۹۸-کتاب در در جستجوی معنا
دکتر فرانکل بسال ۱۹۰۵در وین بدنیا آمد و در همان شهر در ۱۹۳۰دانشکده پزشـکی را بپایـان رسـانید و در ۱۹۴۲کـه
دست نازیان اسیر شد رئیس بخش اعصاب بیمارستان روشیلد وین بود. پس از آزادی به وین برگشـت و سالها استاد ـدانشکده پزشکی و رئیس بخش اعصاب بیمارستان وین بود.
او نیز جزو یهوددیانی بود که در دوران جنگ جهانی دوم و به جرم یهودی بودن به زندان آشویتس فرستاده شد. او در انجا با ملاحظه وضعیت مردمان دربند به کشف درمانی معروف شد که امروزه به معنا درمانی و یا لو گوتراپی معروف است.
من کتاب در جستجوی معنا را قدر ی دیر خواندم ولی هر کس آنرا بخواند از دقت نظر فرانکل و تحلیل روانشناسانه او از برخورد انسان با زندگی و مرگ بهره مند می شود.
در ابتدای کتاب آمده است:
ا"ین کتاب شرح اتفاقات و وقایع زندان نیست، بلکه سرگذشتی است از آنچه بر سر یک زندانی آمده است سرگذشتی که
کرورها مردم به آن گرفتار شده اند و از آن رنج برده اند. سرگذشتی است از درون اردوی متمرکز اسیران جنگ از زبان یکیاز بازماندگان.
این سرگشت به وحشت های بزرگ که بسیار از آن سخن رفته ولی کمتر باور شده است کاری ندارد، بلکـه از توده
هائی از رنجهای پراکنده سخن می گوید. به عبارت دیگر این نوشته تلاشی است برای نشان دادن اینکه زندگی روزانـه اردویاسارت چگونه در افکار زندانی معمولی اثر می گذاشت.
بیشتر رویدادهائی که در این کتاب می بینید در زندانهای بزرگ و معروف انجام نگرفت، بلکه در زندانهای کوچکی بود که
بیشتر کشتارها روی داد. این داستان رنجها و مرگ قهرمانان بزرگ و شهیدان سرشناس نیست و از کاپوهـا یـا سردسـتههـایمشهور، یعنی آن زندانیهائی که بنام معتمد شناخته می شدند و امتیازهای ویژه ای داشتند، صحبت نمی کند .نه از زندانیان نامی سخن می گوید نه از زندانهای مشهور و نه از زندانبانان معروف. پس این کتاب حکـایتی نیست از رنجهای سروران بلکهسرگذشتی از فداکاریها و رنجهای فوجی از محرومین ناشناس و ناشناخته، از آنانی که بر دوش و بازو، نشان مشخصی نداشتند. "
کاپوها
این زندانیان معمولی غالبا چیزی برای خوردن نداشتند یا اگر داشتند بسیار کم داشتند اما کاپوها هرگز گرسنگی نکشیدند وبسیاری از آنها کار و بارشان در زندان خیلی بهتر از دنیای خارج بود . بسیاری از اوقات رفتار این سردسته ها با زندانیان شدیدتر وبدتر از رفتار نگهبانان بود. و حتی سفاکانه تر از افسران اس.اس زندانیان را می زدند.
این سردسته ها را البته از میان زندانیانی برمی گزیدند که منشی حاکی از این طرز رفتار داشتند و اگر رفتارشان با آنچه از آنها انتظار می رفت یکی نبود، فورا معزول می شدند. این کاپوها بزودی مثل افسران اس.اس و زندانبانها می شدند و باید از نظر روانشناسی آنها را در همان ردیف گذاشت.
برای بیرونیان آسان است تصور غلطی از زندگی در اردوگاه متمرکز اسیران داشته باشند. تصوری آمیخته با احساسات و
ترحم. آنان از کشمکش سختی که دائم در میان زندانیان برای بقا وجود داشت آگاهی درستی ندارند. نمیدانند که چه مبـارزه دمادم برای حفظ جان خود و جان دوستی عزیز در جریان بود.
شروع می کنیم.
دکتر فرنکل خاطرات اصلی خود را از ردون کامیونی آغاز می کند که او و هقطارانش را به آشویتس می برد:
" شروع می کنیم از کامیونی که آماده بود برای حمل عده ای زندانی از اردوئی به اردوی دیگر. همه حدس می ز دن که
این مسافرت راه مرگ است و مسافران را به اتاق گاز می برد. عده ای بیمار و ناتوان و کسانی را کـه بـدرد کـار نمـی خوردنـد
انتخاب می کردند و به یکی از اردوگاههای مرکزی که اتاق گاز و تنوره آدم سوزی داشت می فرستادند. جریان انتخاب نشان
و علامتی بود برای مبارزه آزادانه میان زندانیان یا میان گروهی با گروه دیگر. آنچه مهم بود این بود که نام خود آدم و نام دوستش از فهرست حذف شود. گرچه همه می دانستند هر وقت فردی نجات یافت، باید دیگری جای او برود.
با هر کامیون می بایست عده معینی بروند، کی می رفت مهم نبود، چون هیچکدام از این زندانیان چیزی جز یک شماره
نبود. وقتی این زندانیان به اردو می رسیدند – یا اقلا در اردوگاه آشویتز چنین بود – همه مدارک آنها و هر چه ا از مال دنیا
داشتند می گرفتند.
هر زندانی فرصتی می یافت که هر اسمی بخواهد روی خود بگذارد و هر شغلی بخواهد بخود نسبت دهد.وعده زیادی نیز بعللی اینکار را کردند. مسئولین زندان فقط به شماره مخصوص اسیران توجه داشتند.
این شماره ها را غالبا رویپوست آنها خالکوبی می کردند و در جائی بخصوص در شلوار می دوختند. هر وقت زندانبانی می خواست ، اسیری را جریمه ومجازات کند کافی بود به آن شماره نگاه کند و هرگز لازم نبود اسم کسی را بپرسد. وای که چقدر ما از این نگاه وحشت داشتیم
برگردیم به کامیونی که آماده رفتن بود. دیگر برای زندانی وقتی نمانده بود که به مسائل اخلاقی بیاندیشد . هرزندانی را تنهایک فکر رهبری می کرد و آن این بود که خود را بخاطر خانواده ای که در انتظار اوست برهاند و دوستی عزیز را نیز نجات دهد می کوشید ترتیبی دهد که شماره دیگری بجای وی به کامیون برود.
چنانچه پیش از این گفتیم جریان انتخاب سردسته ها جریانی منفی بود، یعنی سفاک ترین و بیرحم ترین زندانیان را به این
کار بر می گزیدند. گرچه خوشبختانه گاهگاهی نیز اشتباهی در این کار روی می داد. اما علاوه بر انتخاب این کاپوها که توسـطافسران اس.اس انجام می شد. یک جریان خودبرگزینی نیز دائم در میان زندانیان رواج داشت. رویهمرفته زندانیهائی می توانستندزنده بمانند که پس از سالها دربدری از اردو به اردو، همه ارزشهای اخلاقی را در کشاکش برای زنده ماندن از دست داده بودند اینها دیگر برای یک نفس زنده ماندن، از هیچ کاری ابا نداشتند، می خواهد شرافتمندانه باشد، می خواهد نباشد،."
چند پرسش
من وقتی این صفحات از کتاب را می خواندم چند پرسش به ذهنم رسید:
-آیا اینها یا کاپوها یهودی پودند؟
-اصلا کاپو یعنی چه؟-سرانجام این کاپوها چه شد؟
ادامه دارد...
امیر تهرانی
ح.ف
تا اینجا ۹۸ جلد
(AMIRTEHRANIRAD(H.O