تاریخ مشروطیت
بخش ۱
میدانیم که چون نادر شاه کشته گردید آن بزرگی که با کوششهای خود برای ایران پدید آورده بود از میان رفت. ولی ایران باز یکی از کشورهای بنام آسیا شمرده میشد، و کریم خان و جانشینان او، اگر چیزی بکشور نیفزودند چیزی هم از آن نکاستند.(یکی از بهتر ین دورانهای تاریخی ایر ان بود ا.ت)
لیکن در زمان قاجاریان ایران بسیار ناتوان گردید، و از بزرگی، و جایگاه و آوازه آن بسیار کاسته شد ، و انگیزهٔ این، بیش از همه یک چیز بود، و آن اینکه جهان دیگر شده و کشورها بتکان آمده، ولی ایران بهمان حال پیشین باز میماند.
از سال ۱۱۵۷ (۱۲۹۳) که کریمخان زند در گذشت تا سال ۱۲۱۲ (۱۲۴۹) که فتحعلی شاه بدرود زندگی گفت پنجاه و اند سال بود، و در این زمان کم در اروپا تکانهای سختی پیدا شده، و داستانهای تاریخی بیمانندی - از شورش فرانسه، و پیدایش ناپلئونو جنگهای پیاپی آن، و جنبش تودهها، و پیشرفت فن جنک، و پدید آمدن افزارهای نوین، و مانند اینها - رو داده، و در نتیجه آنها دولتهای بزرک و نیرومندی پیدا شده بود.
کشور ایران از آن تکانها و دیگرگونیها بیبهره و ناآگاه مانده، و راستی آنست که نه پادشاهان قاجاری، و نه سرجنبانان توده، از آن تکان و دیگرگونیها سر در نمیآوردند، و ناآگاهانه با شیوهٔ کهن خود بسر میبردند.
نتیجه آن بود که دو دولت نیرومند و بزرک و بیدار ، یکی در شمال ایران، و دیگری در جنوب آن پیدا شده، و ایران ناتوان و ناآگاه در میان آنان ماند، و راستی آنکه برای چنان زمانی پادشاهان کم جربزهٔ قاجاری شایندهٔ سررشتهداری نبودند.
اینان از پیشآمدها چیزی یاد نگرفتند. شکستهای پیاپی فتحعلیشاه در برابر روس، وشکستهای محمد شاه و ناصر الدینشاه در برابر انگلیس بایران زیان بسیار رسانید، و از بزرگی آن بسیار کاست، ولی پادشاهان قاجاری و تودهٔ ایرانیان را بیدار نگردانید.
فتحعلیشاه و محمدشاه و ناصرالدینشاه، بی آنکه رفتار خود را دیگر کنند پی هم آمدند و رفتند، و مردم نیز چشم بسته و ناآگاه، در زیر دست آنان روز گزاردند، و تنها در سالهای بازپسین پادشاهی ناصرالدین بود که اندک تکان و بیداری در توده پدیدار گردید.
اینان خود کاری نمیکردند و دیگران را هم نمیگزاردند. در زمان محمدشاه میرزا ابولقاسم قایم مقام زیر کاردانی بود و بشایندگی کارها را پیش میبرد. ولی محمد شاه او را کشت و جایش را به حاج میرزا آقاسی داد.
در زمان ناصرالدین شاه میرزا تقی خان امیر کبیر به پیراستن و آراستن ایران میکوشید، و چه در سیاست، و چه در کشورداری کاردانی از خود نشان میداد. ناصرالدین شاه او را کشت و بجایش میرزا آقاخان نوری را نشاند. سپس هم حاجی میرزا حسینخان سپهسالار بکارهایی برخاست و آگاهی و کاردانی از خود مینمود. ولی ناصرالدینشاه او را نگه نداشت، و مردم نیز ارج او و کارهایش را ندانستند.
حاجی میرزا حسین خان سپهسالاردر سال ۱۲۵۰ (۱۲۸۸) ناصرالدینشاه او را از استانبول خواسته، و نخست وزیر عدلیه و سپس صدراعظم گردانید. سپهسالار چون مرد کاردان و نیکی بود، و دیر زمانی در استانبول و دیگر جاها مانده و از چگونگی کشورهای اروپایی آگاهی میداشت، خواست در ایران نیز تکانی پدید آورد و سامانی بکارهای دولت دهد.
از لگام گسیختگی حکمرانان شهرها جلو گرفت و رشوه را از میان برداشت. یکی از کارهای نیک او این بود که وزارتخانهها و درباری بآیین اروپا پدید آورد. پیش از آن برخی وزارتخانهها میبود ولی مرز و سامانی در میان نبوده، و شاه یا صدراعظم بهمه کارها در آمدی و فرمان دادی، سپهسالار چنین نهاد که یک صدراعظم و نه وزارتخانه برپا شود بدینسان: وزارت داخله، وزارت خارجه، وزارت جنگ، وزارت مالیات، وزارت عدلیه، وزارت علوم، وزارت فواید، وزارت تجارت و زراعت، وزارت دربار، و کار ها در میان اینها بخشیده شود، که هر وزارتخانهای بکارهای خود پردازد و در آن کارها جدا سر و آزاد، ولی در نزد صدر اعظم پاسخده باشد.
این وزارتخانهها با ادارهٔ صدراعظمی «دربار اعظم» نامیده شود، کارهای بزرک کشوری با بودن صدر اعظم در «مجلس وزراء» بگفتگو آید، و هفته ای دو روز این مجلس برپا گردد.
«لایحهای» که بتاریخ ۱۲ شعبان ۱۲۸۹ برای این کار نوشته و بدستینهٔ شاه رسانیده در دست است، و از خواندن آن اندازهٔ فهم و کاردانی سپهسالار نیک دانسته میشود.
در زمان از گفتگوی کشیده شدن راه آهن بمیان آمد و «امتیاز» آن بانگلیسیان داده شد، ولی ما از چگونگی آن آگاهی نیافتهایم.