ادامه از نوشتار پیشین
کتاب ۱۱ دقیقه نوشته پائاو کوئیلو
یک مرد عرب
سه ماه بعد از کشف کلمه ی "وکیل" و دو ماه بعد از بی کـاری از طـرف یـک آژانس مدل با او تماس گرفته شده بود تا بپرسند آیا ماریا هنـوز صـاحب آن تلفن هست؟ پاسخ یک "بله" ی طولانی و از پیش تمرین شده بود که بـه نظـر زیاد مشتاق نیاید. ماریا فهمید که یک مرد عـرب کـه در کـشورش در صـنعت"مد" کار می کند از عکس های او خوشش آمده و می خواهد از او دعوت کند تا در یک شوی لباس شرکت کند:
ماریا نا امیدی اخیرش را به یاد آورد اما او شدیدن به پول نیاز داشت. آنها در یک رستوران شیک قرار گذاشتند.مردی برازنده که مسن تر و دلربا تر از راجر به نظر می آد. مرد عرب از ماریا پرسید :" آیا می دانی صاحب آن نقاشی چه کسی است؟ مایرو. تـا بـه حـال چیـزی از جان مایرو شنیده ای؟" ماریا جوابی نداد .تمرکزش بیشتر روی غذا بود که با غذاهایی کـه معمـولا در رستوران چینی می خورد متفاوت بود. اما در ضمن در ذهنش به خاطر سپرد کـه دفعه ی بعد از کتابخانه کتابی راجع به مایرو قرض بگیرد.
میز فدریکو فلینی
اما عرب به حرفهایش ادامه داد. "این میزی است که فلینی همیشه می نشـست. آیـا در مـورد فـیلم هـایشمرد به نظر می رسید که از رک بودن او خوشش آمده است. "ما در آن مورد وقتی نوشیدنی بعد از غذا را مـی نوشـیدیم صـحبت خـواهیمکرد."
یک لحظه وقتی به یکدیگر نگـاه کردنـد، در حـالی کـه سـعی مـی کردنـد ذهـنیکدیگر را بخوانند هر دو "مکثی کردند.مرد عرب گفت:"شما خیلی زیبا هستید
"اگر برای صرف نوشیدنی به اتاق من بیایید به شما هزار فرانک خواهم داد" ماریا به یک باره فهمید. آیا این تقصیر آژانس بود؟ آیا تقصیر ماریا بود؟ آیا باید بیشتر در مورد دلیل این شام می فهمید؟ تقصیر آژانـس یـا ماریـا نبـود. این واقعیت بود. در یک لحظه ماریـا دل تنـگ شـهرش شـد. دل تنـگ برزیـل، آغوش مادرش. او ملسون را به خاطر آورد وقتی به او در مورد سیصد دلار مـی گفت. او احساس کرد که کسی را در جهان ندارد. او در یک شهر غریب تنها بود. ..
ادامه دارد
امیر تهرانی
ح.ف