شرح کتاب خوانی ها و کتابها

شرح کتاب خوانی ها و کتابها

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.
شرح کتاب خوانی ها و کتابها

شرح کتاب خوانی ها و کتابها

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.

۱۰۰۱کتاب که باید خواند: داستان شر ط بندی نوشته آنتوان چخوف (بخش آخر): وکیل پانزده سا ل تحمل کرد ولی...


ادامه از نوشتار پیشین

-کتاب داستان شرط بندی نوشته آنتوان چخوف (بخش آخر)


در نوشتار پیشین خواندیم که بانکدار بر ای قتل وکیل که شرط را برده بود در اخرین روز وارد اتاق زندانی شد تا او را بکشد و دو میلیون روبل را پرداخت نکند. ولی در داخل اتاق و پشت میز بجای جولن چهل ساله پانزده سال پیش ، پیرمردی ضعیف و استخوانی را دید که بی حرکت پشت میز نشسته و پشت به در ورودی دارد. سپس بانکدار یادداشتی روی میز یافت که در آن وکیل نوشته بود که با ششصد جلد کتابی که خوانده همه لذتهای دنیا را چشیده و از همه معرفت بشری اگاه شده و همه جا را دیده و گشته است و اکنون ادامه یادداشت:

...من میدانم که از همه ی شما باهوش ترم. من از تمام نعمت های دنیوی و خرد شما  نفرت دارم و از همه آنها بیزارم  چون همه پوچ، بی پایه، انتزاعی وبه سانِ سراب فریبنده اند.هرچقدر که دانا و زیبا باشی باز هم مرگ تو را ازروی زمین همچون موش های زیرزمینی پاک می کند و نسل آینده شما، تاریخ شما و جاودانگیِ نوابغ ی شما مانند آشغالِ منجمد شده ای خواهد بود که به همراه این کرهخاکی می سوزدسوزد. شما دروغ را به جای راست پنداشته اید و شما را ه را اشتباه رفته اید.شما متحیر خواهید شد اگر بدانید که حقیقت و زشتی را با زیبایی اشتباه گرفته اید اگر ناگهان  دریابید که درختان سیب و پرتغال به جای میوه مارمولک و قورباغه بدهند و همانطور اگر گل های سرخ شروع به تراوشِ بوی عرقِ اسب کنند. من از شما تعجب می کنم که بهشت را با زمین عوض کرده اید.  .

من نمی توانم شما را درک کنم و به همین علت پنج دقیقه پیش از تمام شدن این قراداد اینجا را ترک می کنم. من از آن دو میلیونی که همیشه مانند بهشت در خواب می دیده ام نفرت دارم.من از حق خودم چشم می پوشم و توافقنامه را زیر پا می گذارم."

بانکدار وقتی یادداشت را خواند سر این مرد عجیب را بوسید و به گریه افتاد و از اتاق بیرون آمد.

فردا صبح نگاهبان دوان دوان به نزد بانکدار رفت و اطلاع داد که وکیل زندانی شده را دیده که از درون پنجره اتاق بیرون امده و از داخل باغ به سمت در ب رفته و آنجا را ترک کرده است.

وقتی بانکدار به آنجا رسید وکیل رفته بودو یادداشت و قرار داد روی میز بودند. وکیل با بی میلی آنها را در گاو صندوق نهاد.


امیر تهرانی

ح.ف


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد