نخستین رمانها و کتابهای داستان
۴۵-پیامبر
کتاب پیامبر اثری جاودانه
زین العابدین رهنما از موفقترین افراد دوران خود بود. هم نویسنده ای بود که کتاب پیامبر او شاید سی بار تجدید چاپ شد و هم داستانها و کتابهای دیگری نوشت که خریدار و مشتری فراوان داشتند. در ضمن توی سیاست هم سرک کشیده و مدتی سفیر دوران پهلوی بود.
کتاب پیامبر که داستانی دل انگیز و زیباست و از همه جا سخن گفته شرح زندگی پیامبر بزرگوار اسلام می باشد. این کتاب از همان آغاز مر ا بخود جذب نمود.
رهنما کتاب را از رم و ایران شروع می کند تا به مکه می رسد. توجه کنید منظور من از رم شهر رم در ایتالیا ی امروزی نیست بلکه منظورم رم شرقی است ،جایی که امروزه استانبول نام دارد و در کشور ترکیه است. مسیحیت سیاسی در زمان ژوستینین امپراطور روم شرقی در همین شهر رم شرقی پای گرفت.
اگر به استانبول بروید در نزدیکی جایی که روبروی آیا صوفیا ست ستونی وجود دارد که برروی آن مسافت شهر استانبول از همان مکان تا دیگر کشورها مثلا ایران، بابل(عراق)و...را نوشته است. علامتهایی فلش مسافت طوری نصب شده که همه در یک مکان روی ستون به هم می رسند و آن رم شرقی یا استانبول امروزی است. و آن ضرب المثل معروف که می گوید :"همه راه ها به رم ختم می شود." منظورش رم ایتالیا نیست بلکه رم شرقی و یا همان استانبول امروزی است.
رهنما در آعاز کتاب و در شرح وقایعی که در شهر رم و در مرکز حکومت ژوستینین می گذرد به ایاصوفیا اشاره کرده و می نویسد:
"کلیسای معروف ایاسوفیه که از یاد گارهای برجسته دوران ژوستینین است هنوز در مقابل چشم زمانه می در خشد. این همان بناست که پروکوب در باره اش گفته است: "این اثر دهشت آور گویی روی سنگ و آجر قرار نگرفته است، گویی با زنجیر طلا از آسمان آویزان شده است.همین کلیسا(قبلا موزه بود و فعلا به مسجد تبدیل شده است ) بود که ژوستینین در روز افتتاحش از شکوه و عظمتش خیره شده و گفته بود: شکوه و جلال خدا راست که مرا لایق ساختن چنین بنایی قرار داد. ای سلیمان، من ترا شکست دادم(منطورش سلیمان پیامبر بود.) ولی هر گز خیال نمی کرد که روزی بر پیشانی این کلیسای با شکوه نام "الله" و " محمد" بدرخشد.
تولد
در صحنه ای دیگر رهنما شرح روزهای پس از تولد پیامبر را در خانه عبدالمطلب پدر بزرگ پیامبر و روز هفتم آنرا شرح می دهد:
"بزرگان سالخورده قریش و اشراف مکه که در خانه عبدالمطلب و بر سر سفره اوبودند از غذای او تمجید کردند .
یکی از سران قریش پرسید: نام این پسر چه خواهد بود.
عبد المطلب گفت :محمد
قریشی مزبور گفت: - چرا نامی به وی داده ای که میان عرب مرسوم نیست؟
عبدالمطلب جواب داد:"برای آنکه اوهم نظیری نخواهد داشت و به این امید هستم که در آسمان و زمین عزیز و مفتخر شود.
گفتند همان روزی موی او را تراشید تا هم وزن آن زر و طلا میان بینوایان و مستمندان تقسیم شود."
هم چنین رهنما حوادث همراه با تولد پیامبر اسلام را این گونه توصیف می کند که شبی انوشیروان در کاخ خود و در اتاق مخصوص خویش خفته بود که ناگهان صدای : شکست. ایوان شکست. او را از خواب بیدار کرد. با جامه خواب از اتاق بیرون شد و شکستی بر طاق ایوان شاهی دید که هم چون جای ضربه شمشیر دهان باز کرده بود. در این هنگام بوذرجمهر حکیم رسیده و گفت : جهان از شاه تهی مباد!
سپس انوشیروان خوابی را که دیده بود بیان کرد: خواب دیدم که از سرزمین تازیان نردبانی چهل پله به سمت آسمان بر افراشته شده و خورشیدی از آن با لا می رود که همه سر زمین ها را روشن ساخته بود و تنها ایر ان زمین بود که در تا یکی مانده بود.
بودرجمهر می گوید : شاهنشاها ! این خواب بر ای ایران زمین خوب نیست. و خسرو انوشیروان تصدیق می کند که خود نیز چنین می پندارد.
بوذرجمهر توضیح می دهد : در این ساعت کودکی در سرزمین حجاز متولد شد که در آینده کلمات او بر جهان تاثیر فراوان خواهد گذارد . قدرت او از یک پادشاه بیشتر و دانش او از یک حکیم فراتر است. و او چهل سال دیگر به چنین مقامی می رسد.(نقل به مضمون).
سپس رهنما فضای داستان را به همان شب در مکه باز می کرداند که در آن آمنه مادر پیامبر اسلام در اتاق محقر خود فرزندش را بدنیا آورد و او در کنارش موجوداتی و زنانی نورانی دید که یکی می گفت من مریم فرزند عمران و مادر مسیح هستم و دیگری می گفت من آسیه همسر فرعون هستم.
آن شب یک یهودی بر بالای معبد خود در خشش ستاره ای را دیده بود و فریاد زده بود: این ستاره احمد پیامبر عرب است که متولد شده است.
و مسافر عربی که شبانگاه به مکه ارد شده بود گفت : دیشب آسمان مکه ستاره باران بود.
رهنما تاکید می کند که برخی از این مطالب را از افسانه سرایان نقل می کند . ولی در ضمن شادمانی ویژه ای را که تولد این در و جواهر پدر از دست داده به خانه و خاندان مشهور عبد المطلب جد او به ارمغان آورده بود به قلم سحر انگیز خود شرح می دهد.
امیر تهرانی
ح.ف
تکرار و اضافات
ادامه دارد...