شرح کتاب خوانی ها و کتابها

شرح کتاب خوانی ها و کتابها

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.
شرح کتاب خوانی ها و کتابها

شرح کتاب خوانی ها و کتابها

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.

۱۰۰۱ کتاب که باید خواند: ادب پارسی: رساله پروتاگوراس نوشنه افلاطون: مناظرات سقراط با پروتاگراس سوفیست


ادامه از نوشتار پیشین


رساله پروتاگوراس  نوشته افلاطوان: مناظرات سقراط با سوفیست ها: شک افکن ها: 

سوفیست چه کاره می شود؟ چه می داند؟

...چون به درون رفتیم پروتاگوراس را دیدیم که در ایوان خانه قدم می زد. در یک سوی او کالیاس پسر هیپونیکوس و برادر مادری او پارالوس پسر پریکلس، و خارمیدس پسر گلاکون حرکت می کردند و در سوی دیگر کسانتیپوس پسر دیگر پریکلس و فیلیپید پسر فیلوملوس و آنتومویروس نامدارترین شاگرد پروتاگوراس. به دنبال آنان نیز گروهی بیگانه در حرکت بودند که پروتاگوراس از شهرهای مختلف گرد آورده و مانند ارفئوس با الحان دلنشین خود مسحور ساخته بود و همه چشم به دهان او دوخته بودند. در آن میان چند تن آتنی نیز دیدیم. از تماشای این جمع لذت فراوان بردم خصوصاً چون دیدم که چگونه با خشوع و فروتنی راه می روند و مراقبند که مبادا گامی از پروتاگوراس پیشتر بیفتند. هر بارکه پروتاگوراس به پایان ایوان می رسید و می خواست بازگردد پیروانش با چابکی شگفت انگیز به دو دسته تقسیم می شدند و نیم دایره ای می ساختند و راه را برای پروتاگوراس می گشودند و خود با خضوع و احتمامی بیش از اندازه به دنبال او به راه می افتادند.

به قول هومر «نخستین مردی که پس از او دیدم» هیپیاس الیسی بود که در ایوان روبرو در میان هواداران خود اریکسیماخوس پسر آلومه نوس و فایدروس و آندرون پسر آندروتیون و چند تن بیگانه بر صندلی راحتی نشسته بود. گمان می کنم اینان درباره طبیعت و اجرام آسمانی پرسشهائی از او می کردند و او چون پادشاهی از مسند کبریائی خود به یکایک آنان پاسخ می داد.

«پس از او چشمم به تانتالوس افتاد»، یعنی پرودیکوس کئوسی را دیدم. او در جائی که پیشتر انبار آذوقه هیپونیکوس بود و اکنون کالیاس به سبب کثرت مهمانان خالی کرده و به صورت اتاقی درآورده است زیر پوستینی خزیده بود. در کنار او پوزانیاس اهل کرامه جای داشت. جوانی بسیار زیبا هم در آنجا بود و چنین می نمود که به سیرت نیز زیباست. او را آگاتون می خواندند و گمان می کنم معشوق پرودیکوس بود. علاوه بر آنان، پسر کفیس و پسر لوکولوفیدس و چند تن دیگر نیز در آنجا بودند. گرچه مشتاق بودم سخنان پرودیکوس را که به عقیده ی من خدای خرد و دانش است بشنوم ولی از دور نمی توانستم بفهمم چه می گوید زیرا صدای بم او در اتاق چنان می پیچید که سخنش نامفهوم می گردید.

چندی نگذشت که آلکیبیادس زیبا و پسر کاله شروس نیز آمدند. پس از آنکه از تماشای فارغ شدیم به سوی پروتاگوراس رفتیم و گفتم: پروتاگوراس، من و این هیپوکراتس تقاضائی از تو داریم.

گفت: میل دارید با من در خلوت سخن بگوئید یا در برابر این جمع؟

گفتم: برای ما فرقی ندارد. بگذارمقصود خود را بیان کنیم و آن گاه تو خود بگو که چه باید کرد.

گفت: بگوئید.

گفتم: این جوان که هیپوکراتس نام دارد اهل این شهر و پسر آپولودوروس است. از خانواده ای بزرگ برخاسته است  و به عقیده ی من در استعداد کم از همسالان خود نیست. آرزو دارد مردی برجسته و نامدار شود و معتقد است که اگر در حلقه ی شاگردان تو درآید بهتر و زودتر به مقصود خواهد رسید. اکنون بیندیش و بگو که در این باره تنها می خواهی با ما سخن بگوئی یا در حضور دیگران؟

گفت: سقراط، احتیاطی که برای رعایت حال من می کنی بجاست. زیرا بیگانه ای که از شهری به شهری می رود و جوانان را بر آن می دارد که به خویشان و هموطنان خود پشت کنند و بر او گروند، و مدعی است که جوانان تنها در پرتو افت و خیز با او بهتر توانند شد، همواره باید بهوش باشد زیرا در هر شهر دشمنانی تازه می یابد و از رشک و کینه توزی بدخواهان ایمن نمی ماند. چ۹سوفیستی به عقیده ی من هنری تازه نیست و از دیرباز در همه جا بوده. ولی کسانی که آن را پیشه ی خود ساخته اند از بیم دشمنان و کینه جویان همواره کوشیده اند هنر خود را پنهان کنند و بدین منظور هر یک نامی دیگر برخود نهاده است. بعضی چون هومر و هزیود و سیمونیدس هنر خود را در پرده ی شعر نهان داشته اند و برخی دیگر مانند اورفئوس و موزایوس عنوان مفسر دستورهای مذهبی به خود نهاده اند. کسانی مانند ایکوس تارنتی و هرودیکوس سیلمریائی که اصلا از مگار است به بهانه ی تعلیم ورزش به اشاعه ی هنر خود پرداخته اند و همشهری تو آگاتوکلس که سوفیست بزرگی است و پیتوکله ایدس کئوسی و بسی مردان دیگر از این دست برای رسیدن به مقصود به موسیقی توسل جسته اند. ولی من با آنان همداستان نیستم زیرا آنان  همه ی آن وسائل را برای آن بکار می برند که ساستمدران و مردان با نفوذ را بفریبند و هنر خود را از دیده ی آنان پوشیده دارند زیرا توده ی مردم از این مسائل چیزی درنمی یابد و به هر سازی که سیاستمدارن بنوازند می رقصد. ولی به عقیده ی من همه رنج بیهوده برده و از مقصود دور مانده اند. از این گذشته اگر کسی بخواهد از دست مردان با نفوذ بگریزد ولی در حین گریز به چنگ افتد بر او بدگمان تر می شوند و تهمت نیرنگ بازی و توطئه گری می نهند. از این رو من راهی خلاف راه آنان در پیش گرفته ام و همه جا فاش می گویم که سوفیست هستم و پیشه ام آموزگاری است زیرا معتقدم بهترین دوراندیشی این است که آدمی خود را چنانکه هست بنماید نه آنکه عنوانی نادرست برخود بنهد. پنهان نماند که هیچ گاه از احتیاط نیز فروگذاری نکرده ام. در نتیجه با اینکه دیرگاهی است به هنر سوفیستی می پردازم و در این پیشه عمری به سر آورده و به جائی رسیده ام که به منزله ی پدر همه ی شما هستم، خدا را شکر که تا امروز از این رهگذر گزندی ندیده ام. پس بهتر آن است که هر چه در دل دارید در حضور این جمع بیان کنید.

چون دریافتم که پروتاگوراس قصد خود نمائی دارد و می خواهد پرودیکوس و هیپیاس و دیگران ببینند که ما نیز از ستایشگران او هستیم، گفتم: پس بگذار به پرودیکوس و هیپیاس و شاگردان آنان نیز بگوئیم تا بیایند و گفت و گوی ما را بشنوند.

گفت: پیشنهاد خوبی است.

کالیاس چون این بشنید گفت: بهتر نیست حلقه وار بنشینیم و مجلسی بسازیم تا نشسته بحث کنید؟ همه موافقت کردند و در آنجا که هیپیاس نشسته بود و نیمکت و صندلی به اندازه ی کافی بود جا برای نشستن همه فراهم کردیم. کالیاس و آلکیبیادس پرودیکوس را نیز از رختخواب بلند کردند و با دوستان و شاگردانش آوردند. چون گردهم نشستیم و مجلس آماده شد پروتاگوراس گفت: سقراط، اکنون که همه جمع شده ایم سخنی را که می خواستی درباره ی این جوان بگوئی آغاز کن.

گفتم: پروتاگوراس، علت آمدن ما به اینجا همان است که اندکی پیش شنیدی. هیپوکراتس دوست من است و اشتیاق به صحبت تو دارد. ولی نخست می خواهد از تو بشنود که اگر در حلقه ی شاگردان تو درآید از افت و خیز با تو چه سود خواهد برد. سؤال ما همین است.

پروتاگوراس گفت: جوان، نتیجه ای که از مصاحبت من خواهی برد این است که در پایان نخستین روز چون به خانه برگردی بهتر از هنگامی خواهی بود که از خانه بیرون آمده ای، روز دوم بهتر از روز نخستین خواهی بود و روز سوم بهتر از روز دوم، و به همین سان هر روز بهتر از روز پشین خواهی شد. 

چون سخن پروتاگوراس بپایان رسید، گفتم: پروتاگوراس، آنچه گفتی نه تنها شگفت انگیز نیست بلکه کاملا طبیعی است. تو خود نیز با این سالخوردگی و دانشمندی اگر از کسی چیزی بیاموزی، بهتر از هنگامی خواهی شد که آن را نمی دانستی. ولی فرض کن هیپوکراتس یکباره قصد خود را تغییر دهد و به نزد زوکسیپوس به او بگوید: «هر روز که در مصاحبت من بسر ببری پیشرفت خواهی کرد و بهتر از روز پیشین خواهی گردید»، و هیپوکراتس بپرسد: «در کدام هنر پیشرفت خواهم کرد و بهتر خواهم گردید»، بی گمان زوکسیپوس پاسخ خواهد داد: «در هنر نگارگری». همچنین اگر به نزد اورتاگوس برود و همان سخن را از او بشنود و سپس از او بپرسد که در مصاحبت او در کدام هنر پیشرفت خواهم کرد و بهتر خواهد شد، بی گمان اورتاگوس پاسخ خواهد داد: «در هنر نواختن نی». پس تو نیز به این جوان، و به من که به جای او می پرسم، پاسخ بده 

که هیپوکراتس در پرتو مصاحبت تو در کدام هنر پیشرفت خواهد کرد؟


ادامه دارد

امیر تهرانی

ح.ف


رادامه دا


ام۶رانی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد