شرح کتاب خوانی ها و کتابها

شرح کتاب خوانی ها و کتابها

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.
شرح کتاب خوانی ها و کتابها

شرح کتاب خوانی ها و کتابها

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.

کتاب شاهنامه فردوسی رفتن کاووس شاه به مازندران و آغاز شکستها و خفت باریهای کاووس



ادامه از نوشتار پیشین

کتاب شاهنامه فردوسی

رفتن کاووس شاه به مازندران و آغاز شکستها و خفت باریهای ا و


پس از آن که کاووس شاه از روی بی خردی و خودخواهی  تصمیم به جنگ در اطراف  مازندران می گیرد زال زر قهرمان نامی ایران به نزد ا  و رفته و کاووس را از این حمله بر حذر می دارد و بطور واضح و صریح به او              می گوید که با این کار درخت نفرین می کا رد و سر بزرگان ای ان را به باد می دهد. زال می افزاید که بزرگانی هم چون منو چهر و نوذر و کیقباد دست به چنین کاری نزدند. ولی کاووس که درون کله بجای مخ خاک بی حاصل داشت که به زال پاسخ می دهد که ا  و از همه آنان بر تر است و قدرت بیشتری دارد. ا  و صر یحا اعلام می کند که از قدرت شاه مازندران و از جادو و دیو نمی ترسد و نمی هراسد و همه آنان را به ضرب شمشیر در هم‌خواهد کوبید:




چنین گفت مر شاه را زال زر

که نوشه بدی شاه و پیروزگر

همه شاد و روشن به بخت تواند

برافراخته سر به تخت تواند

ازان پس یکی داستان کرد یاد

سخنهای شایسته را در گشاد

چنین گفت کای پادشاه جهان

سزاوار تختی و تاج مهان

ز تو پیشتر پادشه بوده‌اند

که این راه هرگز نپیموده‌اند

که بر سر مرا روز چندی گذشت

سپهر از بر خاک چندی بگشت

منوچهر شد زین جهان فراخ

ازو ماند ایدر بسی گنج و کاخ

همان زو و با نوذر و کیقباد

چه مایه بزرگان که داریم یاد

ابا لشکر گشن و گرز گران

نکردند آهنگ مازندران

که آن خانهٔ دیو افسونگرست

طلسمست و ز بند جادو درست

مران را به شمشیر نتوان شکست

به گنج و به دانش نیاید به دست

هم آن را به نیرنگ نتوان گشاد

مده رنج و گنج و درم را به باد

همایون ندارد کس آنجا شدن

وزایدر کنون رای رفتن زدن

سپه را بران سو نباید کشید

ز شاهان کس این رای هرگز ندید

گرین نامداران ترا کهترند

چنین بندهٔ دادگر داورند

تو از خون چندین سرنامدار

ز بهر فزونی درختی مکار

که بار و بلندیش نفرین بود

نه آیین شاهان پیشین بود

چنین پاسخ آورد کاووس باز

کز اندیشهٔ تو نیم بی‌نیاز

ولیکن من از آفریدون و جم

فزونم به مردی و فر و درم

همان از منوچهر و از کیقباد

که مازندران را نکردند یاد

سپاه و دل و گنجم افزونترست

جهان زیر شمشیر تیز اندرست

چو بردانشی شد گشاده جهان

به آهن چه داریم گیتی نهان

شوم‌شان یکایک به راه آورم

گر آیین شمشیر و گاه آورم

اگر کس نمانم به مازندران

وگر بر نهم باژ و ساو گران

چنان زار و خوارند بر چشم من

چه جادو چه دیوان آن انجمن

به گوش تو آید خود این آگهی

کزیشان شود روی گیتی تهی

تو با رستم ایدر جهاندار باش

نگهبان ایران و بیدار باش

جهان آفریننده یار منست

سر نره دیوان شکار منست






 اندر کنار

ره سیستان را برآراست کار


ادامه دارد

امیر تهرانی

ح.ف

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد