ادامه از نوشتار پیشین
کتاب روشنفکر در خدمت و خیانت نوشته جلال آل احمد(۲)
...طرف دیگر اگر توجه کنیم که در همین فارسی ما، «کوته فکر» و «آزاد فکر» هم بکار میرود – اولی بیاینکه ترجمه از فرنگی باشد و دومی به ترجمه از Libre Penseur – و با فحوائی از آنچه در حوزهٔ روشنفکری مطرح است – رضایت خواهیم داد که تا پیدا شدن تعبیر تازهتر و رساتر وزندهتری به همین «روشنفکر» قناعت کنیم و غم ریشه واصل و مشتقات را به لغت سازان بگذاریم و کارمان را دنبال کنیم.
در همین اول بحث فوراً باید تذکر داد که «روشنفکر» خود در اصل ترجمهای است از «منورالفکر» که در دورهٔ مشروطه باب شد.
در همان زمان که فرزندان اشرافیت از فرنگ برگشته، قانون اساسی بلژیک را داشتند به اسم قانون اساسی ایران ترجمه میکردند. در همان زمان که مردم کوچه و بازار برای نامیدن چنین آدمهایی به تقلید از روحانیت «فکلی»، «مستفرنگ»، «متجدد» ، «تجدد خواه» بکار میبردند.
در همان زمان، آن حضرات خود را « منورالفکر» نامیدند. به ترجمهٔ از Les Eclaires فرانسه. یعنی روشن شدگان. و ملاحظه میکنید که میان «روشن شدگان» و آنچه از افضل الدین نقل کردم چندان تباعدی نیست.
گر چه آن حضرات مستفرنگ هرگز توجهی به چنین متنی نداشتهاند. شاید با میرزا آقاخان کرمانی و گردانندگان «صور اسرافیل» و نیز با منشأت ملکم خان بود که این تعبیر سر قلم آمد که حرف و سخن تازهای در سیاست و اجتماعیات داشتند و بیشتر توجهشان به پیشوایان قرن هجدهم فرانسه بود که خود را Les Eclairés (روشن شدگان) و دورهٔ خود را قرن روشنائی = Siecle de la lumierè مینامیدند.
و من در «غربزدگی» بسرعت نشان دادهام که همین سنگ اول بنا بود که کج گذاشته شد.اگر پیشوایان فکری آن دوره در فرانسه خود را چنین نامیدند شاید به این علت بود که دنیای تاریک قرون وسطائی اروپا را که زیر سلطهٔ تحجر مسیحیت بود پشت سر گذاشته بودند. و شاید به تعبیر این بود که به مقدماتی از علوم دست یافته بودند یا به هنر؛ که موضوع دایرةالمعارفش میکردند. و شاید چون دورهٔ « نوزائی = رنسانس» را گذرانده بودند و به هزار تعبیر دیگر.
اما معلوم نیست پیشوای فکری صدر مشروطه به چه تعبیر حتی در نامگذاریها ازیشان تقلید میکرد؟ آیا «رنسانس» را در هنر گذرانده بود؟ یا «دایرة - المعارف» نوشته بود؟...
این بحثی است که به جای خود خواهد آمد. فعلاً به این مطلب بپردازم که در دنبال همین تعبیر «منورالفکر» بود که «تنویر افکار» شد سرلوحهٔ برنامهٔ مطبوعات و فرهنگ دوران مشروطه تا اوائل دورهٔ بیست ساله. و بعد هم که «پرورش افکار» دورهٔ بیست ساله پیش آمد (و آیا نه با ارتباطی با همین منورالفکری و تنویر افکار؟ یا به عنوان جانشین هدایت شده و تبلیغاتی آن؟) و لغتسازی فرهنگستان در ذهن حضرات «منورالفکرها» اثر کرد – «منور» را ترجمه کردند به «روشن» و الف و لام عربی را هم برداشتند و یکمرتبه پس از شهریور ۱۳۲۰ دنیای ما پر شد از «روشنفکر»! از طرفی به عنوان جانشین روشن شدگان Les Eclairés و از طرف دیگر به عنوان میراث خوار هوشمندان و فرزانگان Les Intellectuels .
نکتهٔ دیگری را که دربارهٔ معنی اصلی روشنفکری در همین آغاز کار باید توضیح داد این است که یکی از خواص روشنفکری یا از لوازم آن در تعبیر اصلی فرنگی اش – آزاداندیشی یا آزادفکری بوده است.
یعنی Libre Penseur. و این آزاداندیشی البته که در مقابل سلطهٔ مسیحیت کاتولیک با جبروت سلطنت زمینی پاپها در رم نوعی توجیه شده بوده است با آنچه از «انکیزیسیون» خواندهایم و آن گرفتاریها که برای امثال «گالیله» فراهم میکردند یا کشتاری که در قرن ۱۳ میلادی از «آلبیژوا»ها در جنوب فرانسه کردند .
یا آنهمه جنگهای مذهبی سی ساله و صد ساله میان فرق مختلف مسیحیت که منجر شد به قیام «لوتر» در آلمان و تجدید نظر در اعتقادات و گریختنهای مکرر از حوزهٔ اقتدار پاپ.
و کار این آزاداندیشی در کار حضرات روشنفکران فرنگ تا آنجا پیش رفت که به ارتداد کشید و بخصوص پس از آن آیهٔ معروف مارکس که «مذهب افیون عوامالناس است» سرلوحهٔ برنامهٔ روشنفکری در فرنگ، شد مخالفت با پاپ و کلیسا و مسیحیت، و جالب اینکه روشنفکران ما نیز بیاینکه مقدمات و مؤخرات کافی برای چنین ارتدادی در دست داشته باشند درین زمینه هم مقلدان صرف روشنفکر فرنگی در آمدند. و این نیز نکتهای است که به تفصیل از آن سخن خواهم گفت . فعلاً بپردازم به تعیین حدوحصر معنی «روشنفکر».
وقتی میگوئیم «روشنفکر» متوجه این نکته هستیم که هر آدمی در حدودی قدرت تفکر دارد. چه یک دهقان در رسیدگی به امور آب و گاو و مزرعهاش – چه یک نویسنده در برخورد با مسائل حیاتی و عمومی و کلی یک اجتماع. پس آیا میتوان گفت در هرکس نطفهای از روشنفکری هست؟ یعنی اگر یک دهاتی بهتر از دیگران به امور آب و گاو و ملکش رسید آیا در میان همسران خود روشنفکر است؟ میبینید که با این نوع مثالها از مقولهٔ روشنفکری پرت میشویم.
اما جواب چه مثبت باشد چه منفی همین سؤال خود نقطه اتکائی است زیر پای پیشبینی یک آیندهٔ وسیع برای روشنفکری. اما به هر صورت حدود این قدرت تفکر – حدود دنیای ذهنی یک آدم است. و بسیار ساده است که این دنیای ذهنی هر آدمی وقتی بسته است که دنیای خارجی در دسترس آن آدم بسته باشد. و برعکس. یعنی بستگی و گستردگی دنیای ذهنی هر کس رابطهٔ مستقیم دارد با تجربهای که همان کس از دنیای خارج کرده. و این تجربه یا مستقیم است که بهقول قدما «سیر آفاق» باشد. یا غیر مستقیم است، از راه کتاب و مدرسه و معلم و آزمایش. و حتی سیر آفاق نیز وقتی عامل تحول در منش آدمی است که زمینههای اصلی تکامل روحی را در مدرسه به او داده باشیم. یعنی الفبای اکتساب علوم و تجارب را در اختیار او گذاشته باشیم. پس خیلی ساده است اگر هم درین آغاز کار حدس بزنیم که اساس روشنفکری در هرجا – چه ایران چه خارج – بر مدرسه نهاده است. و مدرسه یعنی چه؟ یعنی کوچکترین واحد با اولین حوزهٔ آموزش فرهنگ و علوم. ازین مدرسه به عنوان یکی از «خاستگاه»ها یا «زادگاه»های روشنفکری در صفحات بعد سخن خواهم گفت.
ادامه دارد
امیر تهرانی
ح.ف