ادامه از نوشتار پیشین
کتاب در جستجوی معنی: نوشته ویکتور فرانکل: خاطرات بازداشتگاهای آشویتس و داخاو
در یک زندگی بدوی غوطه ور می شدیم:
اکثر زندانیان با غوطه ور شدن در یک زندگی بدوی و تلاش در رهایی جانشان، نسبت به هر چیزی که با
این هدف پیوندی نداشت، بی توجه بودند و این نشان می داد که چگونه از احساسات و عواطف تهیترنی که ما رامی برد حامل دو هزار زندانی بود. این ترن از وین می گذشت. نیمه شب بود که از یکی از ایستگاههای قطار وین می گذشتیم. ترن از خیابانی می گذشت که من سالهای بسیاری از زندگی ام را، در واقع تاپیش از اینکه به اسارت گرفته شوم در آنجا سپری کرده بودم.
در کوپه ما که دارای دو روزنه کوچک میله دار بود، 50 تن زندانی جا داده شده بود در حالیکه یک گروه،بادید گان یک مرده نگاه می کردم
از آنجا که فکر می کردیم قطار ما به سوی موتهوزندر حرکت بود و بیش از یک یا دو هفته از عمرمان باقی نبود، بیشتر احساس مرگ می کردیم تا زندگی.یک احساس غریزی در درونم بود که فکر می کردم من خیابانها، میدانها و خانه های دوران کودکی ام را با دیدگان یک مرده، مرده ای که از جهان دیگری بازگشته نگاه می کنم، من شهر را مثل یک شهر جن زده می دیدم. پس از ساعتها تاخیر ترن ایستگاه را ترک کرد. و اینجا بود که خیابان را دیدم-خیابان خودمانرا! جوانانی که سالها زندگی اردوگاهی را پشت سر گذارده بودند و چنین سفری برایشان رویداد بزرگی به شمار می رفت با عشق از روزنه به خیابان ها خیره شده بودند...
وحشتناکترین لحظه ها در 24 ساعت زندگی اردوگاهی ساعت بیداری بود. زیرا خواب ما در سپیده دم
گرگ و میش با نواختن سه سوت پاره می کردند. ما را بیرحمانه از خواب زاییده از خستگی مفرط و رویا
های شیرین جدا می کردند و در این زمان بود که باید با کفش های خیس خود که به ندرت میتوانستیم
پاهای دردناک و آماس کرده خود را در آن فرو بریم کشمکش کنیم.
مردی مانند یک کودک گریه می کرد
البته غرولندهای معمول و قرقرهایی هم شنیده می شد که ناشی از بستن کفش با سیم به جای بند
کفش بود. یک روز صبح صدای گریه کسی را شنیدم که او را به عنوان آدم شجاع و باوقاری میشناختم.بدی تغذیه اشتهای جنسی را ازبین برده بود
بدی تغذیه و پیوسته به غذاهای مختلف اندیشیدن احتمالا روشن می کند که چرا معمولا اشتهایادامه دارد
امیر تهرانی
ح.ف