تاریخ بیهقی (۳)
بر دار شدن حسنک وزیر
در نوشتار پیشین از زبان ابلولفضل بیهقی تاریخنگار بزرگ ایران و در کتاب تاریخ بیهقی بخش نخست سرنوشت امیر حسنک وزیر دوران سلطان محمود غزنوی را شرح دادم که در زمان قدرت با مسعود فرزند سلطان محمود و عاملان او روی خوش نشان نمی داد، به تندی سخن می گفت، و حتی گفته بود: اگر مسعود به سلطنت رسید مرا بردار کند. ضمنا خلیفه کینه جوی عباسی امیر حسنک را که بر مذهب شیعه بود قرمطی اعلام می کرد. کاری که خلفای عباسی و اموی قرنها می کردند.
بیهقی بقیه مجرای را این گونه شرح می دهد:
...چون امیر مسعود، رضی الله عنه، از هرات قصد بلخ کرد و علی رایض، حسنک را ببند میبرد و استخفاف میکرد و تشفی و تعصب و انتقام میبرد، هر چند میشنودم، از علی، پوشیده، وقتی مرا گفت که: «از هر چه بوسهل مثال داد از کردار زشت، در باب این مرد، از ده یکی کرده آمدی و بسیار محابا رفتی.»
(علی رایض عامل بوسهل زوزنی که کینه دیر ینه با امیر حسنک وزیر داشت در مجلسی بدور از چشم بوسهل به بیهقی گفته بود ، من فقط یک دهم دستورات بوسهل مبنی بر اهانت و اذیت امیر حسنک وزیر را انجام می دادم .)
...و ببلخ در ایستاد و در امیر میدمید که: ناچار حسنک را بردار باید کرد و امیر بس حلیم و کریم بود، جواب نگفتی و معتمد عبدوس را گفت، روزی پس از مرگ حسنک، از استادم شنودم که: «امیر بوسهل را گفت: حجتی و عذری باید، بکشتن این مرد را». بوسهل گفت: «حجت بزرگتر از این که مرد قرمطی است و خلعت از مصریان استد، تا امیرالمؤمنین القادر بالله بیآزرد و نامه از امیر محمود باز گرفت؟
( و شخصی معتمد به عبدوس عامل مسعود گفته بود: بو سهل زوزنی هر روز به حضور سلطان مسعود می رفت و می گفت: این مرد یعنی حسنک را بردار باید کرد. و مسعود می گفت :آخر برای کشتن او دلیل و برهان و مدرکی باید داشته باشیم،
و بوسهل می گفت : حسنک قرمطی است و از مصریان خلعت گرفت و دل خلیفه عباسی را آزرده است.).
در پی اصرار های بوسهل ، مسعود همیشه می گفت : در این باره فکر می کنم.خداوند حکومت را به آسانی به من داد و من حاضرم از گناهان او بگذرم و لی در باره اعتقادش سخنها می گویند. خواجه احمد حسن از من پرسید این حسنک چه گرده که بوسهل این چنین در پی ریختن خون اوست.
در ادامه گزارش بیهقی می افزاید که مسعود از طریق عامل خود عبدوس برای خواجه احمد حسن پیغام فرستاده بود که حسنک در زمان پدرم مرا آزرده بود و گفته بود هر گاه مسعود به سلطنت رسد مرا که قرمطی ام بر دار کند. و از مصریان خلعت و دل خلیفه را هم آزرده ساخت.
خواجه احمد حسن از من پرسید این حسنک چه گرده که بوسهل این چنین در پی ریختن خون اوست؟
گفتم: «نیکو نتوانم دانست، این مقدار شنودهام که: یک روز بر سرای حسنک شده بود، بروزگار وزارتش، پیاده و بدراعه، پردهداری بروی استخفاف کرده بود و وی را بینداخته». گفت، «ای سبحانالله، این مقدار شغر را از چه دردل باید داشت؟»
گویا روزی در زمان وزارت حسن بوسهل سوزنی به در خانه انیر حسنک می رود در حالی که سر و ضع مناسبی نداشته بود و یکی از محافظان خانه حسنک بوسهل را از آن مکان دور ساخته بود.
خواجه احمد حسن گفته بود: سبحان الله این مطلب این قدر مهم نیست که این جنین بدل گرفته شود. و این که به سلطان بگویید که من نذرها کردم که دست در خون دیگران نداشته باشم. و در مورد حسنک از ابو نصر مشکان باید پرسید.او حقیقت را می دانم. ولی امیر را نصیحت می کنم خون مردم ریختن همچون بازی نیست.(
خواجه بونصر مشکان زوزنی ، دبیر دیوان رسالت سلطان محمود و پسرش سلطان مسعود بود. گفته شده که بدستور مسعود او را مسموم ساختند. مزار او هم اکنون در مصلای شهر مشکان و در نزدیکی سبزوار است.گزارش بیهقی حکایت از آن دارد که سلطان مسعود در اواخر عمر بونصر بر او خشم گرفته بود.البته بیهقی می گوید که گزارشات در باب مرگ او بسیار است و لی مرا با آنها کاری نیست.
ادامه دارد...