شرح کتاب خوانی ها و کتابها

شرح کتاب خوانی ها و کتابها

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.
شرح کتاب خوانی ها و کتابها

شرح کتاب خوانی ها و کتابها

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.

کتاب بیگانه نوشته آلبر کامو خاطرات روزهای پیش از اعدام (بخش دوم): اعدام خیلی مهم‌است: مشاهده اعدامی و...


ادامه از نوشتار پیشین


کتاب بیگانه نوشته آلبر کامو  

خاطرات روزهای پیش از اعدام (بخش دوم)

پدرم و این که فهمیدم هیچ چیز مهمتر از اعدام نیست

این دقایق حکایتی که مادرم راجع به پدرم برایم می گفت به خاطرم آمد . من پـدرم را نشـناخته بـودم . چـیز

مشخصی که از این مرد به یادم بود ، شایدهمین مطلبی بود که مادرم راجع به او به من می گفــت :

 روزی او رفتـه بـوداعدام جنایتکاری را ببیند . حتی از فکر رفتن به آن محل نیز حالش بهم می خورد ولی با وجود این به تماشــا رفتـه بـود. و پس از بازگشت مدتی از صبح ، درحالت قی بود . آن موقع از شنیدن این قضیه از پدرم بدم آمده بــود .

 امـا اکنـون ،فهمیدم که کاملاً طبیعی بوده است . چگونه تاکنون درک نکرده بودم که هیچ چــیز مـهمتر از یـک اعـدام نیسـت . بـه عبارت دیگر ، این تنها چیزی بود که یک مرد می توانست به آن علاقه پیدا کند . و بعد می اندیشیدم اگر اتفاقـاً از ایـن زندان نجات یافتم ، به تماشای اجرای همه حکم اعدامها خواهم رفت . گمان می کنــم ، در اندیشـیدن بـه ایـن امکـان خطا کار بودم . زیرا از اندیشیدن به آنکه یک صبح زود خود را ورای حلقه پاسبان ها آزاد خواهم یافت و بههــر صـورتدر آن طرف خواهم بود . 

اگر می تو انستم به دیدن همه اعدامها بروم

از اندیشیدن به اینکه تماشا کننده چنین واقعه ای خواهم بود و شاید پــس از تماشـا بـه حـالت تهوع دچار خواهم شد ، این تصورات سبب می شد که موج شادمانی زهر آلودی قلبم را فــرا بگـیرد. امـا ایـن تخیـلات منطقی نبود. در اینکه خود را به دامن این فرضیات رها کرده بودم خطا کار بودم . زیرا ، لحظه ای بعد ، چنــان سـرمای شدیدی همه وجودم را فرا می گرفت که در زیر روپوشم به سختی به خود می پیچیدم و بی اینکه بتوانــم جلـوی خـودم را بگیرم دندانهایم به هم می خورد . 

 ولی ، طبیعۀهمیشه نمی توان منطقی بــود .


طرحهایی جدید برای مجازات اعدام

 مثـلاً گـاهی طرحـهائی بـرای قوانیـن مـی ریختـم . در مجازاتـها‌تجدید نظر می کردم .پی برده بودم که مسئله اساسی این است که به محکوم مختصر امیدی داده شــود . یـک درهـزار چنین شانسی ، کافی بود که بسیاری از مطالب را روبراه کند . مثلاً به نظرم می آمــد کـه مـی تـوان ترکیـب شـیمیائی‌مخصوصی به دست آورد که استعمال آن درهر ده نفر – نه نفر از مبتلایان ( مبتلا را در فکر بــه جـای محکـوم مـی بردم ،) را بکشد . به شرط اینکه خود مبتلا هم این مطالب را نداند . مطلقاًهیــچ . 

 بـا چنیـن طـرز اعدامـی مـرگ مبتـلاحتمی است . اینگونه اعدامی امری است قطعی و مجموعه ای است حد و حصر یافته و توافقی درباره امری که امکــان هیچگونه برگشتی در آن نیست ، که اگرهم به علت معجزه ای ضربه خطا کند ، عمــل را دوبـاره شـروع مـی کننـد . و تازه موضوع کسالت آور ، این است که محکوم می بایست خوب کار کردن ماشین را آرزو کند . مـن مـی گویـم : ایـن است جانب نقص کار . از طرفی این مطالب صحیح است . امـا ، از طـرف دیگـر ، مـن مجبـور بـودمهمـه رمـز یـک تشکیلات مرتب را ، درهمین امر بدانم . باری ، محکوم در چنین حالتی مجبور اســت اخلاقـاً تشـریک مسـاعی کنـد . چون نفعش در این است که کارها بی هیچ اشکالی به انجام برسد . 


این اعدام ها از  انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه سرچشمه گرفت

 همچنین مجبور بودم اذعان کنم که تا این هنگام نظریـاتی را کـه دربـاره ایـن موضوعـات داشـته بـودم صحیـح نبوده اند . مدت زمانی گمان می کردم – و نمی دانم به چه علتی – که برای رفتن به پای گیوتیـن ، مـی بایسـت از یک چوب بست و از پلکانی بالا رفت . فکر می کنم این گمان من ، به علت انقلاب 1789 بود .

 می خواهم بگویم بــه علت آنچه کهدر این باره به من یاد داده بودند یا به من نشان داده بودند . اما یک روز صبح ، به یاد عکســی افتـادم کـه یک وقت به مناسبت یک اعدام پر ســر و صـدا ، در روزنامـههـا چـاپ شـده بـود . در آن عکـس ، ماشـین اعـدام بـه محقرترین وضعی درست روی خاک گذاشته شده بود . آنقدر تنگ بود که فکرش راهم نمی کردم . عجیب بود کــه تـا‌این موقع به این عکس نیندیشیده بودم . این ماشین کلیشه شده ، باعث تعجب من شد زیرا کههمچــون یـک دسـتگاه‌ دقیق و کامل صنعتی می نمود و برق میزد.


 انسان همیشه درباره آنچه که نمی شناسد غلــو میکنـد و مـن برعکـس مـی بایست ساده بودن قضایا را تصدیق کنم ، زیرا ماشین با مردی که بـه طـرف آن مـی رود در یـک سـطح قـرار دارد . و‌ محکوم انگار که به ملاقات کسی می رود ، به آن می رسد . به یک معنی ، این مطلب کسالت آورهم بود . چــون بـالا رفتن از چوب بست و صعود به آسمان ، مطالبی بود که اقلاً قوه تصور می توانست بدانها تشبث کند . در صورتی کــه ، در وضع فعلی بازهم ، دستگاه خودکار است که همه چیز را خرد میکند . و محکوم را بی هیــچ سـر و صدائـی ، فقـط بـا اندکی شرم اما با دقتی فراوان می کشد .


ادامه دارد...

امیر تهرانی

ح.ف

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد