شرح کتاب خوانی ها و کتابها

شرح کتاب خوانی ها و کتابها

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.
شرح کتاب خوانی ها و کتابها

شرح کتاب خوانی ها و کتابها

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.

۱۰۰۱ کتاب که باید خواند: کتاب گفتگو با خدا نوشته: نیل دونالد والش(بخش اول از فصل اول) جلد اول


کتاب گفتگو با خدا نوشته  نیل دونالد والش(بخش اول از فصل اول)

جلد اول


بهار 1992 - حدوداً نزدیکیها عید پاک – پدیده خارق العاده ای در زندگیم اتفـاق افتـاد . خداونـد شروع به صحبت با شما – از طریق – من کرد.  اجازه دهید توضیح دهم. 

 در آن روزها چه از نظر شخصی، چه از نظر شغلی، چه از نظر هیجانی، بسیار ناشـاد بـودم و  احساس می کردم در همه جنبه ها شکسـت خـورده هسـتم . همـانطور کـه سالهاسـت عـادت دارم ‌احساسات درونیم را بر روی کاغذ بیاورم ( و البته پست نکنم)، این بار هم یا دداشت زرد رنگـم را  برداشتم و شروع به بیرون ریختن احساساتم کردم. 

 این بار به جای آن که به شخصی که مرا قربانی هوی و هوس خود کرده بود نامـه ب نویسـم،  مستقیماً به سراغ منبع اصلی، رفتم. تصمیم گرفتم نامه ای به خداوند بنویسم. 

 نامه ای بود بسیار تنـد و زننـده، پـر از تحکـیم و تحکـم،     مطـالبی گنـگ و انبـوهی ازسـوالات  خشمگینانه.رابطه ها از شادی اثری نبود؟ آیا این تصور که پول کارساز همه چیز است می رفـت کـه تـا آخـر عمر زندگی مرا دنبال کند و فریب دهد؟ و نهایتاً – و مهم تر از همه – من چه گنـاهی کـرده بـودم 

که شایسته یک چنین زندگی پر از کشمکش باشم؟ 

 با کمال تعجب، همین که آخرین جملات تلخ و بـی پاسـخ ام را بـه روی کاغـذ آوردم و آمـاده 

بودم تا هر چه نوشته ام به دور بیندازم، دستم بی حرکت بر روی کاغذ بـاقی مانـد، گـویی قـدرتی 

نامریی آنرا نگاه داشته بود. ناگهان قلـم بدون اراده من شروع به حرکت کـرد . کـوچکترین عقیـده 

ای از آنچه می خواستم بنویسم، نداشتم، ولی مثل این بود که کلمـات در حـال بـارش هسـتند . لـذا 

تصمیم گرفتم با آنها جاری شوم و اینها چیزهایی است که از ذهنم تراوش کردند. 

 آیا واقعاً مایلی به پاسخ برای همه پرسش هـایی کـه داری برسـی یـا فقـط مـی خـواهی 

خشمت را بیرون بریزی؟ 

 چشمکی زدم ، و ... بعد پاسخی به ذهنم رسید که آنرا یادداشت کردم. 

 مسلماً هر دو، هم دلم را می خواستم خـالی کـنم و هـم اگـر پرسـش هـایم پاسـخی دارد، بـه جهنم، حاضر بودم آنرا هم بشنوم. 

 « مسلماً» تو آماده برای شنیدن هستی ولی به جای «جهنم» بهتر نیسـت بـه «بهشـت » همه را واصل کنی؟ 

 پیش از آن که خودم متوجه شوم، گفتگویی را شروع کرده بودم... در واقع آنچه را بـه مـن  دیکته می شد داشتم می نوشتم نه اینکه از خودم چیزی بر روی کاغذ بیاورم. 

 آنچه دیکته شد، سه سال طول کشید. در آن موقع هیچ نمی دانستم چـه چیـزی مـی خواسـت اتفاق بیفتد. پاسخ سؤالات مطرح شده، هنگامی از قلمم تراوش می کردند، که به طـور کامـل مطـرح می شدند و من افکار خودم را از آنها جدا می کردم. اغلب پاسخها سریعتر از آنچـه مـی توانسـتمبنویسم به ذهنم می آمدند، بطوریکه ناگزیر بودم بدخط و با شتاب بنویسم. هر گاه ذهـنم مشـوش می شد، یا شک داشتم که آنچه می نویسم از جای دیگری دیکته شده، قلم را زمین مـی گذاشـتم و مطالب را ناتمام رها می کردم تا مجدداً احساس می کردم کلمـات دارد بـه مـن الهـام مـی شـود –

متأسفم، ولی این واژه الهام، تنها کلمه ای است که واقعاً به نظرم مناسب می آیـد – و آمـاده ام بـه یادداشت زرد برگردم و رونویسی را آغاز کنم.   این مکالمات هنوز که هنوز است ادامه دارد. و اکثر آنهـا را در آنچـه در صـفحات بعـد آمـده، ملاحظه می کنید. صحفاتی حـاوی پرسـش و پاسـخ هـایی کـه ابتـدا بـاور نمـی کـردم، ولـی بعـداً احساس کردم دارای ارزشی شخصی هستند، و اکنون متوجه می شوم که آنها خطاب بـه بـیش از یک نفر بوده اند. آنها برای استفاده شما و هر کس که به این مطالب دست یافتـه، عنـوان شـده انـد ، چون هرچه باشد سوالات شما، از پرسشهای من جدا نیست. 

 دوست دارم هر چه سریعتر به این پرسش و پاسخ ها برسید، چون آنچه در اینجـا واقعـاً مهـم است داستان من نیست بلکه داستان شما است. این داستان زندگی شما است که شما را بـه اینجـا کشانده. این تجربه های شخصی شما است که با این مطالب ارتباط پیدا کرده وگرنـه شـما اکنـون در اینجا و با این مطالب نبودید. 

 بنابراین اجازه دهید با پرسشی که مدتهای طولانی برایم مطرح بوده سـ خن را آغـاز کـنم . خـدا چگونه با بنده اش حرف می زند؟ و اصولاً با چه افـرادی صـحبت مـی کنـد؟ وقتـی ایـن سـؤال را  مطرح کردم پاسخ زیر به ذهنم رسید: 

من در همه مواقع و در همه جا با بندگانم صحبت می کنم، مهـم نیسـت کـه مـن بـا چـه کسـی صحبت می کنم، بلکه چه کسی به من گوش می کند؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد