنی در مصاحبه با مدیر عامل شرایط و حقوقی را که پیش نهاد کرده بودم که از حد معمول بسیار بالاتر بود پدیرفته شدو من درخواست خود را باامضای مدیر عامل نزد مدیر اداری و کارگزینی بردم . وقتی او نام مرا خواند از من پرسید : شما با آن بزرگواری به همین نام که سالها ناظم ،مدیر و معلم مدرسه خرد تهران بود نسبتی دارید؟
پاسخ دادم: بله ایشان پدر من بودند.
ناگهان یکه خورد و گفت مگر فوت کرده اند.
پاسخ مثبت من اشک به چشمانش آورد و گفت : ایشان استاد من بودند حق استادی و پدری بر گردن من دارند. به همین دلیل من به شما پیشنهاد می کنم که در این شرکت استخدام نشوید. خودمن هم استعفا نامهام را نوشته و از فردا دیگر در این شرکت نخواهم بود.اینان افراد خوبی نیست و کار خلاف می کنند.سپس استعفا نامه اش را از کشوی میز در آورده و به من نشان داد.
من نیز با شنیدن آن نصیحت از شاگر پدر م از کار در آن شرکت دست کشیدم . پانزده روز بعد در روز نامه گزارش مفصلی از دستگیری مدیر عامل و مدیر بازرگانی جدید منتشر شده بود مبنی بر این که مدیر عامل به اعدام و مدیر بازرگانی به پانزده سال زندان محکوم شده بودند. دلیلمحکومیت : مدیر عامل و برخی همکارانش علاوه بر کار تجاری در خرید و فروش مواد مخدر نیز دست داشتند.
در حقیقت من این نجات از آن بلا ی در هم کوبنده را مدیون رفتار و مدل : با دوستان مروت با دشمنان مدارا ، داشتم که پدرم از سعدی آموخته بود و همواره رعایت آنرا به همه فرزندان خود گوشزد می کرد.
رازهای نسخه سنگی گلستان و بوستان سعدی
علاوه بر نسخه چاپی بوستان و گلستان سعدی ، پدرم یک نسخه سنگی چاپ ناصر الدین شاهی از بوستان و گلستان در کتابخانه اش داشت که حتی بخش اروتیک و اشعار جنسی سعدی نیز در انتهای کتاب آمده بود. زمانی که شادروان استاد عبدالعظیم قریب بوستان و گلستان را تصحیح و چاپ نمود این بخش را حذف نمود.
داستان بوق روئین
در این بخش اروتیک کتاب، سعدی با همان زبان شعری لطیف و سحر آمیز داستان جوانی را شرح داده که دختری را ندیده و بر اساس رسومات قدیم ولی پسندیده و به همسری گرفته بود. درشب ازدواج زمانی که جوان روپوش تور از صورت عروس بر می دارد متوجه می شود که عروس شاهکار زشترویی و نا زیبایی است.
به همین دلیل از او دوری می گزیند و فردا صبح نزد پدر دختر رفته و به او می گوید که دخترش صحیح و سالم است و او همه مهر دختر را می پردازد بشرط آن که همان روز صیغه طلاق جاری شود. چون او ندیده خریده و حال که دیده متوجه زیان خود شده است.
حتما باید پای بوق روئین و آهنین و دسیسه های ننگین در میان بیاید تا رضایت بدهی؟
تو نیز اگر می خفتی بهتر بودی!
یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی، شب خیز و مولع زهد و پرهیز، شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفه ای گرد ما خفته، پدر را گفتم: از اینان یکی سر بر نمیدارد که دوگانه ای بگزارد؛ چنان خواب غفلت برده اند که گویی نخفته اند که مرده اند؛ گفت: جان پدر! تو نیز اگر بخفتی، به از آن که در پوستین خلق افتی!
نبیند مدعی جز خویشتن را که دارد پرده پندار در پیش
گرت چشم خدا بینی ببخشند نبینی هیچ کس عاجزتر از خویش
این گزارش سعدی از دوره نوجوانی خود می تواند ما را به درک حقیقت زهد و دینداری برساند که از دیگران بد نگفتن و عیب بر آنان نبستن از ارکان دینداری است. لیکن خلق به کار خود که عیب دیگران گفتن است سخت دل مشغولند.واقعا چرا چنینیم ؟
اگر دیگران در پوستین ما افتند چه؟ و بد ما گویند چه؟ نماز شب بخوانیم و عیب دیگران گوییم؟ خدا وکیلی با یکدیگر جور در می آیند؟
فرشتگان برای تبریک به سعدی آمده بودند
سعدی آن بلبل شیراز چمن در گلستان سخن دستان زنشد شبی بر شجر حمد خدای از نوای سحری انوار قدم
بست بیتی ز دو مصراع به هم هر یکی مطلع سحر نمای
جان ازان مژده جانان می یافت بر خرد پرتو عرفان می تافت
عارفی زنده دلی بیداری که نهان داشت به او انکاری
دید در خواب که درهای فلک باز کردند گروهی ز ملک
رو نمودند ز هر در زده صف هر یکی از نور نثاری بر کف
پشت بر گنبد خضرا کردند رو درین معبد غبرا کردند
با دلی دستخوش خوف و رجا گفت کای گرم روان تا به کجا
مژده دادند که سعدی به سحر سفت در حمد یکی تازه گهر
چشم زخمی نرسد گر ز قضا می سزد مرسله گوش رضا
نقد ما کان نه به مقدار وی است بهر آن نکته ز اسرار وی است
خواب بین عقده انکار گشاد رو بدان قبله احرار نهاد
به در صومعه شیخ رسید از درون زمزمه شیخ شنید
که رخ از خون جگر تر می کرد با خود آن بیت مکرر می کرد
برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتریست معرفت کردگار
این اشعار از جامی شاعر و عارف مشهور ایر انی است و به موجب رویایی که او دیده فرشتگان برای تبریک به سعدی بخاطر سرودن شعر برگ (درختان سبز در نطر هوشیار هر ورقش دفتریست معرفت کردگار) به زمین آمده بودند، آنهم با طاقه نثار آسمانی و ملکوتی!
خود این پرده شعری جامی نوعی تئاتر ادبی است که تجلی آن فقط در ادبیاتی فوق العاده قوی میسر می باشد، که در طی زمان سعدی بیتی شعر در مدح و ستایش پرودگار می گوید و شاعر دیگری از آن یک نمایشنامه عالی و سحر امیز ادبی ارائه می کند.
بی شک این امتیاز گفتار سعدی و عرفان ادبی ایر انی است که درک آن جز با مطالعه میسر نمی گردد.
بر روی آب راه رفت
قضا را من و پیری از فاریاب رسیدیم در خاک مغرب به آبمرا یک درم بود برداشتند به کشتی و درویش بگذاشتند
سیاهان براندند کشتی چو دود که آن ناخدا نا خدا ترس بود
مرا گریه آمد ز تیمار جفت بر آن گریه قهقه بخندید و گفت
مخور غم برای من ای پر خرد مرا آن کس آرد که کشتی برد
بگسترد سجاده بر روی آب خیال است پنداشتم یا به خواب
ز مدهوشیم دیده آن شب نخفت نگه بامدادان به من کرد و گفت
تو لنگی به چوب آمدی من به پای تو را کشتی آورد و ما را خدای
چرا اهل معنی بدین نگروند که ابدال در آب و آتش روند؟
نه طفلی کز آتش ندارد خبر نگه داردش مادر مهرور؟
پس آنان که در وجد مستغرقند شب و روز در عین حفظ حقند
نگه دارد از تاب آتش خلیل چو تابوت موسی ز غرقاب نیل
چو کودک به دست شناور برست نترسد وگر دجله پهناورست
تو بر روی دریا قدم چون زنی چو مردان که بر خشک تردامنی
من وقتی برای نخستین بار این اشعار سعدی را خواندم چند روزی در فکر بودم که چگونه ممکن است شخصی بر جاذبه زمین غلبه کند و بر روی آب فرورود. این حیرت چند روزی ادامه داشت تا این که من بدون پی بردن به حقیقت آن از پیگیری ذهنی موضوع دست کشیدم. تا این که بیست سال بعد در کشور هلند کتاب بزرگ و مصور و جالبی تحت عنوان " دایره المعارف علوم پنهانی " خریدم که در صفحات نخستین آن تصویر یک عارف ایرانی را به کمک نقاشی کشیده که برروی سجاده خود و بر رروی آب در یا نشسته بود.
نویسنده در زیر تصویر نوشته بود: متخصصان علوم پنهانی(Occult) در مغرب زمین بر این باورند که اگر به راز عارف ایرانی پی می بردند که سعدی گزارش راه رفتن او بر روی آب دریا را در شعری آورده در آن صورت به یکی از اصلی ترین موضوعات علوم پنهانی می بردند.
ادامه دارد
امیر تهرانی
ح.ف