شرح کتاب خوانی ها و کتابها

شرح کتاب خوانی ها و کتابها

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.
شرح کتاب خوانی ها و کتابها

شرح کتاب خوانی ها و کتابها

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.

۱۰۰۱ کتاب که باید خواند: کتاب سینوهه پزشک مصری نوشته میکا والتاری فصل دوم ورود به مدرسه ، آشنایی با خدایی مثل شغال


ادامه از نو شتار پیشین

کتاب  سینوهه پزشک مصری  نوشته میکا والتاری

فصل دوم 

ورود به مدرسه 

 

پدرم نمیتوانست مرا به مدرسه هایی که درمعبد به وجود آمده بود بفرستد زیرا درآن مدارس پسران و دختران نجبا و کاهنیندرجه اول درس می خواندند وهزینه باسواد شدن در آنجا خیلی گران بود . آموزگارمن،یک کاهن ازدرجه پنجم محسوب مـی گردید که درایوان خانه خود مدرسه ای به وجود آورده بود و ما در بهار و تابـستان در ایـوان تحـصیل مـی کـردیم و فـصل زمستان به اتاق می رفتیم. شاگردان اوعبارت بودند ازپسران افسران جزء وسوداگران و کاهنین کوچک، که پدران آنهـا آرزوداشتند روزی پسرشان بتواند به وسیله پیکان روی لوح ،حساب اجناس دکان را نگهدارد یا اینکه بتوانـد حـساب کنـد کـه درازگوشان ارتش در اصطبل چقدر علیق مصرف می کنند و مصرف علیق اسبهای هر ارابه در میدان جنگ چقدر است.درشهرطبس پایتخت بزرگ دنیا،ازاین مدارس که درخانه ها به وجود آمـده زیـاد یافـت میـشد و هزینـه محـصلین دایـن آموزشگاهها گران نبود زیرا شاگردان به آموزگارخودحلقه مس نمیدادند بلکه برایش غذا و پارچ ه می آوردند.مثلا پسر زغالفروش در فصل زمستان برای آموزگار ذغال و هیزم می آورد وپسرنساج ،هرسال چند زرع پارچه بـه آوزگـار تقـدیم میکـردوپسرعلاف،به او گندم میداد. واما پدرمن هزینه تحصیل رابادوا میپرداخت وگاهی من جوشانده گیاه هایی که درشراب خیس میکردند برای آموزگارمی بردم.چون ما وسایل زندگی آموزگاررا فراهم میکردیم او به ما سخت نمی گرفـت و اگرطفلـی روی لوح خود می خوابید مجازاتش این بود که روز بعد برای آموزگار قدری عسل یا قدری باقلا بیاورد. 


در روزهایی که یکی از شاگردها برای آموزگار یک کوزه آبجو می آورد روز جشن ما بود زیرا آموزگارهمین کـه آبجـو رامـی 

نوشید تعلیم ونویسندگی رافراموش میکرد و با دهان بدون دندان خود ، برای ما راجع به خدایان حکایات خنده آورنقـل مـی 

نمود و ما طوری می خندیدیم که آدمهایی که از کوچه می گذشتند توقف می کردند وگوش فرامی دادند که بدانندما برای چه می خندیم.

خدایی مانند شغال

ولی وقتی که من بزرگ شدم فهمیدم که آموزگار ما یک هدف عالی داشت و می خواست به وسـیله آن حکایـات مضحک ما را به وظایف زندگی آشنا کند وبفهماند که در بین خدایان یک خداهست که سرش مانند شغال میباشد واین خـدا پیوسته،مواظب اعمال انسان است وهرکس که عملی بد بکند،خدای مزبوراو را به کام جانوری که نیمی شـبیه بـه تمـساح و نیمی شبیه به اسب آبی است می اندازد تا اینکه او را ببلعد .او می گفت یک خدای دیگرهست که روی رودها قایق مـی رانـد وبعد از مرگ،انسان را به جایی که باید به آنجا برویم تا سعادتمند شویم می برد.


باسواد کیست؟

بعد ازاینکه مدتی من درآن مدرسه تحصیل کردم میتوانم گفت اعجازی به وقوع پیوست وآن اعجاز ایـن بـود کـه وقتـی دو

شکل را به هم متصل کردم معنای آن را فهمیدم .وقتی یک شکل را به وسیله پیکان روی لوح نقش می کنند ،نفهم ترین افرادهم می توانند معنای آن را بفهمند .ولی فقط یک آدم با سواد می تواند بفهمد که معنای دویا چند شکل کـه بـه هـم متـصل میشود چیست.اگرشما شکل یک آدم را روی لوح بکشید و به دست یک نفربی سواد بدهید او مـی فهمـد کـه او یـک آدم است.اگرشکل یک تمساح راروی لوح بکشید وبه دست یک بی سواد بدهیداومیفهمد که یک تمساح است .ولی اگرکسی بـودکه معنای یک آدم ویک تمساح و یک درخت و یک ارابه را که به هم چسبیده شده است بفهمد ، و بگوید که منظـور شـما از چسبانیدن آنها به یکدیگر چیست،این شخص را باسواد می گویند. 


ازروزی که من توانستم معنای دوشکل را که به هم چسبیده شده است بفهمم دیگرلزومی نداشت که آموزگارسالخورده مـرا تشویق به فراگرفتن کند.خودمن طوری به ذوق آمده بودم که وقتی به منزل مراجعت می کردم ازپدرم درخواست می نمـودم که اشکال رابه هم متصل نمایدکه من بتوانم معانی آنهارا بفهمم.

 در همان موقع که من در تحصیل پیشرفت می کردم متوجه شدم که شبیه به دیگران نیستم زیرا صورت من بیضوی ودسـت  وپاهایم ظریف،ورنگ صورتروشنترازدیگران بودواین موضوع سبب میشد که بعضی ازشـاگردها مـرا اذیـت مـی کردنـد ،وپسرعلاف،گلوی مرا می گرفت ومی فشرد و می گفت تو مثل دخترها هستی و من مجبور بودم با پیکان خود به او نیش بـزنم که مرا رها کند. ...

ادامه دارد

ترجمه ذبیح الله منصوری

انتخاب  امیر تهرانی

ح.ف


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد