ادامه از نوشتار پیشین
قلعه حیوانات نوشته جورج اورول بخش دوم
...«بنابراین رفقا! آیا مثل روز روشن نیست که تمام نکبت این زندگی ما از ظلم بشریسرچشمه گرفته؟ بشر را از میان بردارید و مالک دسترنج خود شوید.فقط از آن پسمیتوانیم آزاد و ثروتمند گردیم. چه باید بکنیم؟ بسیار ساده است باید شب و روز،جسما و روحا برای انقراض نسل بشر تلاش کنیم.
رفقا! پیامی که من برای شما آوردهام انقلاب است! من نمیدانم این انقلاب کی عملی خواهد شد، شاید ظرف یک هفته شاید بیش از
یکصد سال،اما به همان اطمینانی که این کاه را زیر پای خود میبینم قطع و یقیندارم که دیر یا زود عدالت اجرا خواهد شد.رفقا این مطلب را در بقیه عمر کوتاهتانمدنظر دارید! و از آن واجبتر اینکه این پیام را به کسانی که پس از شما پا به عرصه گیتی میگذارندبرسانید تا نسلهای آینده تا روز پیروزی به تلاش ادامه دهند.»
«رفقا به یاد داشته باشید که هرگز نباید در شما تردیدی پیدا شود،هیچ استدلالینباید شما را گمراه سازد. هیچگاه به کسانی که میگویند انسان و حیوانمشترکالمنافعند و یا ترقی یکی منوط به پیشرفت دیگری است اعتماد نکنید. اینحرفها دروغ محض است .بشربه منافع هیچ موجودی نمیاندیشد. در این مبارزه باید
بین ما حیوانات رفاقت و اتحاد کامل وجود داشته باشد. بشر جملگی دشمن و حیوانات!جملگی دوست
من پیشنهاد میکنم که موضوع آیا موشها در زمره دوستان هستند در جلسه مطرح مذاکره و اخذ رای شود.»
فورا رای گرفتند و با اکثریت چشمگیری تصویب شد که موشها از دوستانند.فقطچهار رای مخالف بود:سه سگ و یک گربه. بعد معلوم شد گربه علیه هر دو رایداده است.
میجر به سخن خود ادامه داد «مطلب زیادی برای گفتن ندارم. فقط تکرار میکنم که برای همیشه وظیفه خود را دردشمنی نسبت به بشر و راه وروش او به یاد داشته باشید.هر موجودی که روی دو پا راهمیرود دشمن است.
هر موجودی که روی چهار پا راه میرود یا بال دارد دوست است.همچنین به خاطر بسپارید که در مبارزه علیه بشر هرگز نباید به او تشبه کنیم حتیزمانی که بر او پیروز گردید از معایب او بپرهیزید.
هیچ حیوانی نباید در خانه سکنا جوید یا بر تخت بخوابد یا لباس بپوشد یا الکل بنوشدیا دخانیات استعمال
کند یا با پول تماس داشته باشد و یا در امر تجاری وارد شود.
تمامعادات بشری زشت است. مهمتر از همه اینکه هیچ حیوانی نباید نسبت به همنوع خودظالمانه
رفتکند ضعیف یا قوی، زیرک یا کودن همه با هم برادریم. هیچ حیوانینباید حیوان دیگری را بکشد،همه حیوانات برابرند.»
«و حالا رفقا میروم سر داستان خواب شب قبل.من نمیتوانم این خواب را برایشماتشریح کنم، رویایی بود از دنیا در روزگاری که نسل بشر از بین رفته. اما خوابچیزی را به خاطر من آورد که مدتها بود فراموش کرده بودم .سالها پیش هنگامی کهبچه خوکی بیش نبودم مادرم و سایر خوکهای ماده سرودی قدیمی میخواندند که جزآهنگ و سه کلمه اول آن را به یاد نداشتند. من آن آهنگ را در بچگی میدانستم،ولی مدتها بود که از خاطرم محو شده بود ولی شب گذشته آن آهنگ در عالم رویا بهیادم آمدو عجیبتر اینکه کلمات سرود هم به خاطرم آمدـ بله کلمات، یقین دارم،
کلماتی که بوسیله حیوانات در ازمنه خیلی پیش خوانده میشده و نسلهاست که بهدست فراموشی سپرده شده است. رفقا من هم اکنون این سرود را برای شمامیخوانم.من پیرم و صدایم خش و گرفته است اما شما وقتی آهنگ را یاد گرفتیدخواهید توانست آن را بهتر بخوانید. اسم این سرود،" حیوانات انگلیس " است. »
با بعبع، اسبان با شیهه و مرغابیها با صدای مخصوص خود آن را خواندند. این سرودچنان حیوانات را به وجد آورد که پنجبار پی هم تکرارش کردند و چه بسا اگر اتفاقیپیش نمیآمد سراسر شب به خواندن ادامه میدادند. بدبختانه سروصدا، آقای جونز را از خواب بیدار کرد.از تخت پایین جست و به تصور
اینکه روباهی وارد مزرعه شده است تفنگی را که همیشه در کنج اتاق خوابش بودبرداشت و تیری در تاریکی انداخت. ساچمه بر دیوار طویله نشست و جلسه به سرعتبرهم خورد و همه به محل خواب خودگریختند.پرندگان بر شاخهها و چرندگان رویکاه جای گرفتند و در لحظهای، تمام مزرعه را سکوت فرا گرفت.
امیر تهرانی
ح.ف
ادامه دارد