شرح کتاب خوانی ها و کتابها

شرح کتاب خوانی ها و کتابها

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.
شرح کتاب خوانی ها و کتابها

شرح کتاب خوانی ها و کتابها

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.

۱۰۰۱ کتاب که باید خواند: رساله پروتاگوراس(بخش دوم): نوشته افلاطون: سقراط دست سوفیست ها را رو می کند


ادامه از نوشتار پیشین

سقراط دست سوفیست ها را رو می کند

رساله پروتاگوراس    نوشته افلاطون (بخش دوم): سوفیست( کسی که در همه چیز شک دارد)کیست؟

...گفت: سوفیست می تواند شاگردان خود را در سخنوری توانا سازد.

گفتم: شاید این پاسخ درست باشد ولی کافی نیست. زیرا روشن نشد که سوفیست ما را به سخنوری درباره ی کدام موضوع توانا می سازد؟ مثلا استاد موسیقی شاگرد خود را توانا می سازد تا درباره ی هنری که به او آموخته است سخن براند، یعنی درباره ی موسیقی. چنین نیست؟

گفت: درست است.

گفتم: سوفیست ما را به سخنوری درباره ی کدام موضوع توانا می سازد؟ آیا نه درباره ی هنری که به ما می آموزد؟

گفت: بدیهی است.

گفتم: سوفیست چه هنر دارد و به شاگردان خود چه می آموزد؟

گفت: سقراط، به خدا سوگند نمی دانم چه بگویم.

گفتم: عجب! هیچ می دانی روح خود را به چه مخاطره ای می افکنی؟ اگر می خواستی تن خود را به کسی بسپاری تا آن را بپرود و نمی دانستی که او تن تو را نیرومند خواهد ساخت یا ناتوان، بی گمان نخست در آن باره نیک می اندیشیدی و بارها با دوستان و خویشان خود شور می کردی. ولی درباره ی پرورش آن جزء وجودت که بسی ارجمند و والاتر از تن است و نیکی و بدی تو بسته به نیکی و بدی آن، نه با پدر و برادر خود شور کرده ای و نه با ما که دوستان تو هستیم، و هیچ نپرسیده ای آیا رواست که روح خود را به این بیگانه  تازه از راه رسیده بسپاری یا نه؟ بلکه چون دیشب از آمدن او آگاه شده ای امروز بدین قصد که با من به نزد او بروی و دارائی خود و دوستانت را در پای او بریزی چنانکه گوئی بر تو مسلم شده است که به هر حال باید به پروتاگوراس سربسپاری و حال آنکه نه او را می شناسی و نه چنانکه خود می گوئی تا کنون با او گفت و گوئی کرده ای بلکه همین قدر می دانی که او سوفیست است بی آنکه بدانی سوفیست کیست و چه هنر دارد؟

گفت: سقراط، حق به جانب توست.

گفتم: هیپوکراتس، سوفیست دکانداری است که غذای روح می فروشد؟

گفت: غذای روح چیست؟

گفتم: غذای روح دانش است. ولی باید بهوش باشیم تا سوفیسها مانند کسانی که غذای تن می فروشند با ستایش کالای خود ما را نفریبند.  چنانکه می دانی اینان هیچ نمی دانند کدام یک از کالاهائی که می فروشند برای تن سودمند است و کدام زیان آور. با این همه برای جلب خریداران همه ی کالاهای خود را می ستایند. خریداران نیز، اگر پزشک یا استاد ورزش نباشند، آنها را می خرند و بکار می برند بی آنکه از سود و زیان آنها آگاه باشند. فروشندگان دانش نیز چنین اند چه آنان نیز در شهرها می گردند و کالای خود را می ستایند و آن را به هر که پیش آید می فروشند، در حالی که نه خود از سود و زیان آن کالا آگاهند و نه خریداران، مگر آنکه در میان خریداران بر حسب اتفاق کسی یافت شود که روح آدمی را بشناسد و بداند که برای آن چه نیک است و چه بد. 

پس تو نیز اگر از آن شناسائی بهره داری، می توانی بی نگرانی دانشی را که برای روح خود سودمند می دانی از پروتاگوراس یا دیگری بخری و گرنه بهوش باش تا با مهره هائی که درست داری بازی خطرناکی نکنی، و بدان که خریدن دانشها به مراتب خطرناکتر از خریدن خوردنیها و آشامیدنیهاست

چه هر گاه خوردنی یا آشامیدنئی بخری، می توانی آن را در ظرفی بریزی و به خانه ببری و پیش از آنکه وارد تن خود کنی به پزشکی بنمائی و بپرسی که بکار بردن آن سود در بردارد یا زیان، و اگر زیان ندارد چه مقدار باید بکار برد. 

ولی دانش را نمی توان در ظرفی جدا ریخت بلکه همینکه بهای آن را پرداختی باید آن را بیاموزی و در روح خود جای دهی. از این رو بی درنگ سود و زیان آن عاید تو می گردد.

 پس بهتر آن است که در این باره با سالخوردگان شور کنیم زیرا ما خود هنوز جوانیم و روا نیست در مسأله ای چنین غامض بی راهنمائی دیگران تصمیم بگیریم. با اینهمه بیا اکنون به نزد پروتاگوراس برویم و سخنانش را بشویم و آن گاه عقیده ی دیگران را درباره ی آنها جویا شویم چه یقین می دانم که پروتاگوراس در آن تنها نیست بلکه هیپیاس الیسی و شاید پرودیکوس کئوسی و صاحبنظرانی دیگر در آنجا هستند.


باز هم‌سوفیست؟

با این تصمیم به راه افتادیم و چون به در خانه ی کالیاس رسیدیم اندکی ایستادیم تا گفت و گویی را که در راه آغاز کرده بودیم بپایان برسانیم.

 دربان خانه از گشودن و بستن در برای سوفیستهائی که به خانه ی کالیاس رفت و آمد می کردند خسته بود چه هنگامی که ما در زدیم و باز کرد و ما را دید گفت: «باز هم سوفیست؟ خواجه ام دیگر وقت ندارد» و در را بست. ناچار شدیم دوباره در بزنیم و او از پشت در پاسخ داد: «مگر نشنیدید که گفتم وقت ندارد؟» گفتم ما سوفیست نیستیم و با کالیاس کار نداریم بلکه به دیدن پروتاگوراس آمده ایم.


ادامه دارد

امیر تهرانی

برگرفته شده از گروه فر هنگی اخو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد