ادامه از نوشتار پیشین
غرب زدگی نوشته جلال آل احمد: از فصل هفتم
جنگ تضاد ها
تضادهای دیگری هم داریم ناشی از همین غربزدگی. بشمارم:
اوّلین قدمی که شهرنشینی برمیدارد، این است که به شکم خود برسد و بعد به زیر شکم خود؛ و برای حصول این دومی، به سر و پز خود.
چون در ده که بودیم، به این همه دسترس نداشتیم. به این طریق نخستین منابع یک «بورژوازی» تازه به دوران رسیده صنایع خوراکی است(قندسازی، بیسکوییت، روغن نباتی، کمپوت، شیر پاستوریزه) و صنایع ساختمانی(سیمانسازی، آجرپزیهای لوکس، موزاییک و الخ...) و صنایع پوشاکی(پارچهبافی، تریکو!، جنرال مد، و الخ...) تازه با چنان قحطی زدههایی با فقر غذایی مزمن چند قرنه که ماییم، همین نیز خود قدمی به پیش است.
چنین قحطی زدهای که یک عمر در ده، نان و دوغ خورده، در شهر شکمش را که با ساندویچ سیر کرد، سراغ سلمانی و خیّاطی میرود، بعد سراغ واکسی، بعد سراغ فاحشهخانه.
حزب و جمعیّت که ممنوع است، کلوپ و این حرفها هم که چه عرض کنم، مسجد و محراب هم که فراموش شده و اگر نشده، همان در محرّم و رمضان کافی است و به جای همهی اینها، سینماها هستند و تلویزیون و مطبوعات که هر روز اطوار فلان ستارهی سینما را بر سر و روی هزاران نفر از اهالی غیور شهرها کپیه میکنند!
وقتی روستاها خالی شود
و آنوقت خوراک این همه آدم از کجا باید بیاید؟ از روستا و روستا که خالی شده است و گاوها را که سر بریدهاند و قناتها که خوابیده و پیچ نمرهی پنج موتور چاه عمیق هم که شکسته و خیش تراکتور هم که زنگ زده و پوسیده و کمپانی، سفارش هم که بدهد، یدکیها، زودتر از یک سال دیگر وارد نخواهد شد... و آخر همهی اهالی یک شهر را که نمیشود با شیر خشک اهدایی امریکا سیر کرد، یا با گندمهای استرالیا!
امنیت مشکل مهم شهرهای بزرگ
یک تضادّ دیگر: شهرنشینی امنیّت میخواهد؛ چه در شهر و چه در ده. دیدیم که علاوه بر اینکه دهات خالی میشوند، اغلب همین دهات و بسیاری از شهرها معبر کوچ ایلاتاند. کوچ ایل که مزرعه را میکوبد و میچرد و جویبار را خراب میکند و سگ مرده در قنات میافکند و مرغ میدزدد و ناامنی را با خود میکشد و تنها به این علّت هم که شده، ما حتّی در شهرهای کوچکمان در امان نیستیم، چه برسد که در دهات؛
و به همین دلیل است که مردم این دیار، بیهیچ اعتمادی به دیگران و با «تقیّه» و دورویی در پس دیوارهای بلند کاه گلی یا سیمانی از شرّ آفات زمانه پنهانند.
اگر روزگاری بود که حصار بلند دور شهرها نیاز به دیوار بلند دور هر خانه را برطرف میکرد، امروز که حصار و دروازهی شهرها را خراب کردهایم، همچو جوازی برای بریدن خیابانها، معبر بولدوزرها و تراکتورها و کامیونها، ناچار هر خانهای به دور خود حصاری دارد؛ و چه دیوارهای بلندی!
حصارهای بد بینی و بی اعتمادی
مملکت ما مملکت کویرهای لوت و دیوارهای بلند است. دیوارگلی در دهات و آجری و سیمانی در شهرها؛ و این تنها در عالم خارج نیست. در درون هر آدمی نیز چنین دیوارها، سر به فلک کشیده است. هر آدمی بستنشسته در حصاری است از بدبینی و کجاندیشی و بیاعتمادی و تکروی
آرزوی روستایی
از طرف دیگر اشاره کردم که یک شهری یا یک روستایی ساکن در یک آبادی، یا از ارباب گریخته است، یا از ایل فرار کرده، یا خود را از معبر هر سالهی ایل که هجوم و غارتی مخفی با خود دارد، به کناری کشیده، تا در شهر یا فلان آبادی، جای امنی برای خود دست و پا کند.
غافل از آنکه همان خان ایل، ده سال دیگر که به حکومت رسید و سلسلهی اتابکان فلان را بنا نهاد(مراجعه کنید به حکومت ایلها نه آلها) تمام آبادی یا شهری را که او در آن پناهنده شده است، یا فلان روستا را که قناتش تازه دایر شده است، به تیول فلان خان میدهد و روز از نو، روزی از نو.
آخرین تقسیمبندی تیولها را ما در زمان مشروطیّت داشتیم و با این خان خانی و ایلات سرگردان که هنوز داریم؛ خدا عالم است که تا کی دچار عواقب آنکه ناامنی و دربهدری و بدبینی و نومیدی از فرداست، باشیم؛ و تازه در چه دورهای؟
در دورهای که ماشین، خود نه تنها بزرگترین خان است و بر مسند خان خانان نشسته، بلکه امنیّت و بی مرزی و بی دیواری را میطلبد و سادگی را(و بهتر است بگوییم ساده لوحی را) و فرمانبرداری را و اعتماد به دیگری را و اطمینان به فردا!
ادامه دارد...
امیر تهرانی
ح.ف