شرح کتاب خوانی ها و کتابها

شرح کتاب خوانی ها و کتابها

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.
شرح کتاب خوانی ها و کتابها

شرح کتاب خوانی ها و کتابها

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.

۱۰۰۱ کتاب که باید خواند: کتاب در جستجوی معنی نوشته ویکتور فرانکل: خاطرات یک روانپزشک در بازداشتگاه های هیتلری


ادامه از نوشتار پیشین

کتاب در جستجوی معنی نوشته ویکتور فرانکل


...ناگهان جنب و جوشی در میان همسفرانم دیده شد که با رنگ پریده، چهره های وحشت زده ایستادهبودند و در نهایت بی دفاعی حرف می زدند. 

دیگر بار نعره های خشن فرماندهان گوشمان را آزار داد. بافشار به درون اتاق انتظار گرمابه رانده شدیم. در آنجا به دور یک افسر اس.اس که صبر کرد تا همه واردشویم گرد آمدیم.


دو دقیقه فرصت دارید تا لخت شوید!

 آنگاه گفت،« از روی ساعت من دو دقیقه فرصت دارید کاملا لخت شوید، همهچیزتان را روی زمین، همانجایی که ایستاده اید بگذارید. هیچ چیز با خود بر نمی دارید مگر کفش ها،کمربند یا بند شلوار و یک شکم بند. از همین حالا وقت می گیرم! »زندانیان بدون کوچکترین درنگ خود را عریان کردند. هر چه به پایان دو دقیقه نزدیکتر می شدیم، حالت عصبی آنان فزونی می گرفت و زیرپوش و کمربندهای خود را با حالتی دست و پا چلفتی از تن به در میکردند و بند کفش هایشان را باز می کردند.

 سپس نخستین صدای شلاق را شنیدیم. شلاقهای چرمی بود.که بر بدن عریان زندانیان فرود می آمد.پس از آن ما را گله وار به سوی اتاقی راندند، که بایستی موهای بدنمان تراشیده می شد، نه تنها سرمان را تراشیدند بلکه در هیچ جای بدنمان تار مویی باقی نگذاشتند.


حمام

 و دراینجا بود که دیگر بار به صف ایستادیم. ما به سختی می توانستیم همدیگر را به جای آوریم اما حالابعضی از زندانیان با آرامش بسیار ریزش آب واقعی را بر تنشان لمس کردند.هنگامی که منتظر بودیم تا نوبت مان برسد متوجه شدیم، تن برهنه ما تنها چیزی بود که برایمانباقی مانده بود. 

ما همه چیزمان را از دست داده بودیم، حتی کوتاهترین تار مو. تن برهنه ما تنها دارایی ما بود. به راستی دیگر چه چیزی برایمان مانده بود که ما را با زندگی پیشین مان پیوند دهد؟ 


فقط تن عر یان ما به ما تعلق داشت

عینک وکمربند تنها چیزهایی بودند که برای من مانده بود، که من کمربندم را هم در قبال یک تکه نان از دستدادم. کسانیکه شکم بند داشتند دچار هیجان شدند. زیرا شب هنگام زندانی ارشدی که مسئول کلبه مابود، ضمن سخنانی به ما خوشامد گفت و به شرافتش سوگند خورد که اگر کسی توی شکم بندش پول یاسنگ قیمتی مخفی کرده باشد، خودش شخصا او را « به همان تیر» - که با دستش به آن اشاره کرد -به دار خواهد آویخت و با غرور توضیح داد که قوانین اردوگاه این حق را به او به عنوان یک ساکن اردوگاه می دهد.


کفش یکی از مسائل مهم

داشتن کفش، خود در زندان مساله مهمی بود. گرچه ما می بایست از آنها نگهداری کنیم، اما آنهاییکه کفش های نسبتا خوبی داشتند مجبور می شدند آنها را تحویل مسئولین بدهند. و در عوض یک جفت کفشی که اندازه پایشان نبود دریافت می کردند.

زندانیانی دچار دردسر واقعی می شدند که به حرف دلسوزانه زندانیان مسئول (در اتاق انتظار) گوش کردند و ساق چکمه هایشان را بریدند و برای اینکه جای بریدگی پیدا نباشد صابون به آن مالیدند. گویاافسران اس.اس منتظر همین بودند. کسانی را که مرتکب این جرم شده بودند به اتاق پهلویی بردند وما تا مدتها صدای تازیانه و ضجه های آنان را می شنیدیم. 

این بار شکنجه مدتها به درازا کشید.می بینید که خیالات واهی ما یکی پس از دیگری نقش بر آب می شد و پس از آن به طور غیر منتظرهای خوش خلق می شدیم. ما به خوبی می دانستیم که چیزی نداشتیم از دست بدهیم مگر زندگی مسخره و تن عریان خود را. 

وقتی دوش آب باز شد، همگی سعی می کردیم هم خودمان را دست بیندازیم و هم یکدیگر را.صرف نظر از شوخ طبعی که پیدا کرده بودیم، احساس دیگری نیز در ما پیدا شد و آنهم حس کنجکاویبود. 


من پیش از این، اینگونه کنجکاویها را به عنوان واکنش اساسی در برابر موقعیت های ویژه واستثنایی تجربه کرده بودم. موقعی که جانم یکبار در یک حادثه کوهنوردی به خطر افتاد در آن لحظه بحرانی تنها یک احساس داشتم: کنجکاوی، کنجکاوی در این مورد که آیا جان سالم به در خواهم برد یا باجمجمه شکسته و بدن زخمی باز خواهم گشت.


ادامه دارد

امیر تهرانی

ح.ف

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد