رمانها و داستانهای ایرانی
من فهرست کتابهای داستان ایر انی را که خوانده ام تا سرحد امکان بر اساس تاریخ خواندن آورده ام . ولی ترجیح می دهم شرح آنان را بر اساس زمانبندی دهنی خودم انجام دهم. یعنی برخی را زودتر مورد بحث قرار دهم و این نقص یا مزیت خاصی برای اثر مورد نظر بشمار نخواهد آمد.
کتابهای داستانی که خواتده ام به شرح زیر بوده است:
شماره ها بر اساس کتابهای خوانده شده در زمینه رمان و داستان است.
۱-پیامبر نوشته زین العابدین رهنما
۲-شادکامان دره قره سو علی محمد افعانی
۳-شوهر آهو خانم علی محمد افعانی
۴- بوف کور صادق هدایت
۵-زنده به گور صادق هدایت
۶-سگ ولگرد صادق هدایت
۷- سه قطره خون صادق هدایت
۸-انتری که لوطیش مرده بو د صادق چوبک
۹- تنگسیر صادق چوبک
۱۰-'همسایه ها احمد محمود
۱۱-مدیر مدرسه جلال آل احمد
۱۲-زن زیادی جلال آل احمد
۱۳-آتش بدون دود نادر ابراهیمی
۱۴-دای جان ناپلیون ایر ج پزشگزاد
۱۵- ماشالله خان در دربار هارون الرشید ایرج پزشکزا د
۱۶-ماهی سیاه کوچولو صمد بهرنگی
۱۷-عزادارا بیل غلامحسین ساعدی
۱۸-صحرای محشر جمال زاده
۱۹-تهران مخوف مرتضی مشفق کاظمی
۲۰- شکر تلخ جعفر شهری
۲۱-سوشون سیمین دانشور
۲۲- سیاحت غرب قوچانی
۲۳-هزار و یک شب
۲۴-سند باد نامه
۲۵-دا اعظم کاظمی
۲۶-آتش بدون دود نادر ابراهیمی
۲۷-ظل السلطان خسرو معتضد
کتاب انتخابی
انتری که لوطیش مرده بود .
داستان را که صادق چوب نویسنده داستان جاودانه تنگسیر نوشته وقتی بیست سال داشتم خواندم. د استان به یک بوزینه به نام مخمل و لوطی او بنام جهان مربوط می شود که لوطی بی رحم هر روز انتر را به این طرف و آن طرف می برد تا با حرکات انتر پول بدست آورده و آنرا هم خرج حشیش و تریاک و لقمه نان بی ارزشی کند.
انتر آنقدر از لوطی کتک خورده بود و یا با گرسنگی شگنجه شده بود و از انجا که لوطی انتر را هم به دود تریاک و حشیش آلوده کرده بود و یا با خمار نگاهداشتن انتر او را عذاب داده بود، تا موقع معرکه گیری انتر با یک اشاره لوطی جای دشمن را نشان دهد.جای دوست را نشان دهد.
بیست سال بود که این انتر بدبخت منتر آن لوطی بی رحم شده بود.باید سنگ پرانی های مردم یعنی انسانهای کوچه و خیابان را در معر که گیریهای لوطی چهان نا لوطی تحمل می کرد که می گفتند :جای دشمن را نشان بده و او هیچ عکس العملی نشان نمی داد چون فقط باید جای دشمن را با اشاره لوطی نشان می داد.
ولی در یک روز صبح انتر لوطی خویش را مرده مییابد و شوق آزادی او را فر ا می گیرد. او هر چه منتظر می شود لوطی بر نمی خیزد و انتر زنجیر اسارت را از زمین می کند و به راه می افتد. البته با زنجیر!
در اولین اقدام پس از آزادی ، انتر به خود ارضایی مشغول می شود ، گویی فقط همین یک مشکل را داشته است که ناگهان پرنده ای مثل شاهین به او حمله می کند. انتر عیش ناقصش منقص می شود و می گریزد.
سپس از پسری چوپان ضربه چوب محکمی می خورد والبته او نیز صورت پسر را حسابی زخمی می کند.
ولی ناگهان خود را رها و بی پناه می یابد. لوطی کتک می زدولی همیشه مثل سایه دور بر انتر بود. اما اکنون انتر تنها شده و روی زمین بی کس مانده بود.
ناچار مجددا به جنازه لوطی پناه می برد که د ر زیر درخت هچنان افتاده و در حال متلاشی شدن است و یا برای متلاشی شدن اماده می شود. در تمام مسیر رفت و بر گشت زنجیر اسارت بر گردن انتر میماند.
در پایان داستان انتر تبر بدوشانی را می بیند که به سوی او می آیند و احساس می کند که خطر بزرگ اکنون در حال وقوع است و او منتطر وقوع میماند...
شاید هم صادق چوبک می خواست نشان بدهد که انسان عجب موجود بی رحمی است که بخاطر دود حشیش و تریاک و شکم خود به یک بوزینه بی نوا هم رحم نمی کند.
و شاید هم می خواست بگوید که در قشر فقیر و بی نوا چه مصیبتهایی رخ می دهد.
ولی این که سر انجام انتر و لوطی هر دو به مرگ ناخواسته و فوری ختم می شود از همه دردها بدتر است.لوطی در بدر و آواره و انتر در بدر تر و آواره تر از او!
با این تفاوت که انتر در انتخاب راه زندگی آزاد نبود ولی لوطی خود این راه کثیف و نکبت را آزادانه انتخاب کرده بود