کتاب " جهانی که من می شناسم" مصاحبه با برتراندراسل. (1)

من اصول فلسفه جدید را از چند نفر آموختم که یکی از آنان برتراندارسل بود و آنهم از کتاب "اصول فلسفه"   که از صد سال پیش تاکنون چاپ شده است.

نام اصلی کتاب مورد بحث در این ن شتار بزبان اصلی:

Bertrand Russel Speaks Up

می باشد که شاید منظور مصاحبه کننده این بوده که در این مصاحبه برتراندراسل خود را افشا می کند و یا حقایق را می گوید. 

در این مصاحبه برتراندراسل دچار تناقض گویی بسیار می شود ابتدا فلسفه را فقط تصورات معرفی می کند بعد گنج دانش بشری را ناچیز می داند و مجددا به فلسفه روی مثبت نشان می دهد. 

مذهب را می کوبد و سپس از سودمندی مذهب سخن می گوید. 

حمله اسکندر مقدونی را تحسین می کند و دروغی شاخدار در مورد آن   می گوید. 

اجازه استفاده از بمب هیدروژنی را می دهد، جنگهای انگلیس را به نفع انگلیس ارز‌شیابی می کند و این که انگلیس اکثرا د رست عمل کرده است. 

1- فلسفه چیست؟

س- اصلاً بفرمایید ببینم فلسفه چیست؟

ج- این مسئله بی‌نهایت پیچیده است و در آن اختلاف نظر بسیار است. تصور نمی‌کنم دو فیلسوف برای این سوال پاسخ واحدی داشته باشند. بنا به عقیدهِ شخصی من، فلسفه عبارت از تتبع و تحقیق در مورد مطالبی است که هنوز شناسایی دقیق و صحیح آن‌ها امکان‌پذیر نیست. البته من در این مورد تنها نظر شخصی خودم را می‌توانم اظهار کنم.

س- آیا بین علم و فلسفه اختلافی مشاهده می‌کنید؟

ج- بطور کلی می‌توان گفت: علم عبارت از آن چیزی است که دربارهِ آن معلومات کافی داریم و فلسفه مطالبی است که در بارهِ آن‌ها چیزی نمی‌دانیم. 

این تعریف بسیار واضح و روشن است و به همین دلیل پیوسته مشاهده می‌کنیم مسائل فلسفی از قلمرو فلسفه خارج شده و به میدان علم و دانش منتقل می‌گردد.

س- بنابراین به عقیدهِ شما اگر قضیه‌ای مدلل و اثبات شد و به اسرار آن پی بردیم، آن قضیه دیگر جنبۀ فلسفی نداشته و خود به دانش تبدیل می‌گردد.

ج- بلی. بسیارند مسائلی که در حیطۀ تتبعات فلسفی قرار داشتند ولی فعلاً شکل فلسفی خود را از دست داده و در شمار دانسته‌های جهان علم در آمدند.

س- فایدهِ فلسفه چیست؟

ج- در حقیقت دو نقش اساسی برای فلسفه قائلم:  اولاً تتبع و تحقیق در بارهِ قضایایی که حل آن‌ها همیشه از عهدهِ علم بر نمی‌آید، زیرا به‌راستی می‌توان گفت معرفت علمی فقط قادر است جزء ناچیزی از مسائلی را که مورد علاقۀ بشری است و یا احتمالاً برایش سودمند واقع می‌شود، روشن کند. حال آن‌که مطالب متعدد و پُرسودی وجود دارد که علم یا لااقل دانشِ کنونی بشری، نسبت بدان‌ها اطلاعات بسیار محدودی در اختیار ما قرار می‌دهد. به عقیدهِ من، محدود کردن تفکرات و تصورات آدمی در چارچوب اطلاعاتِ ناچیزِ فعلیِ بشر تأسف‌آور است. بدین‌سان یکی از موارد ممکنه استعمال و فواید فلسفه عبارت از این است که، جهان هستی را مورد تفکر و تحقیق قرار داده و به کمک فرضیات به وسعت میدان این تحقیق بیفزاید. مورد استعمال و یا فایدهِ دیگر فلسفه -که اهمیت آن‌هم شایان توجه است- عبارت از اثبات این قضیه است که ما قضایای زیادی را معلوم و مکشوف می‌پنداریم، در‌صورتی‌که حقیقت آن‌ها همچنان مجهول و ناشناخته مانده است. فلسفه از یک طرف به ما نیرو و انرژی بخشیده -و بدین‌وسیله- موجب می‌شود دربارهِ قضایایی که امکان درک آن‌ها را داریم عمیقاً فکر کنیم، و از طرف دیگر ما را از چنگال کِبر و نِخوت رهایی بخشیده، امکان می‌دهد که دربارهِ این حقیقت بیندیشیم که آن‌چه را ما بعنوان دانایی و معرفت پذیرفته‌ایم -در جمیع موارد- علم صحیح نمی‌باشد.

س- ممکن است نمونه‌هایی از تفکرات آدمی را که به نتایج عینی و مادی منجر گردیده‌اند برای ما برشمارید؟

ج- البته. فی‌المثل، فلسفۀ یونان پُر از فرضیاتی است که در بادیِ امر غیر‌صحیح به‌نظر می‌آمد و حال آن‌که بعد‌ها ثابت شد که این فرضیات همه صحیح و پُر‌ارج می‌باشند. فرضیۀ اتمی را در نظر بگیرید، دمکریت (دیموقریطس) معتقد بود که ماده از به‌هم پیوستن اتم‌های ریزی ساخته شده است، اکنون بیش از دو هزار سال از تاریخی که دمکریت این حرف را زد می‌گذرد و درستی نظریۀ او -هر چند در آن وقت صورت حدس و فرضیه داشت- امروز دیگر تایید گردیده است. 

......... 

س- آیا به عقیدهِ شما، فلسفه به‌نحوی از انحاء می‌تواند در خدمت علم قرار گیرد؟

ج- آری. تاحدی، مطمئناً می‌توان فلسفه را خادمی از علم دانست، ولی موضعات بسیار و متعدد وجود دارد که از خارج دست‌رس علم است. برای مثال می‌توان کلیۀ مسائلی را که نزد انسان قدر و ارزش مخصوصی دارد را نام برد. علم قادر نیست درباهِ خوب یا بدی چیزی بگوید، در این‌جا منظورم ارزش نهایی خیر و شر است نه فواید مادی آن.

.......

س- مارکس را بعنوان یک فیلسوف می‌شناسید؟

ج- بدون شک مارکس از فلاسفه محسوب می‌شود، ولی فیلسوف داریم تا فیلسوف! گروهی از فلاسفه طرفدار و حامی وضع مستقر و موجودند و عده‌ای دیگر بر این عقیده‌اند که باید وضع کنونی و اصولی را که بر آن حکم فرماست در هم کوبید و تخریب کرد. بدیهی است که مارکس در شمار گروه اخیر است. من، رفتار هیچ یک از این دو گروه را نمی‌پسندم ؛ زیرا، در این طرز رفتار آن‌ها وظیفۀ واقعی فیلسوف مشاهده نمی‌شود. وظیفۀ اساسی و حقیقی فیلسوف تغییر و تبدیل جهان نیست، بلکه وظیفۀ اصلی فلاسفه عبارت‌ست از، درک و شناخت جهان، و این مطلب با گفته‌های مارکس متفاوت است.

س- شما اصولاً پیرو ‌کدام روش‌ فلسفی هستید؟

ج- من تا کنون فقط یک شعار بر پیشانی داشته‌ام و آن‌هم شعار اتمیست منطقی می‌باشد

من اصولاً با شعار و برچسب میانۀ خوبی ندارم، به عقیدهِ من انسان باید خود را از قید بر‌چسب آزاد کند.

س- اتمیست منطق یعنی چه؟

ج- من معتقدم برای شناختن خصوصیات موضوعی که مورد پژوهش و آزمایش قرار می‌گیرد باید از روش تجزیه استفاده کرد. این تجزیه و تقسیم موضوع به اجزاء کوچک‌تر باید تا آن حد پیش رود که به جزء لایتجزا یا به‌عبارتی دیگر به اتم‌های منطق برسیم. 

س- رایج‌ترین مسلک فلسفی عصر حاضر چیست؟

 اهمیت می‌باشد این است که فیلسوف، تا آن‌جا که ممکن است در تنویر و توضیح سؤال مجاهدت کند. من شخصاً این‌گونه طرز تلقی و بینش را نمی‌پذیرم، در این‌جا برای شما مثالی می‌آورم، در یکی از روزهایی که با دوچرخه به وینچستر Winchester می‌رفتم. راهم را گم کردم. وقتی که به اولین آبادی رسیدم به دکانی داخل شدم و از دکان‌دار پرسیدم، خواهش می‌کنم نزدیکترین راه تا وینچستر را به من نشان دهید؟ مخاطب از مرد دیگری که در پستوی دکان بود، و من او را نمی‌دیدم، پرسید:یک نفر می‌پرسد کوتاه‌‌ترین راه از این‌جا به وینچستر کدام است؟ از داخل پستوی دکان صدایی پاسخ داد: وینچستر؟ عجب! کوتاه‌ترین راه؟ عجب! من چی می‌دانم؟ سرانجام ناگزیر شدم بدون این‌که نتیجه‌ای به‌دست آورده باشم راه خود را در پیش گیرم. 

فلسفه آگَسفورد بدرد نخور است

آری فلسفه‌ای که در آکسفورد تدریس می‌شود از همین قماش است.

س- بنابراین، فلسفۀ مورد بحث یعنی ادراک عمیق سوال، بدون این‌که توجهی به پاسخ مبذول شود؟

ج- جان کلام همین است و بس. این موضوع که چه کسی باید به سوال پاسخ گوید وظیفۀ فیلسوف نیست و به دیگری ارتباط دارد.

س- آیا فلاسفه سایر ممالک اروپا، مسائل را به طرز دیگری درک می‌کنند؟

ج- فلاسفه ممالک اروپایی مسائل را به اندازهِ فلسفۀ آکسفورد مرُده و بی‌جان مطرح نمی‌کنند، من طرفدار آن‌ها نیستم، ولی معتقدم که فلسفه ممالک اروپا از فلسفۀ آکسفورد زنده‌تر و گویا‌تر است. فلسفۀ اروپایی‌ها بر خلاف فلسفۀ آکسفورد با فلسفۀ عتیق قرابت و بستگی عمیق‌تری دارد. البته، انواع فلسفه‌های مختلفی هم وجود دارد که منشاء آن‌ها فلسفۀ کی‌یرکگارد  و تمایل و گرایش این فلسفه به اگزیستانسیالیسم می‌باشد. و نیز فلسفه‌های دیگری به چشم می‌خورند که هدف‌شان، تهیه و ایجاد زمینه مناسب،به‌منظور بر‌انگیختن مشاجرات قلمی با مذهب موروثی و باستانی است. این قبیل فلسفه‌ها بسیارند، ولی به عقیدهِ من هیچ‌کدام از آن‌ها دارای ارزش و اهمیت نیستند.

امیر تهرانی

ادامه دارد...