هزار و یک کتاب که باید خواند
کناب ۱۱ دقیقه نوشته پائیلو کو ئیلو
فصل نهم
از دفترچه ی ماریا، روز بعد:
در نوشتارهای پیشین بخش هایی از کتاب ۱۱ دقیقه آورده شد. کتاب داستان زندگی دختری برزیلی را شرح می دهد که در کشورش شغلی داشت و قرار بود با مدیر شرکتش ازدواج کند. ولی به سفر روی آورد و به سوئیس رفت تا در آنجا بعنوان رقصنده سامبا کار کند، در حالی که از این رقص هم چیزی نمی دانست . مضافا ب این که زبان مردم سوئیس را بلد نبود(اغلب سوئیسها سع زبان فرانسه، آلمانی و سوئیسی را بلد هستند)...واضح است که سر انجام این دختر شهرستانی بر زیلی به کجا ختم می شود. ..مجبور شد پول بگیرد و خود فروشی کند...و این بقیه داستان
...ا ز خاطرات پیشین من همه چیز را به خاطر می آورم، نـه البتـه لحظـاتی کـه آن تـصمیم را مـیگرفتم. به طرز عجیبی هیچ احساس گناهی ندارم. من همیشه در مورد دخترانی فکر می کردم که به خاطر پول با مردها می خوابند، چون هـیچ راه حـل دیگـریندارند. اما این گونه نیست. می می توانستم "بله" یا "نه" بگویم. هیچ کـسمرا مجبور به پذیرفتن نمی کرد.
در خیابان قدم می زدم و به مردم نگاه مـی کـردم. آیـا آنهـا راه زندگیـشان را
انتخاب می کنند؟ یا آنها نیز مثل من به سرنوشت دچـار مـی شـوند. یـک زن
خانه که آرزو می کرد یک مدل شود. یک بانکدار که آرزو می کرد موسیقی دان
شود؟ یک دندانپزشک که دوست داشت یک نویسنده شـود و خـودش را وقـف
ادبیات کند. دختری که آرزو می کرد که ستاره ی تلویزیون شود اما حالا در یـک
سوپرمارکت کار می کند.
من حتی یک ذره هم برای خودم احساس تاسف نمی کـنم. مـن هنـوز قربـانی
نشده ام. من مـی توانـستم آن رسـتوران را بـا کیـف خـالی تـرک کـنم. مـی
توانستم در مقابل آن مرد بنشینم و به او درس اخلاق دهم یا به او بفهمـانم
که در مقابلش شاهزاده خانمی نشسته که خریدنی نیست. می توانستم پاسخ
های مختلفی بدهم. اما مثل بیشتر مردم اجازه دادم که سرنوشـت مـسیرم را
انتخاب کند.
من تنها فرد نیستم، اگر چه سرنوشتم ممکن است من را به مسیری خـارج از
قانون و جامعه بکشاند. بـه دنبـال یـافتن شـادی، اگـر چـه همـه ی مـا برابـر
هـستیم، هـیچ کـدام از مـا شـاد نیـست. نـه آن بانکـدار/ موسـیقی دان، نـه
دندانپزشک/نویسنده یا زن خانه دار...
ادامه دارد...