داستایفسکی جنایت و مکافات را طی دورۀ افزایش بیسابقۀ جرائم خشنی نوشت که داشتند سن پتزربورگ را فرامیگرفتند.
در پی الغای رعیتداری در سال ۱۸۶۱ (تنها پنج سال پییش از انتشار رمان)، پایتخت وقت روسیه شاهد هجوم گستردۀ مردمی بود که دنبال کار میگشتند. ازدیاد شدید جمعیت و فرصتهای شغلی محدود بسیاری را به استیصال کشانده بود.
نرخ قتل بالا رفته و مطبوعات روسیه جرائم دهشتناک را با جزییات مفصل گزارش میدادند. دائمالخمری، فحشا، بیماری، بیکاری، گسستهای خانوادگی و کودکان رهاشده، همگی درنهایت معرف واقعیت روسی در سالهای ۱۸۶۰ شدند.
رمان قطعاً احساسِ خفقانآورِ بدبختی و فسادی که سن پترزبورگ را آلوده بود به تصویر میکشد، اما دقت زیادی خرج سرزنش آنهایی میکند که مشتاق استثمار قربانیانِ این شرایط یأسآور بودند (از همه شاخصتر آلیونا ایوانونایِ گروبردار).
درواقع، تاختوتاز خشونت اقتصادی روزمره (دریغکردن وام، شرم و تحقیری که نثار بدهکاران میشد، سرشکستگی موجود در اجبار به گدایی و سایر چیزها) پسزمینهای چنان دردناک میسازد که گاهی قتل، در بوم بزرگتر تباهیای که داستایفسکی در جنایت و مکافات نقش میزند، گم میشود.
داستایفسکی علیرغم تمایلش به خروشیدن علیه میزان بیرحمی و طمعی که در سن پترزبورگ قرن نوزدهم یافت میشد، در رمانش خشم مخصوصی را کنار میگذارد برای آنهایی که دربارۀ اقتصاد با اصطلاحات انتزاعی و درنتیجه عاری از احساس حرف میزدند؛ بهقول خودش پیروان «تازهترین ایدهها».
راسکولنیکوف همان قاتل مورد نظر ، در همان ابتدای رمان گذرش به میخانهای میافتد. او تازه یک دور بهطور آزمایشی قتل را تمرین کرده، با گروبردار ملاقات کرده و به آپارتمانش، چیدمان آن و عادتهای او دقت کرده است.
مرد مسنتر مستی به نام مارملادوف که کارمند دولت است به راسکولنیکوف نزدیک میشود و شروع میکند به گفتن قصۀ زندگیاش، بهخصوص فلاکتی که درنتیجۀ الکلیبودن و بیمسئولیتی اقتصادی نصیب خانوادهاش کرده است. (دخترش سونیا برای درآوردن خرج خانواده روسپیگری میکند.)
کارمند ما پسازاینکه از مردی به نام لِبِزیاتنیکوف که در ساختمانشان زندگی میکند و روشنفکر جوانی است متعهد به «تازهترین ایدهها»، درخواست قرض کرده است، تقاضایش بهسردی با این توضیح همسایهاش رد میشود که «در زمانۀ ما دلسوزی بهوسیلۀ علم حتی ممنوع شده است و این هماینک در انگلستان، جاییکه اقتصاد سیاسی را بسط دادهاند اعمال میشود».
ادامه دارد...
از مقاله جنیفر نیلسون با ترجمه آقای امیری
امیر تهرانی