ادامه از نوشتار پیشین
شگفتیها و عجایب کتاب مثنوی مولوی: حادثه در حمام زنانه و سرنوشت دلاک قلابی
در نو شتار پیشین گفته شد که دلاک قلابی حمام زنانه که مرد بود و نه از جنس زنان در حادثه ای در حمام گیر افتاد . بدین صورت که انگشتر دختر شاه که در حمام بود و نصوح یعنی همان دلاک قلابی او را می شست دچار ترس و وحشت بی سابقه شد. چون دستور داده شد هر کس در حمام هست بر هنه شود. البته ابتدا دلاک قلابی را معاف داشتند ولی او می ترسید که اگر انگشتر در نزد حاصران در حمام نباشد از او هم خواهند خواست که برهنه شود:
بانگ آمد که همه عریان شوید هر که هستید ار عجوز و گر نوید
یک به یک را حاجبه جستن گرفت تا پدید آید گهردانهٔ شگفت
آن نصوح از ترس شد در خلوتی روی زرد و لب کبود از خشیتی
نصوح یا فتوح و یا همان دلاک قلابی با شنیدن دستور برهنگی در درون با خدا چنان سر گرم مناجات شد که دل سنگ آب می شد:
پیش چشم خویش او میدید مرگ رفت و میلرزید او مانند برگ
گفت یارب بارها برگشتهام توبهها و عهدها بشکستهام
کردهام آنها که از من میسزید تا چنین سیل سیاهی در رسید
نوبت جستن اگر در من رسد وه که جان من چه سختیها کشد
در جگر افتادهاستم صد شرر در مناجاتم ببین بوی جگر
این چنین اندوه کافر را مباد دامن رحمت گرفتم داد داد
کاشکی مادر نزادی مر مرا یا مرا شیری بخوردی در چرا
ولی خوشبختانه این بار توبه واقعی کرده و می دانست که به خدا چگونه پناه ببرد:
ای خدا آن کن که از تو میسزد که ز هر سوراخ مارم میگزد
جان سنگین دارم و دل آهنین ورنه خون گشتی درین رنج و حنین
وقت تنگ آمد مرا و یک نفس پادشاهی کن مرا فریاد رس
گر مرا این بار ستاری کنی توبه کردم من ز هر ناکردنی
توبهام بپذیر این بار دگر تا ببندم بهر توبه صد کمر
من اگر این بار تقصیری کنم پس دگر مشنو دعا و گفتنم
مولوی گزارش می دهد که نصوح آنچنان حقیقی به عرش آویخته بود و ضجه میزد که در و دیوار حمام نیز با ناله های او خدا خدا می کردند:
این همی زارید و صد قطره روان که در افتادم به جلاد و عوان
تا نمیرد هیچ افرنگی چنین هیچ ملحد را مبادا این حنین
نوحهها کرد او بر جان خویش روی عزرائیل دیده پیش پیش
ای خدا و ای خدا چندان بگفت که آن در و دیوار با او گشت جفت
امیر تهرانی
ح.ف
ادامه دارد...