ادامه از نوشتار پیشین
کتاب روشنفکران در خدمت و خیانت
...به این طریق شاید اکنون بتوان توضیح داد که پس چه نوع کسانی نمیتوانند به قلمرو روشنفکری درآیند:
اول: کسی که در بند تن و شکم است.
(در بند تن و شکم بودن با سیر کردن شکم و کار برای زندگی تفاوت صد در صدی دارد . خود نویسنده آقای جلاال آل احمد چگونه زندگی می کرده است؟ هوا می خورده است؟ قطعا او هم بر ای سیر کردن شکم خود و خانواده اش نا چار بوده کار کند مگر پدر میراثی قابل توجه برای او گذاشته باشد. بنابر این کار کردن برای سیر کردن شکم خود نوعی روشنفکری است. که شخصی بتواند کاری بیابد و به جامعه سود برساند و خود نیز سود ببرد. ا.ت)
چه به معنی طبقات استثمار شونده بگیریم که عمری در جستجوی لقمه نانی میدوند و تمام هم و غمشان صرف این میشود که شکم خود و فرزندان و بستگان خود را سیر کنند.۰(مثلا شما چه می کردید.!؟)
چه به معنی آن دسته از مردم که مرکز عالم خلقت را اسافل اعضای خویش میدانند و گر چه فرصت و امکان اندیشه را هم دارند اما کاری با اندیشه ندارند. کارگر و زارع و پیشهور در مقولهٔ اول جا میگیرند که به جبر معیشت هرگز فرصت تفکر درلاهوت و ناسوت را نمییابند.
(اتفاقا هم کارگر و هم زارع در مقوله روشنفکری جای می گیرند. اگر کارگر و کشاورز نباشد شمای روشنفکر نان نداری که بخوری! چطور است که پایین تنه پرستان می توانند روشنفکر باشد ولی کارگر و کشاورز نمی تواند؟)
و این خود ننگ بشریت فعلی. که معنی زندگی اکثریت عظیم افراد خود را تا آن حد کاسته که عمری بندهٔ شکم باشند یا مزدور معاش.(این هم قیاس نادرست . یعنی حداقل پنجاه درست آن نادرست است.ا.ت)
و آدم بیغم و خوشگذران و خوشنشین و عیاش و الخ... در مقولهٔ دوم جا میگیرد . کسی که اهل چون و چرا نیست و سر بیدرد را به دستمال نمیبندد وغم دیگری را نمیشناسد و ماست خود را میخورد و حلیم حاج ممباقر را بهم نمیزند و همهٔ کسانی که ازین قبیل مثالها دربارهشان یک تومار است.
دوم) کسی که در بند تعصب است. خواه تعصب مذهبی خواه سیاسی، اگر تعصب را نفی کنندهٔ یکی با دو تا از آن سه شرط که برشمردم بگیریم (جواز فکری – و جرأت) پس یک «متشرع» که در بند «تعبد» است نمیتواند روشنفکر باشد.(جواب در پایین)
و نیز یک نظامی که در بند «تعبد» نوع دیگری است که «اطاعت کورکورانه» باشد. میتوان این هر دو دسته را که به هر صورت دعوی رهبری و پیشوائی دارند و اگر هم نداشته باشند به هر صورت از مدیران اجتماعند؛ از مقولهٔ واحدی دانست که دو روی یک سکهاند . حضور این، وجود دیگری را توجیه میکند یا ایجاب میکند. و بعکس. وهر دو دسته عمرشان صرف اطاعت «امر» میشود. امر حاکمی زمینی یا آسمانی – فرق نمیکند. بهتر گفته باشم ازین دو دسته یکی به اطاعت امر حاکم آسمانی تحمل ظلمی را میکند که دسته دیگر – فرمانبران حاکم زمینی – عمله آن ظلماند. و این یعنی پشت و روی یک سکه. به هر صورت فرمانبری و فرمانبرداری از سلب کنندگان روشنفکریاند. بحث در رد اطاعت از «قانون» نیست یا در رد اطاعت از دستورهای اخلاقی و مذهبی. بحث در لزوم یاعدم لزوم «تعبد» است در حوزهٔ روشنفکری – که اختیار و مسئولیت و آزادی را برای آدمی عنوان میکند.
........
(متاسفانه جلال آل احمد در دوران نوشتن این کتاب بشدت تحت تاثیر حزب توده بود و الا این همان جلا ل است که به مکه رفت و کتاب خسی در میقات را نوشت و این همان جلال است که غرب زدگی را نوشت.)
و هر جدیدالاسلامی اولین اسمی که بر میگزیند. یعنی برایش بر میگزینند – عبداللّه است. آیا از این مجموعه نمیتوان به اینجا رسید که رابطهٔ خالق (خدا) و مخلوق (آدمی) در حوزهٔ دین اسلام رابطهٔ «مولا» به «بنده» است؟ در صورتی که در دین یهود سخن از رابطهٰ دو رقیب است و دو حریف!( ابتدای کتاب عهد عتیق یا تورات با واژه الوهیم یعنی "خدایان " آغاز می شود یعنی چند خدایی ا.ت). و در مسیحیت سخن از رابطهٔ پدر و پسر است.(آن دو پدر و پسر اند ربطی به بقیه مردم ندارد ا.ت) و در مذاهب هندو و بودائی سخن از وحدت خالق و مخلوق.(در عرفان اسلامی هم همینطور است ا.ت) و به این طریق بیاینکه هیچ قصد مقایسهای در کار باشد – آیا نمیتوان به این نکته رسید که اگر سرمایه و سنت روشنفکری در حوزهٔ اسلام بیرمق است یکی به دلیل این رابطهٔ بنده و مولا نیست؟ شواهد دیگری برای تأیید این «نظر» پس ازین فراهم خواهم آورد.
( بی رمق نیست چون در همین اسلام و سرزمین های اسلامی متفکرین و دانشمندانی تربیت شدند مانند؛ ابن سینا،, خواجه نصیرالدین طوسی، فارابی، ابوریحان بیرونی، خوارزمی ، و حتی محمد زکریای رازی که بشدت به خداوند معتقد بود ، اگر چه می گویند پیامبران را باور نداشت، غیاث الدین جمشید کاشانی ، وحتی خیام ، فردوسی ، سعدی ، حافظ نظامی ، مولوی و...که در بالاترین درجه روشنفکری قرار داشتند و نامشان بعنوان انسانهایی که بر تاریخ بشری و علم و ادب و دانش نقش فوق العاده مثبت داشتند ثبت شده است.بنابر این نظر نویسنده در این مورد نیز بی اساس و بی منطق است. کتابهای ابن سینا و رازی و خواجه مهمترین مجموعه دانش در زمینه طب، شیمی ، فلسفه ، ستاره شناسی ، کیهان شناسی، منطق، کلام، و...در سرزمینهای متعدد بودند که یک امپراطوری عظیم را در بر می گرفت و کتابهای ابن سینا و رازی و خواجه از ستونهای اصلی عصر روشنگری اروپا بشما ر می آیند. پانصد سال یا بیشتر مردم جهان با کتابهای طبی و پزشکی رازی و ابن سینا و ملکی اهوازی معالجه شدند و با کتابهای خواجه و خوارزمی ریاضیات از هندسه گرفته تا جبر و کیهان شناسی آموختند. خواجه نصیر الدین طوسی این خواجه بزرگ ایر ان زمین با هوشمندی و روشنفکری و درایت بی نظیر جلوی بسیاری از خونریزیهای هلاکوی مغول را گرفت ، او را وادار به ساختن رصد خانه مراغه و کتابخانه آن نمو د، حکومت عباسیان را با ارایه راهنمایی مفید به هلاکو سرنگون و ایران پس از ششصد سال استقلا ل خود را بدست آورد )
امیر تهرانی
ح.ف