شاهنامه
پادشاهی نوذر فرزند منوچهر
آمدن سامبه پایتخت و نصیحت به هوشنگ برای دادگری و عدالت
..اگر دختری از منوچهر شاه بران تخت زرین شدی با کلاه
نبودی جز از خاک بالین من بدو شاد بودی جهانبین من
دلش گر ز راه پدر گشت باز برین برنیامد زمانی دراز
هنوز آهنی نیست زنگار خورد که رخشنده دشوار شایدش کرد
من آن ایزدی فره باز آورم جهان را به مهرش نیاز آورم
شما بر گذشته پشیمان شوید به نوی ز سر باز پیمان شوید
گر آمرزش کردگار سپهر نیابید و از نوذر شاه مهر
بدین گیتی اندر بود خشم شاه به برگشتن آتش بود جایگاه
بزرگان ز کرده پشیمان شدند یکایک ز سر باز پیمان شدند
چو آمد به درگاه سام سوار پذیره شدش نوذر شهریار
به فرخ پی نامور پهلوان جهان سر به سر شد به نوی جوان
به پوزش مهان پیش نوذر شدند به جان و به دل ویژه کهتر شدند
برافروخت نوذر ز تخت مهی نشست اندر آرام با فرهی
نوذر با ادب تمام رسم عدالت و دادگری را به نوذر گوشزد می کند
جهان پهلوان پیش نوذر به پای پرستنده او بود و هم رهنمای
به نوذر در پندها را گشاد سخنهای نیکو بسی کرد یاد
ز گرد فریدون و هوشنگ شاه همان از منوچهر زیبای گاه
که گیتی بداد و دهش داشتند به بیداد بر چشم نگماشتند
دل او ز کژی به داد آورید چنان کرد نوذر که او رای دید
دل مهتران را بدو نرم کرد همه داد و بنیاد آزرم کرد
چو گفته شد از گفتنیها همه به گردنکشان و به شاه رمه
برون رفت با خلعت نوذری چه تخت و چه تاج و چه انگشتری
غلامان و اسپان زرین ستام ۰پر از گوهر سرخ زرین دو جام
برین نیز بگذشت چندی سپهر نه با نوذر آرام بودش نه مهر
امیر تهرانی
ح.ف