شرح کتاب خوانی ها و کتابها

شرح کتاب خوانی ها و کتابها

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.
شرح کتاب خوانی ها و کتابها

شرح کتاب خوانی ها و کتابها

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.

۱۰۰۱ کتاب که باید خواتد: کتاب در جستجوی معنی: نوشته ویکتور فرانکل: خاطرات بازداشتگاهای آشویتس و داخاو


ادامه از نوشتار پیشین

کتاب در جستجوی معنی: نوشته ویکتور فرانکل: خاطرات بازداشتگاهای آشویتس و داخاو


در یک زندگی بدوی غوطه ور می شدیم: 

اکثر زندانیان با غوطه ور شدن در یک زندگی بدوی و تلاش در رهایی جانشان، نسبت به هر چیزی که با

این هدف پیوندی نداشت، بی توجه بودند و این نشان می داد که چگونه از احساسات و عواطف تهی
شده اند. من این مساله را در انتقالم از آشویتس به اردوگاهی وابسته به داخاوا دریافتم. 

ترنی که ما رامی برد حامل دو هزار زندانی بود. این ترن از وین می گذشت. نیمه شب بود که از یکی از ایستگاههای قطار وین می گذشتیم. ترن از خیابانی می گذشت که من سالهای بسیاری از زندگی ام را، در واقع تاپیش از اینکه به اسارت گرفته شوم در آنجا سپری کرده بودم.

در کوپه ما که دارای دو روزنه کوچک میله دار بود، 50 تن زندانی جا داده شده بود در حالیکه یک گروه،
تنها برای چمباتمه زدن روی کف کوپه جا داشتند، بقیه که مجبور بودند ساعتها به ایستند کنار آن روزنه 
جمع شدند. کسانی که گرد پنجره بودند روی پنجه پا سرک می کشیدند و منهم با نیم نگاهی همراه باترس از لابلای سر همه به زادگاهم نگاه می کردم

بادید گان یک مرده نگاه می کردم

از آنجا که فکر می کردیم قطار ما به سوی موتهوزندر حرکت بود و بیش از یک یا دو هفته از عمرمان باقی نبود، بیشتر احساس مرگ می کردیم تا زندگی.یک احساس غریزی در درونم بود که فکر می کردم من خیابانها، میدانها و خانه های دوران کودکی ام را با دیدگان یک مرده، مرده ای که از جهان دیگری بازگشته نگاه می کنم، من شهر را مثل یک شهر جن زده می دیدم. پس از ساعتها تاخیر ترن ایستگاه را ترک کرد. و اینجا بود که خیابان را دیدم-خیابان خودمانرا! جوانانی که سالها زندگی اردوگاهی را پشت سر گذارده بودند و چنین سفری برایشان رویداد بزرگی به شمار می رفت با عشق از روزنه به خیابان ها خیره شده بودند... 

وحشتناکترین لحظه ها در 24 ساعت زندگی اردوگاهی ساعت بیداری بود. زیرا خواب ما در سپیده دم

گرگ و میش با نواختن سه سوت پاره می کردند. ما را بیرحمانه از خواب زاییده از خستگی مفرط و رویا
های شیرین جدا می کردند و در این زمان بود که باید با کفش های خیس خود که به ندرت میتوانستیم

پاهای دردناک و آماس کرده خود را در آن فرو بریم کشمکش کنیم.
مردی مانند یک کودک گریه می کرد

البته غرولندهای معمول و قرقرهایی هم شنیده می شد که ناشی از بستن کفش با سیم به جای بند

کفش بود. یک روز صبح صدای گریه کسی را شنیدم که او را به عنوان آدم شجاع و باوقاری میشناختم.
این مرد چونان کودکان می گریست زیرا پس از کشمکش فراوان با کفش هایش که برایش کوچک
شده بود و نمی توانست پاهای آماس کرده اش را در آن بگنجاند، مجبور شده بود با پاهای برهنه در برفراه برود من در چنین لحظات وحشتناکی کمی آرامش می یافتم، جیره نانم را از جیب در می آوردم و بااشتهای فراوان از ذرآتش لذت می جستم.

بدی تغذیه اشتهای جنسی را ازبین برده بود

بدی تغذیه و پیوسته به غذاهای مختلف اندیشیدن احتمالا روشن می کند که چرا معمولا اشتهای
جنسی در ما از بین رفته بود. به جز اثرات نخستین ضربه روحی، این تنها تفسیری بود که روانشناس باید
در اردوگاههای مردانه در مورد این پدیده، که برعکس همه تاسیساتی که اعضای آن را مردان تشکیل
می دادند، مانند ارتش، انحراف جنسی در اردوگاه کار اجباری کم بود، توجه می کرد....


ادامه دارد

امیر تهرانی

ح.ف

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد