دااش آکل
داستانی است از صادق هدایت است که در کتابی تحت عنوان سه قطره خون همراه با ده داستان دیگر او به چاپ رسیدند. بنظر من این اثر هدایت ایرانی ترین و حقیقی ترین اثر اوست.
اما پیش از آن که به گزارش داستان داش آکل بپردازم یک گزارش واقعی از آقای کیمیایی کارگدان مشهور می آورم که فیلم داش اکل را ساخته است.
استاد کیمیایی از پیرمردی برنج فروش نقل می کنند:
"من از یک برنج فروش نود و دو ساله، در یکی از کوچه های باریک محله ی سردزک شیراز شنیدم. پیرمردِ برنج فروش خود از یاران کاکارستم بود، اما به گفته ی خودش حواسش پیش داش آکل بود.
داش آکل با پسری که هیچ و یا کمتر کسی او را دیده در خانه اش زندگی می کند. حاجی بزرگ قرار بر این دارد که به مکه برود و بازگردد و این سفر دو سال تا هفت سال طول... می کشیده. وقتی حاجی، داشی را وصی خود می کند، مرجان مهم ترین و شکننده ترین ارثی است که می گذارد.
پسری از طایفه های حاجی عاشق مرجان است. داشی برای امانت داری و ترس از اینکه اگر در خانه نباشد، پسر در خفا به خانه بیاید، مرجان را به خانه ی خودش می برد. پسری که در خانه ی آکل زندگی می کند با مرجان به عاشقانه ها می روند و داش آکل درمی یابد که خود، عاشق مرجان است.
مرجان حامله می شود. مردم رو از آکل برمی گردانند، به امانت چنین خیانتی شده و اگر آکل بگوید کارِ پسر است که پسر را به دار خواهند آویخت، اما پسر که خودش نیمه ی عشق آکل است.
شبی در خفا پسر را روانه ی تهران می کند. هم تنهاتر می شود و هم باید مرجانِ حامله را به خانه ی پدرش برگرداند. هر دو عشق می روند. از آن زمان، تنهاترین می شود و به شب های شراب و تنهایی می رود و وقتی می شنود پسر در تهران به خانه ی عین الدوله محرم شده، همه چیز را ازدست رفته می بیند.
شبی در شراب خانه، کتک بسیاری می خورد. گفته است در امانت حاجی خیانت کرده و بچه مال اوست. اما ذهن پریشان هدایت، کاملاً همان ذهن پریشان داش آکل است.باید رفت، باید به سیاقِ خودش برود. با کاکا قرارِ قصه می گذارد، در تکیه. می داند کاکا مرد است.
داش آکل از کاکا می خواهد که وقتی پشت به او کرد کار را تمام کند.کاکا می گوید: هیچ کسی گریستن کاکای سیاه علاف را ندیده بود. پس من بعد از تو چه کنم... حوصله ام نیست به این دنیا... همیشه مثل شَبَم. کی مرا ببرد؟
در غروبِ جدال در تکیه، داش آکل می تواند کاکا را بکشد. از روی سینه اش بلند می شود و پشت به او می کند. کاکا می داند دیشب قسم خورده که کارِ داشی را از این همه درد و رنج کم کند و قمه را از پشت به داش آکل می زند.داش آکل در آخرین لحظات عمر برمی گردد و به سوی کاکا می آید. کاکا خودش را به داش آکل تعارف می کند. داش آکل، کاکا را در حالی که قمه ی کاکا را به تن دارد، خفه می کند. این مهمانی همان مرگِ آیینی اسطوره ای است.
پیرمرد برنج فروش می گفت:بعد از دفنِ هر دو، هوا خیلی سرد بود. فقط مرجان آمده بود و من. من آنجا دیدم که مرجان چقدر عاشقِ داشی بود و داشی نمی دانست. برای اولین بار نام پسر را گفت: عاشق امان بودم. اما بیشتر داشی. داستان آکل و کاکا که در هم گره خورده بود، با دو قبرشان کنارِ هم تمام می شود.
مرجان هم هیچ گاه نگفت بچه از آکل است. سنگِ آسیاب خانگی را دو روز بر دل گذاشت تا آن حرامزاده را از خود بیرون کند.
مرجان خیلی جوان مُرد.
این واقعه را آرزو دارم روزی فیلم بسازم"
داش آکل هدایت که بود؟
همان گونه که گفته شد «داش آکُل»نام یکی از یازده داستان کوتاه مجموعه سه قطره خون ، نوشته صادق هدایت است که نخستین بار در سال ۱۳۱۱ منتشر شد. خلاصه داستان این است که داش اکل یک لوطی مشهور شیرازی است که در محله سردزک زندگی می کند . همه از او حساب می برند . تمام لوطیها و قمه کشها از او وحشت دارند. او پشت بسیا ی از آنان را به خاک مالیده و گوشمالیشان داده است. ولی در عو ض با مردم عادی مهر بان است، به آنان کمک می کند.دستشان را می گیرد. در تاریکیهای شب انان را به خانه هایشان می رساند. چهره داش اکل زیبا نیست ولی روح وقلبی زیبا دارد. اصولا طرفدار و پشتیبان مردم عادی است. داش آکل لوطی است که خصلت های جوانمردانه اش او را محبوب مردم ضعیف و بی پناه شهر کرده است.
در مقابل داش اکل یک قلدر ناجوانمرد و حسود هم هست که بارها ضرب شست داش آکل را چشیده ، به شدت از او نفرت دارد و در پی فرصتی است تا زهرش را به داش آکل بریزد و از او انتقام بگیرد.یک شب که داش آکل در قهوه خانه دومیل است به او خبر می دهند که حاج صمد فوت کرده است. داش آکل می گوید: این به من چه ربطی دارد؟ بروید مرده خور ها را خبر کنید!
وقتی به او می گویند که حاج صمد او را وصی خود قرار داده و امام جمعه را هم شاهد گرفته داش آکل تکان روحی شدید ی می خورد.
داش آکل آزادی خود را از همه چیز بیشتر دوست دارد ، ولی به ناچار این وظیفه دشوار را به گردن می گیرد. به خانه حاجی می رود ، منشی و ناطر می گیرد ، انوال حاجی را ثبت می کند، هرچه را باید بفروش می فروشد و هرچه را باید ضبط و ربط کند نگهمیدارد، در آند املاک و مستعلات حاجی را افزایش می دهد و از جان ودل خانواده او را زیر چتر حمایت خود می کرد.
البته اتفاقی روحی نیز رخ می دهد و داش آکل عاشق دختر حاجی می شود. دختر چهارده سال داش اکل چهل سال دارد.
این راز را در دل نگه می دارد. در عوض ، طوطی ای می خرد ، و درد دلش را به او می گوید.
از آن پس ، دیگر کسی داش آکل را سر گذر نمی بیند ، او دیگر محله را قرق نمی کند ، با سایر لوطی ها و اوباش در گیر نمی شود و اوقات خود را صرف رسیدگی به اموال حاجی و خانواده او می کند.
بر این منوال ، هفت سال می گذرد تا این که برای مرجان ، خواستگاری پیدا می شود. داش آکل به عنوان آخرین وظیفه خود ، وسایل ازدواج مرجان را فراهم می کند و او را به خانه بخت می فرستد.
سپس امام جمعه را می خواهد و در مقابل او صورت اموال را تحویل می دهد و می گوید که اخرین وظیفه اش را انجام داده است.
انگاه بقیه روزگار را با طوطی خود می گدراند و به مشروب پناه می برد،
هدایت گزارش می کند که همان شب که داش آکل از خانه حاجی صمد بیرون می اید ، مست به میدن می رود، که کاکارستم سر می رسد. با داش آکل یکی به دو می کند و در نهایت با او گلاویز می شود؛ و سرانجام ، با قمه ، زخمی اش می کند.
فردای آن روز ، وقتی پسر بزرگ حاجی صمد بر بالین داش آکل می آید ، او طوطی اش را به وی می سپارد و کمی بعد ، می میرد.
عصر همان روز ، مرجان قفس طوطی را جلوش گذاشته است و به آن نگاه می کند ، که ناگهان طوطی با لحن داشی "خراشیده ای" می گوید : «مرجان... تو مرا کشتی... به کی بگویم... مرجان... عشق تو... مرا کشت.»
از متن کتابداش آکل مردی سی و پنج ساله ، تنومند ولی بدسیما بود. هر کس دفعه اوّل او را می دید قیافه اش توی ذوق می زد ، اما اگر یک مجلس پای صحبت او می نشستند یا حکایت هایی که از دوره زندگی او وِرد زبان ها بود می شنیدند ، آدم را شیفته او می ک
... داش آکل را همه اهل شیراز دوست داشتند. چه او در همان حال که محله سردزک را قرق میکرد ، کاری به کار زن ها و بچه ها نداشت ، بلکه بر عکس با مردم به مهربانی رفتار می کرد.
... نصف شب ، آن وقتی که شهر شیراز با کوچه های پر پیچ و خم؛ باغ های دل گشا و شراب های ارغوانیش به خواب می رفت؛ آن وقتی که ستاره ها آرام و مرموز بالای آسمان قیرگون به هم چشمک می زدند؛ آن وقتی که مرجان با گونه های گل گونش در رختخواب آهسته نفس می کشید و گزارش روزانه از جلوی چشمش می گذشت ، همان وقت بود که داش آکل حقیقی ، داش آکل طبیعی با تمام احساسات و هوی و هوس ، بدون رودربایستی از تو قشری که آداب و رسوم جامعه به دور او بسته بود ، از توی افکاری که از بچه گی به او تلقین شده بود ، بیرون می آمد و آزادانه مرجان را تنگ در آغوش می کشید ، تپش آهسته قلب ، لب های آتشی و تن نرمش را حس می کرد و از روی گونه هایش بوسه می زد ، ولی هنگامی که از خواب می پرید ، به خودش دشنام می داد ، به زندگی نفرین می فرستاد و مانند دیوانه ها در اتاق به دور خودش می گشت ، زیر لب با خودش حرف می زد و باقی روز را هم برای این که فکر عشق را در خودش بکشد به دوندگی و رسیدگی به کارهای حاجی می گذرانید.....
مختصات جغرافیایی
سردزک، از قدیمی ترین محله های شیراز است؛ فعلا بخش مهمی از بافت تاریخیش بر جای نمانده است. حتی دیوارهای کاه گلی خانه های کنار چهارسوق، که بلا صاحب بوده اند بازسازی شده اند کهنسال ترین پیر مردهای شیراز هم هم، یادی از داش آکلِ و کا کا رستم ندارند. محله سر دزک، نام یکی از محلههای شیراز قدیم میباشد که در جنوب شهر قرار داشتهاست. وقتی که کریم خان زندحصار شیراز را کوچکتر کرد و محلات را در هم ادغام نمود، محلۀ سردزک و محله دشتک به صورت یک محله درآمد که هر دو سردزک نامیده شدند.
(قهوه خانه دو میل پاتوق داش آکل کجاست؟
در متن کتاب هدایت می خوانیم:
«یکروز داش آکل روی سکوی قهوه خانه دو میل چندک زده بود، همان جا که پاتوغ قدیمیش بود. قفس کرکی که رویش شله سرخ کشیده بود، پهلویش گذاشته بود و با سرانگشتش یخ را دور کاسه آبی می گردانید. ناگاه کاکارستم از در درآمد...قهوه خانه دو میل، پاتوغ قدیمی داش اکل ....گویا تاچند سا پیش وجود دشته و حالا انرا پاساژ کرده اند. پاساژ داش اکل،
بخاطر همین بود ه که آقای کیمیایی راهی شیراز شده بود و دنبال قهوه خانه دومیل می گشته که به پیر مرد بر نج فروش برخورد می کند.
قهوه پاچنار پاتوق کاکا رستم
.چون قهوه خانه دومیل قرق داش ا کل بود کاکارستم رجزهایش را به قهوه خانه پاچنار آورده بود:
: «در قهوه خانه پاچنار اغلب توی کوک داش آکل میر فتند و گفته می شود: داش آکل را میگویی؟ دهنش می چاد، سگ کی باشد؟ یارو خوب دک شد، در خانه حاجی موس موس می کند، گویا چیزی می ماسد، دیگر دم محله سر دزک که میرسد دمش را تو پاش میگیر د و رد میشود».تاریخ پهلوان ها و لوطی ها
.کلوها، لوطی ها ، داش مشتی ها...
در فرهنگ قدیم شیراز و برخی از شهر های ایران پهلوانان در بین مردم جایگاه والایی داشتتند و به دسته هایی چون کلوها، لوتی ها، داش ها، فتیان و مشتی ها تقسیم میشدند که کلوها از دیرباز به یزرگان و کلانترها اطلاق می شده است .
بر خلاف آنچه که در بین مردم مصطلح است لوتی به معنی افراد اوباش شناخته نمی شدند بلکه این صفت به افراد با مرام اطلاق می شد و لقب "مشتی" هم بر خلاف آنچه امروز مرسوم است به فردی که موفق به زیارت مشهد شده گفته نمی شد بلکه این لقب به افراد پایبند به اصول اخلاقی و مردمدارداده می شد .
داش آکل
داش آکل یکی از همین کلوها بود که کلانتری محله سر دزک را به عهده داشت، او با وجود اینکه از دل زورخانه بیرون نیامد اما از تمام خصایل پهلوانی برخوردا بود به گونه ای که در دوران خودش کسی را یارای مبارزه با او نداشت، از زندگی داش آکل شیرازی تنها قصه ای که صادق هدایت در کتاب سه قطه خون آورده مانده است و بیشتر به داستان سرایی می ماند، اما مسعود کیمیایی کارگردان و فیلمساز مطرح کشور که داستان زندگی داشاکل را به تصویر درآورد می گوید: که داستان زندگی داش آکل واقعی را از پیرمرد برنج فروش 92 ساله ای از اهالی محله سردزک که همان محله داشآکل بوده شنیده است .
کاکارستم در داستان داش آکل هدایت، به عنوان فردی اوباش و بی معرفت معرفی می شود که پایبند مرام و خصلت های پهلوانی نیست، اما در روایت پیرمرد برنج فروش شیرازی، داش آکل با تمام این اوصاف او را مرد می داند و برای پایان دادن به زندگی مرارت بارش کسی را محرم تر از او نمی بیند، به نزد وی می رود و رازهای نگفته اش را برای او می گوید و از کاکا می خواهد تا در آخرین مبارزه به زندگی اش پایان دهد، اما آنچه که موجب حیرت می شود شرطی است که کاکارستم برای مبارزه می گذارد، کاکا که در تمام دوران عمر خود دنیال موقعیتی برای ضربه زدن به داش آکل بود این شرط را می گذارد که در نهایت او هم در مبارزه کشته شود .
دوران پهلوانی بعد از داش آکل
پس از داش آکل که اکنون هیچ اثری از محل دفن و یا محل زندگی او باقی نمانده است، پهلوانان بسیاری پای به عرصه وجود گذاشتند، برای اطلاع ازنام و نشان آنان نیاز بود به فردی مراجعه کنم که در این خصوص صاحب نظر باشد و بتواند اطلاعات مستتندی در اختیار بگذارد.
"حسین غرقی" رییس هیئت ورزش های زورخانه ای استان فارس که خود از پهلوانان خوشنام شیراز بهشمار میرود در گفت و گو با ایسنا منطقهی فارس، فرهنگ زورخانه را نزدیک به آئین میترائیسم یا آئین مهر می داند، و می گوید اکنون در شیراز زورخانه ای با قدمت 170 سال وجود دارد اما قدمت زورخانه و ورزش زورخانه ای بی تردید به صدها سال پیش بر می گردد .
غرقی با بیان اینکه بعد از دوران قاجاریه ورزش زورخانه ای به دست افراد ناباب اراذل و اوباش افتاد، افزود: این امر موجب شد ذهنیت مردم خراب شود و اعتمادشان نسبت به اهالی زورخانه از بین برود که با همت پهلوانان خوش نام رفته رفته اعتماد مردم به اهل زورخانه بازگشت .
او از افراد خوشنام و پهلوانان با نفوذ شیرازی در گذشته نام برد و گفت: در شیراز و از گذشته های دور پهلوانان به نامی چون حاج سید ابوالحسن عطاران، حاج محمد کاظم دلاوری، حاج ملا علی سیف ( سیف الاسلام)، داش محمد کوه بر، مشت علی بادقت، حسین نایب کریم، حاج میرزا اسد پوست فروش، حاج ابولقاسم طباطبایی، حبیب طیاری، حسین طلوع (گنگوگر)، سید رزاق شاهوران، حاج حسین ولدان، عبدالحسین رمیده و حسین اردوبادی ( حسین آقای میرزا علی محمد) و ... وجود داشتند .
غرقی برخی از این افراد را انسان های دیندار و وپهلوانانی معرفی کرد که علاوه بر خصلت های پهلوانی به دینداری و عالمی هم معروف بوده اند ودر مقابل پهلوانان صاحب نامی نیز بودند که به دلیل برخی خصایل اخلاقی، در بین گروهی از مردم شیراز چندان به خوبی از آنان یاد نمی شود .
حاج ملا علی سیف "سیف الاسلام"
حاج ملا علی سیف یکی از پهلوانانی بود که علاوه بر ورش درعرصه دینداری و علوم دینی هم شهره بود، او در شعبان 1300 در شیراز دیده به جهان گشود، در 15 سالگی به فراگیری علوم قدیمه در مسجد نصیر الملک مشغول شد و به دلیل خدماتی که به اسلام و مذهب شیعه داشت طی مراسمی لقب سیف الاسلام به وی داده شد، او مردی تنومند بود و در بین ورزشکاران و اهالی زورخانه از احترام و جایگاه خاصی برخوردار بود، وی نمایندگی چند دوره انجمن شهر را به عهده داشت، گره گشایی از مشکلات مردم و تفکر خیراندیش و خدا پسندانه اش، مجاهدت های او را در مکتب مولایش حسین ابن علی (ع) رنگ و بویی دیگر بخشیده بود .
برخی روایت کرده اند که او از چند مرجع عالیقدر اجازه دریافت وجوهات داشته است که این نشان از بزرگی و اعتمادی است که نسبت به وی در نزد عام و حتی خواص وجود داشته است .
حسین اردوبادی "حسین آقای میرزا علی محمد "
اجداد این پهلوان شیرازی از روسیه به ایران هجرت کرده بودند و وی فرزند یکی از تجار به نام شیراز بوده است، در واقع لقب "میرزا علی محمد" نام برادرش بوده که به او نسبت داده اند .
اینکه آنچه در مورد حسین آقا گفته می شود درست است و یا به جفا گفته شده است بر کسی آشکار نیست اما برخی از نزدیکان او سخنان و شایعاتی که در خصوص حسین آقای میرزا علی محمد گفته شده را رد کرده و می گویند او دشمنان زیادی داشت که اقدام به تخریب شخصیت وی می کردند .
آنچه که همگان در خصوص حسین اردوبادی اتفاق نظر دارند شجاعت و دلاوری است، فارغ از سخنانی که در مورد او گفته می شود این واقعیت را نمی توان از نظر دور داشت که اکنون هم پس از گذشت 30 سال از مرگ این پهلوان شیرازی نام او لقب لوتیها و پهلوان های شهر است، نه نامردان و اراذل واوباش .
حسین آقای میرزا علی محمد سرانجام سال 1366 دار فانی را وداع گفت و در قطعه 40 مومنان دارالرحمه شیراز به خاک سپرده شد.
ایسنا
یکشنبه/ ۶ اسفند ۱۳۹۶ / ۱۱:۲۸