ادامه از نوشتار پیشین
شاهنامه فردوسی
انتقام سیامک و شاهی هوشنگ
گیومرث نخستین فرمانروای ایر ان بود . هم او بود که برای ایر ان و مردمش قانون زندگی سالم و سودمند را ارائه کرد . گیومرث پسری بنام سیامک داشت که فوق العاده مورد علاقه پدر بود. ولی سیامک جوانی بود پر از شور و شوق و اما بی تجربه !.
وقتی سیامک می شنود که اهرمنان و دشمنان بر علیه پدرش و حکومت او فتنه گری می کنند ، شور جوانی بر او غلبه کرده و بدون آن که قواعد جنگ را رعایت کند و جوشن و زره و اسلحه کافی بکار برد و فقط در حالی که پلینگینه پوشیده بود به جنگ دیوان ۰می رود.
دیوانی که قصد حمله داشته و به خاک ایران دست یازیده و سر تا پا مسلح بودند .این جنگ نخستین جنگ دوران اساطیری ایران به شمار می آید. فردوسی در همان آغاز تاریخ ایران این نوع کار ها را احساساتی و اشتباه می داند.
اگر تاریخ را ورق بزنیم و بیندیشیم مشاهده می کنیم که ما از این شهامت ها بسیار به خرج داده ایم که اغلب به از دست دادن جان عزیزان ما انجامیده است.
در حالیکه با دشمن نباید راست رو بود.ما بعضی وقت ها با دشمن هم چون کف دستیم.
و او پنهانی فتنه می کند و ما آشکا ارا پاسخ می دهیم.
در نتیجه همه نقشه ما را حدس می زند پس ضربه خود را در جایی که انتظار نداریم وارد می کند.
دیو آهرمنی از پشت بر سیامک جوان ضربه زد و جان او را بگرفت.از این ضربه خوردنها هم از پشت و پنهان زیاد در تا ریخمان داشته ایم. هر جا که با تدبر و تفکر پیش رفتیم دشمن را به خاک سیاه نشان داده و ضربه شصتی به او نشان دادهایم که او صدای خورد شدن استخوانهایش را شنیده و دود جکر آب شده اش را بو کرده است.
خوشبختانه سیامک جان باخته فرزندی بنام هوشنگ داشت که از جوانی هوشمند و آگاه بود. گیومرث نیز او را برای نبرد با دیوان آماده کرد. این بار ایران آماده و با طرح و برنامه بود.
یعنی ایر انیان عقل و خرد را بکار انداختند و زمانی که هوشنگ فرزند سیامک به سن رشد و جوانی رسید با پدر بزرگ خود گیومرث نقشه حمله حساب شده ای را ریخته و انتقام خون سیامک را گرفتند :
خجسته سیامک یکی پور داشت که نزد نیا جاه دستور داشت
گرانمایه را نام هوشنگ بود تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود
به نزد نیا یادگار پدر نیا پروریده مراو را به بر
نیایش به جای پسر داشتی جز او بر کسی چشم نگماشتی
چو بنهاد دل کینه و جنگ را بخواند آن گرانمایه هوشنگ را
همه گفتنیها بدو بازگفت همه رازها بر گشاد از نهفت
که من لشکری کرد خواهم خروشی برآورد خواهم همی
ترا بود باید همی پیشرو که من رفتنیام تو سالار نو
کیومرث راز های جنگ را با هوشنگ در میان می گذارو و طرحی استراتژیک و در خفا ریخته و دو لشگر یکی به فرماندهی هوشنگ در پیش و دیگری به فر ماندهی هوشنگ در پشت لشگر اول به جلو رفتند.
پری و پلنگ انجمن کرد و شیر ز درندگان گرگ و ببر دلیر
دد و دام و مرغ و پری سپهدار پرکین و کندآوری
پس پشت لشکر کیومرث شاه نبیره به پیش اندرون با
بیامد سیه دیو با ترس و باک همی به آسمان بر پراگند خاک
ز هرای درندگان چنگ دیو شده سست از خشم کیهان خدیو
به هم برشکستند هردو گروه شدند از دد و دام دیوان ستوه
ازآنروی که دیوان همه را به ستوه آورده بودند اتحادی شگفت صورت گرفت و هوشنگ توانست سر از تن دشمن آهرمنی جدا ساخت.
بیازید هوشنگ چون شیر چنگ جهان کرد بر دیو نستوه تنگ
کشیدش سراپای یکسر دوال سپهبد برید آن سر بیهمال
به پای اندر افگند و بسپرد خوار دریده برو چرم و برگشته کار
با این جنگ و پیروزی روز گار گیومرث سر آمد و دوران هوشنگ آغاز گردید.
سرآمد کیومرث را روزگار برفت و جهان مردری ماند ازوی
نگر تا کرا نزد او آبروی جهان فریبنده را گرد کرد
ره سود بنمود و خود مایه خورد جهان سربهسر چو فسانست و بس
امیر تهرانی
ح.ف