رازهای کتابخانه من

رازهای کتابخانه من

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.
رازهای کتابخانه من

رازهای کتابخانه من

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.

دن آرام ما نو‌شته شولوخوف(1)

یک ترانه کهن و یک کتاب

در یکی از سرلوحه های جلد نخست کتاب دن آرام ترانه ی کهن قزاقی   نوشته شده است:

زمین عزیز و باشکوه ما با خیش شخم زده نشده،

زمین عزیز ما با سُم اسب ها شخم خورده،

 زمین عزیز و باشکوه ما با سر قزاق ها کشت شده،

دن آرام ما با بیوه های جوان زینت شده،

پدر ما دن آرام، با یتیمان پرگل شده،

امواج دن آرام با اشکهای پدران و مادران پُر آب شده.

اگر دقیقاً به  این واژه ها دقت کنیم می توانیم  کلید درک کل اثر و در ضمن بنیان ذهنیت  نویسنده درباره هستی جهان و بشر  و مردم سرزمینش  که در اثر بازتاب یافته است  در یابیم.

نخستین فصل کتاب دن آرام  

نو شته     میخاییل شولوخوف نویسنده نامدار اکراینی این گونه شروع می شود:

بخش نخست  1

خانه روستائی خانواده ملخوف (۱) درست در انتهای ده واقع بود. دروازه طویله‌اش رو به شمال بسوی رودخانه دن (۲) باز می‌شد: هشت ساژن (۳) شیب تند از میان پشته‌های گچی خزه‌پوش، و سپس ساحل رود.

فرشی از صدفهای مرواریدگون، خط شکسته و خاکستری رنگ قلوه‌سنگهائی که امواج بر آن بوسه می‌زد، و آنگاه سطح پولادین و پرچین و شکن دون که از باد در تلاطم بود. 

روبه مشرق، دورتر از پرچین‌های بافته از سرشاخه‌های بید خرمنگاه‌ها، جاده آتامان‌ها (۴) به چشم می‌آمد و سپس رنگهای خاکستری خاراگوش بود و طوسی مایل به قهوه‌ای بوته‌های سرسخت و لگد اسبان خورده بارهنگ؛ صلیبی بر دوراهی جاده به پا ایستاده بود و پس از آن هم استپ که در چادر مهی گذرا فرورفته بود. در جهت باختر نیز خیابان ده بود که از میدان گذشته بسوی چمنزارها می‌رفت.

 استپ که در چادر مهی گذرا فرورفته بود. در جهت باختر نیز خیابان ده بود که از میدان گذشته بسوی چمنزارها می‌رفت.

پروکوفی ملخوف (۵)، قزاق، هنگام یکی مانده به آخرین جنگ روس و ترک به ده بازگشت و همسری با خود آورد، ـ زنی کوچک اندام که سراپایش به شالی پیچیده بود. ای زن چهره‌اش را می‌پوشاند و چشمان وحشی آرزومندش را بندرت نشان می‌داد. عطری شگرف و دماغ‌پرور ازشال ابریشمی‌اش برمی‌خاست و نقش قوس قزح‌وار آن مایه رشک زنان قزاق بود. زن اسیر ترک از خویشاوندان پروکوفی کناره می‌گرفت و دیری نگذشت که پدر پیر ملخوف سهم او را ازدارائی خویش به وی داد. پیرمرد هرگز گناه پسرش را نبخشید و تا زنده بود نخواست در خانه‌اش پای نهد.


از آن پس او بندرت در ده دیده شد، حتی هرگز در اجتماعات قزاقها شرکت نکرد. تنها و منزوی در خانه پرت افتاده‌اش در کنار دون بسر می‌برد. در دهکده داستانهای عجیبی درباره‌اش گفته می‌شد. پسر بچه‌هائی که گوساله‌ها را در چمنزارهای آنسوی جاده به چرا می‌بردند حکایت می‌کردند که عصر یک روز هنگام غروب آفتاب دیدندش که زن خود را سردست گرفته تا پشته‌ای که گورستان تاتارهاست می‌برد. آنجا پروکوفی زن را بر زمین نهاد و پشتش را به تخته سنگ کهنه باد و باران خورده سوراخ سوراخی که بالای پشته بود تکیه داد و خود در کنارش نشست. هر دو چشمان خیره‌شان را به استپ دوختند. آنقدر نگاه کردند تا آفتاب فرو رفت و روشنائی محو شد. آنگاه پروکوفی زنش را با پوستین خود پوشاند و به خانه باز برد. مردم ده برای توضیح این رفتار حیرت‌انگیز هزار گونه حدس و گمان می‌زدند. زنها چندان پرگوئی می‌کردند که وقت آنکه سر یکدیگر را شپش بجویند نیز نداشتند.

 ادامه دارد....

1- 

3- ساژن. [ ژِ ] ( روسی ، اِ ) واحد طول برابر سه آرشین است.هر آرشین 71 سانتیمتر است

4- آتامان (اکراینی: отаман) عنوانی بود برای رهبران و سرکردگان  نیروهای قزاق نیروهای هایداماک در امپراتوری روسیه.

در اوکراین به آتامان‌ها «هِتمان» می‌گفتند. واژه آتامان را برخی از ریشه ژرمنی و از واژه‌ها Hauptmann (سرکرده) و برخی دیگر از ریشه ترکی و به معنی «پدر اسب سوار» می‌دانند. آتامان‌ها معمولاً توسط شورای میزبان برگزیده می‌شدند و گاه نیز منصوب می‌شدند، به ویژه در زمان لشکرکشی‌

امیر تهرانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد