کتاب نوشته ها(یادداشتهای)زیر زمین(2)
نوشته داستایفسکی
نظر دیگران
بار حقارت:
داستایفسکی به بیشترین مسالهای که در اینجا اشاره دارد، بارِ حقارتی است که بر دوش میکشیم. این بار روی شانههایمان سنگینی میکند، و دلمان میخواهد هرطور شده روی دیگری آوارش کنیم. و این کارِ هر روزه ماست.
همیشه از بالادستهایمان، تو سری خوردهایم، پس سعی داریم که در جایی بدبختتر از خودمان را گیر بیاوریم و به آن تو سری بزنیم. همانطور که وقتی آن زن پیش مرد زیرزمینی برمیگردد با این رنج که عظیم است ولی حقیقیست روبرو میشود:
آن روز سر ضیافت کسانی که باهاشان قرار داشتم من را تحقیر کردند و رنجاندند. باید رنج و خشمم را سر کسی خالی میکردم و از یکی انتقام میگرفتم. قرعه افتاد به نام تو. من هم حرصم را سر تو خالی کردم و دستت انداختم. تحقیرم کرده بودند. من هم میخواستم یکی را تحقیر کنم. سکهی یک پولم کرده بودند، من هم میخواستم قدرتم را نشان یکی بدهم… (کتاب یادداشتهای زیرزمینی – صفحه ۲۳۶)هرچند که این موجود منزجر زیرزمینی عجیب و بیگانه است. ولی در جامعه کم نیستند انسانهایی از جنسِ مردزیرزمینی، که از رنجِ دانستن، به گوشهای از انزوایشان خزیدهاند، انسانهایی که به سببِ اندیشههای آگاهانه و طغیانگرشان، اگر زمانی از پیله خود بیرون بیایند و وارد پیادهروی اجتماع شوند، قادرند دست به هر کاری بزنند.
همانطور که قبلا اشاره کردیم، ضدقهرمانِ داستان، ما را با این پرسش روبهرو میکند که بهراستی خوشبختی ارزان بهتر است یا رنج متعالی؟
انگار که تمام داستان و تمام پریشانیهای ذهن مرد زیرزمین در همین جمله خلاصه میشود. و گویا که او خودش، با اختیار و با وجود آگاهی از عذاب کشیدن، گزینه دوم را برای سبک زندگیاش «انتخاب کرده است».