هزار و یک کتاب که باید خواند: نوشته افلاطون
فقط سقراط راز گفته خدای معبد دلفی را فهمیده بود
امروزه روانشناسان پی برده اند که افرادی که دارای ضریب هوشی بالا هستند، دو ویژگی عمده دارند:
- هرچه یاد می گیرند و می آموزند با ز فکر می کنند نمی دانند و می خواهند بیشتر بیاموزند.
-هیچ وقت این فکر از ذهنشان نمی گذرد که بیشتر از دیگران می دانند و یا می فهمند.
و سقراط این رازها را قرنها پیش می دانست:
سقراط در جریان محاکمه گفته بود که تئاتری کمدی از او نمایش داده اند که د ر آن مردی بنام سقراط ادعا می کند که می تواند پرواز کند. و سقراط به آتنیان می گوید که او هیچ وقت چنین ادعایی نکرده است.او مردم آتن را خطاب کرده و گفته بود:
...آتنیان! علت بدنامی من دانش خاصی است که دارم. می دانید آن دانش کدام است؟ دانش من دانشی است بشری، و من تنها در این دانش صاحب نظرم. دانش کسانی که اندکی پیش نام بردم از حد بشر بیرون است و اگر چنین نباشد نمی دانم آن را چگونه باید وصف کرد زیرا از آن بهره ای ندارم و هر کس جز این ادعا کند دروغ می گوید.
آتنیان اگر در سخن پای از دایره ی فروتنی بیرون نهم، گمان مبرید که گزاف می گویم و فریاد و هیاهو می کنید. سخنی که خواهم گفت، از من نیست بلکه از مقامی است که همه ی شما به آن اعتقاد دارید. زیرا گواهی که برای اثبات دانائی خود به گفته ی او استناد می جویم خدای دلفی است.
کرفون را می شناسید. او از روزگار جوانی دوست من بود و با همه ی شما نیز دوستی داشت. با شما تبعید شد و همراه شما به آتن بازگشت. می دانید که او در همه کار شور و حرارتی بیش از اندازه داشت.
یک بار که به دلفی رفته بود، گستاخی را به جائی رساند که به اصرار پرسشی از خدای دلفی کرد. به یاد بیاورید که تقاضا کردم همهمه مکنید.او از خدای دلفی پرسید: «کسی داناتر از سقراط هست؟» .
از پرستشگاه پاسخ آمد : هیچ کس داناتر از سقراط نیست. اگر باور ندارید برادر کرفون که اینجا نشسته است می تواند گواهی دهد چون خود او از دنیا رفته است.
مرادم از بیان این ماجرا این است که منشاَ تهمتی را که بر من نهاده اند روشن کنم.
همینکه این خبر بگوشم رسید به خود گفتم: «منظور خدا از این سخن چیست و در این بیان چه معنائی نهفته است؟ من خود می دانم که از دانائی کمترین بهره ای ندارم. پس منظور خدا باید چیزی دیگر باشد زیرا خدا دروغ نمی گوید و دروغگوئی در شأن او نیست».
سرانجام به راز گفته خدا پی بردم
چندی از حل این معما ناتوان بودم. سرانجام برای اینکه معنی سخن خدا را دریابم و این راه را پیش گرفتم:
نخست به نزدیکی یکی از کسانی رفتم که به دانائی مشهورند، تا در آنجا به خدای دلفی ثابت کنم که آن مرد داناتر از من است.
نامش را نخواهم گفت. همین قدر می گویم که یکی از مردان سیاسی شهر ما بود. چون با او گفت وگوئی کردم و او را نیک آزمودم دریافتم که او به نظر بیشتر مردمان، و بیش از همه به نظر خود بسیار دانا می نماید و حال آنکه در حقیقت بوئی از دانایی به مشامش نرسیده است.
آن گاه کوشیدم بر او روشن کنم که پنداری که درباره ی خود دارد نادرست است. این کار سبب شد که هم او از من آزرده شود و هم کسانی که در محضرش بودند.
راز اصلی
هنگامی که از خانه او بیرون آمدم دریافتم که من براستی داناتر از او هستم. زیرا من و او در نادانی برابر بودیم ولی او با اینکه هیچ نمی دانست گمان می برد که داناست در حالی که من نه می دانستم و نه خود را دانا می پنداشتم. پس دانستم که در همین نکته ی کوچک من از او داناترم زیرا اگر چیزی را ندانم خود را دانا به آن نمی پندارم.
. آتنیان، به خدا سوگند، نتیجه ای که از آن همه تکاپو و آزمایش به دست آوردم چنین بود:
کسانی که بیش از همه به دانائی شهره بودند به نظر من زبون تر از همه آمدند و مردمانی که شهرتی به دانائی نداشتند خردمندتر از آنان بودند...
انتخاب امیر تهرانی
ح.ف
ترجمه گروه فرهنگی اخو