شرح کتاب خوانی ها و کتابها

شرح کتاب خوانی ها و کتابها

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.
شرح کتاب خوانی ها و کتابها

شرح کتاب خوانی ها و کتابها

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.

رازهای کتابخانه من(۲۷): کتاب تاریخ بیهقی (۲):اعدام حسنک وزیر(۱)


ادامه از نوشتار پیشین


تاریخ بیهقی(۲)
کتاب تاریخ بیهقی از جمله آثار فاخر و ارزنده ومعتبر تاریخی است که بتوسط ابولفضل محمد بن حسین کاتب بیهقی منشی دیوان رسائل غزنویان به نگارش در امده است.
در نوشتار پیشین گفتم که این کتاب تاریخ را سی جلد بر شمرده اند ولی هم اکنون فقط کتاب تاریخ دوران سلطان مسعود غزنوی بر جای مانده است.به همین دلیل کتاب بجای مانده را تاریخ مسعودی نیز نامیده اند.
کتاب گوشه هایی خواندنی از تاریخ ایران را باز گو می کند که هر ایر انی علاقمند به ایران باید ازآنان اگاه باشد. من از پانزده شانزده سالگی بطور جدی این کتاب را مطالعه کرده ام و حتی نسخه دیجیتالی آنرا به همراه بیش از دوهزار کتاب خواندنی دیگر در تبلت خود دارم و هنوز هم به مطالعه تاریخ بیهقی می پردازم.

بکی از حوادث ویژه که در تاریخ بیهقی با جزئیات کامل ذکر شده گزارش دارزدن حسنگ وزیر است. او شیعه بود و به دستور حکومت ضدشیعی غزنوی که انگشت در جهان می کرد تا رافضی بیابد و بکشد و دخالت مستقیم خلیفه زورگوی بغداد بر دار شد.

گزارش اعدام حسنک وزیر

حسنک وزی همان حسن بن محمد میکالی آخرین وزیر سلطان محمود غزنوی بود که به حکم  مسعود غزنوی  و به فتوای خلیفهٔ بغداد و به تهمت  قرمطی بودن و  یا اسماعیلی(شیعه) بودن در روز ۲۴ بهمن سال ۴۱۰ خورشیدی،‌به دار آویخته شد.
این امیر حسنک، بزرگمردی ازخاندان معروف میکال از خاندان دیواشتیج شاهزادهٔ سغدی بود. در دوران سلطان محمود به خاطر دانش و تجربه‌اش به وزارت منصوب شده بود.
امیر حسنک وزیر که در زمان محمود غزنوی به سفر  حج رفت که ایکاش نمی رفت و هنگام بازگشت بعلت نا امن بودن راه ها از مسیر مصر  گذر کرد و به غزنی برگشت.
در مصر خلیفهٔ فاطمی مصر که شیعهٔ اسماعیلی بود به او خلعتی داد و ا وقبول کرد که ایکاش قبول نمی کرد.او آن خلعت را در شهر غزنی تسلیم سلطان محمود نمود.
خلیفهٔ عباسی بی سواد و متکبر از این که حسنک به نزد او نرفته و خلعت فاطمیان شیعی را پذیرفته سخت بر آشفت و به امیر حسنک تهمت بی دینی، قرمطی و رافظی زد.
سپس از سلطان محمو د خو است تا امیر حسنک را به او تسلیم کند تا مانند هزاران شیعه دیگر سر ببرد و بسوزاند. و سلطان محمود که می دانست امیر حسنک قرمطی نیست به خلیفه حسود جواب رد داد.
حسنک را در واقع بخاطر قبول خلعت فاطمیان و به نزد خلیفه عباسبی نرفتن ولی در ظاهر و با بهانه کردن قرمطی‌گری ساختگی متهم کردند و خلیفه از محمود خواست وی را تسلیم کند. سلطان محمود که به وزیرش اعتماد داشت و مطمئن بود که وی قرمطی نیست به خواست خلیفه جواب رد داد.
 ابوالفضل بیهقی می‌گوید که سلطان محمود نسبت به پافشاری خلیفه بر اعدام حسنک محمود به خشم آمد و گفت:

«به این خلیفهٔ خرف شده بباید نبشت که من از بهر عباسیان انگشت در کرده‌ام در همهٔ جهان و قرمطی می‌جویم و آنچه یافته آید و درست گردد بردار می‌کشند، و اگر مرا درست شدی که حسنک قرمطی است خبر به امیرالمؤمنین رسیدی که در باب وی چه رفتی. وی را من پرورده‌ام و با فرزندان و برادران من برابر است. اگر وی قرمطی است من هم قرمطی باشم!»

متاسفانه و از بخت بد امیر حسنک پس از در گذشت سلطان محمود با آنانی که برای به تخت نشانی محمد پسر دیگر محمود کوشش کرده بودند همراهی کرد. به همین دلیل با روی کار آمدن مسعود ، همان بهانه قرمطی گری را که هیچ اساسی نداشت دنبال کرد و دستور اعدام امیر حسنک وزیر را داد.

آغاز گزارش بیهقی

ذکر بر دار کردن حسنک وزیر رحمه الله علیه

...فصلی خواهم نبشت، در ابتدای این حال بر دار کردن این مرد و پس به شرح قصه تمام پردازم. امروز که من این قصه آغاز می‌کنم، در ذی‌الحجه سنه خمسین واربعماه (۴۵۰ هجری) در فرخ روزگار سلطان معظم ابو شجاع فرخزاد بن ناصردین الله، اطال‌الله بقاؤه۰(مسعود غزنوی)
و ازین قوم که من سخن خواهم راند، یک دو تن زنده‌اند، در گوشه‌ای افتاده و خواجه بوسهل زوزنی چند سالست تا در گذشته شده است و بپاسخ آنانکه از وی رفت گرفتار و ما را بآن کار نیست، (یکی از کسانی که در توطئه بر دارکردن حسنک دست داشت.)
هر چند مرا از وی برآید، بهیچ حال. چه عمر من بشست و پنج آمده و بر اثر وی می‌بباید رفت و در تاریخی که می‌کنم سخن نرانم که آن بتعصبی و تر بدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند: شرم باد این پیر را.

شخصیت بوسهل سوزنی مشوق اصلی اعدام حسنک
...بلکه آن گویم، که تا خوانندگان با من اندرین موافقت کنند و طعنی نزنند. این بوسهل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود، اما شرارت و زعارتی درطبع وی مؤکد شد و بآن شرارت دلسوزی نداشت و همیشه چشم نهاده بودی، تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را لت زدی و فرو گرفتی، این مرد از کرانه بجستی و فرصتی جستی و تضریب کردی و المی بزرگ بدین چاکر رسانیدی و آنگاه لاف زدی که: فلان را من فرو گرفتم.
()منتظر فرصت بود تا اگر کسی به تهمتی گرفتار شد او هم چون کرکس بر سر او بجهد و تا نابودی متهم از پای ننشیند.)

...و اگر چنین کارها کرد کیفر دید و چشید و خردمندان دانستندی که نه چنانست و سری می‌جنبانیدندی و پوشیده خنده می‌زدندی که نه چنانست، (بوسهل نیز گرفتار شد.)

استاد بیهقی که با بو سهل موافق نبود
...جز استادم که او را فرو نتوانست برد، با این همه حیلت، که در باب وی ساخت و از آن در باب وی بکام نتوانست رسید، که قضای ایزد، عزوجل، با تضریب‌های وی موافقت و مساعدت نکرد (بو سهل سوزنی در پی سرنگونی و نابودی استاد بیهقی نیز بود ولی موفق نشد.)


ابو نصر مشکان مردی عاقبت نگر
...و دیگر که بونصر مردی بود عاقبت نگر، در روزگار امیر محمود، رضی‌الله عنه، بی‌آنکه مخدوم خود را خیانتی کرد، دل این سلطان مسعود را رحمه الله علیه، نگاه داشت، به همه چیزها که دانست، که تخت ملک پس از پدر او را خواهد بود ،

و حسنک حال دیگری داشت...
...و حال حسنک دیگر بود، که بر هوای امیر محمد و نگاه داشت دل و فرمان محمود.(حسنک بدنبال فرمان محمود بود تا محند بر تخت نشیند و اقداماتش باعث کینه سلطان مسعود شد.)

از جعفر برمکی تا حسنک وزیر
.. .این خداوندزاده را بیازرد و چیزها بکرد و گفت، که اکفا آنرا احتمال نکنند، تا بپادشاه چه رسد، هم چنانکه جعفر برمکی و این طبقه وزیری کردند، بروزگار هارون الرشید و عاقبت کار ایشان همان بود، که از آن این وزیر آمد .(تندگویی های امیر حسنک با مسعود در زمان پدرش)

بوسهل سوزنی در مقابل امیر حسنک قطره در مقابل دریا بود.
...و چاکران و بندگان را با زبان نگاه باید داشت، با خداوندان، که محالست روباهان را با شیران چخیدن و بوسهل با جاه و نعمت و مردمش در جنب امیر حسنک یک قطره آب بود از رودی، از روی فضل جای دیگر داشت اما چون تعدیها رفت از وی کسی نماند، که پیش ازین درین تاریخ بیآوردم.

اشتباه و تند زبانی حسنک: زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد!
... یکی آن بود که(حسنک) عبدوس(عامل مسعود) را گفت که: «امیرت را بگوی که من آنچه کنم بفرمان خداوند خود میکنم، اگر وقتی تخت ملک بتو رسد، حسنک را بردار باید کرد».

حسنک گرفتار بی باکی و تهور خود شد
...لاجرم چون سلطان پادشاه شد این مرد بر مرکب چوبین نشست(بر دارشد) و بوسهل و غیر بوسهل درین کیستند، که حسنک عاقبت تهور و تعدی خود کشید،

خلل در حکومت، افشاگ رازها، و تعرض به دیگران
... و بهیچ حال بر سه چیز اغضا نکنند: الخلل فی الملک و افشاء السر و التعرض و نعوذ بالله من الخذلان.
)(بیهقی در مقام یک تاریخنگار حرفه ای اشتباهات حسنک را که تند زبانی ، و نسنجیده حرف زدن ، و آینده را در نظر نگرفتن بود عوامل نابودی او می داند.)

حسنک را دتگیر کردند
چون حسنک را از بست ( بُسْت‌، شهری‌ کهن‌ نزدیک‌ ملتقای‌ رودهای‌ هیرمند و ارغنداب‌ که‌ امروزه‌ ویرانه‌های‌ آن‌ مجاور شهر لشگرگاه‌، مرکز ولایت‌ هلمند در جنوب‌ غربی‌ افغانستان‌ باقی‌ است‌ و به‌ واسطه وجود ویرانه‌های‌ قلعه‌ای‌ نظامی‌ در آن‌، به‌ نام‌ قلعه بست‌ معروف‌ است‌.) به هرات آوردند، بوسهل زوزنی او را به علی رایض، چاکر خویش، سپرد و رسید بدو، از انواع استخفاف، آنچه رسید،
که چون باز جستی نبودی و کار و حال او را انتقامها و تشفی‌ها رفت و بدان سبب مردمان زبان بر بوسهل دراز کردند، که زده و افتاده را نتوان زد و انداخت.
مرد آن مردست که گفته‌اند: العفو عند القدره بکار تواند آورد و قال الله عز ذکره قوله الحق: «الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین». و چون امیر مسعود، رضی الله عنه، از هرات قصد بلخ کرد و علی رایض حسنک را ببند می‌برد...

(بو سهل سوزنی امیر حسنک را به یکی از مستخدمان خود داد تا در راه حسنک را مورد اهانت قرار دهد. ولی مردم به بوسهل اعتراض می کردند که افتاده از اسب را نباید زد.بیهقی همه اینها را از زبان مردمان نقل می کند و در حقیقت حرف دل خود را می زند.)

ادامه دارد...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد