شرح کتاب خوانی ها و کتابها

شرح کتاب خوانی ها و کتابها

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.
شرح کتاب خوانی ها و کتابها

شرح کتاب خوانی ها و کتابها

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.

۱۰۰۱ کتاب که باید خواند: کتاب ۱۱ دقیقه نوشته پائیلو کوئیلو وقتی دختر برزیلی برای خودش مرده بود.


ادامه از نوشتار پیشین

-کتاب ۱۱ دقیقه نوشته  پائیلو کوئیلو

 وقتی دختر برزیلی برای خودش مرده بود.

...در حال افتادن بـود--- یـک فرصـت طلایـی یـا یـک آزمـایش از طـرف مـریم مقدس؟ 

مرد عرب در حال نگاه کردن نقاشی های جان مایرو بود، به جایی که فلینی می نشست، به دختری که کت ها را می گرفت و به بقیه ی مـشتری هـا کـه مـی رسیدند یا ترک می کردند. 

" هنوز تشخیص ندادی؟" 

ماریا گفت: " شراب بیشتری لطفا" در حالی که هنوز اشک می ریخت.  ماریا دعا می کرد که پیشخدمت نیاید و پیشخدمت که از دور با گوشـه چـشم نظاره گر آنها بود دعا می کرد که آنها زودتر آنجـا را تـرک کننـد چـون مـشتری‌های زیادی منتظر بودند و رستوران پر بود. 

بعد از زمانی که به نظر بی پایان می آمد، ماریا سخن گفت :  "آیا گفتید هزارفرانک برای یک نوشیدنی؟" 

ماریا خودش نیز از شنیدن لحن صحبت کردنش شگفت زده شد. 

مرد گفت:"بله" در حالی که پشیمان شده بود که چـرا ایـن پیـشنهاد را کـرده"

ما من نمی خواهم که.." 

" صورتحساب را بپردازید تا برای صرف نوشیدنی به اتاق شما برویم"  دوباره ماریا برای خودش مثل بیگانه ای به نظر رسید. قبل از آن او یـک دختـر‌خوب و خوش رو بود که هیچ وقت با یک غریبه آنگونه صحبت نمی کـرد. امـاآن دختر به نظر می رسید که برای همیشه مرده است. 

 

همه چیز همان طور که انتظار می رفت پیش رفت. او به اتاق عرب رفت. یک شامپانی نوشید. کاملا به مستی دچار شد.   خودش را در اختیار مرد عرب قرار داد.

سپس در حمام مرمریددوش گرفت پــول را دریافت کرد  و خــودش را بــه یــک خوشگذرانی دعوت کرد.سوار شدن تاکسی تا خانه. او به رختخواب رفت و تمام شب را بدون رویا خوابید. 

 ×××××××

از دفترچه ی ماریا، روز بعد: 

 

می توانستم یک شاهزاده خانم باشم و "نه " بگویم ولی افسوس...

من همه چیز را به خاطر می آورم، نـه البتـه لحظـاتی کـه آن تـصمیم را مـی گرفتم. به طرز عجیبی هیچ احساس گناهی ندارم. من همیشه در مورد دخترانی‌فکر می کردم که به خاطر پول خود را در اختیار مردان قرار می دهند ، چون هـیچ راه حـل دیگـری ندارند. اما این گونه نیست. می می توانستم "بله" یا "نه" بگویم. هیچ کـس مرا مجبور به پذیرفتن نمی کرد. 

در خیابان قدم می زدم و به مردم نگاه مـی کـردم. آیـا آنهـا راه زندگیـشان رانتخاب می کنند؟ یا آنها نیز مثل من به سرنوشت دچـار مـی شـوند. یـک زن‌ خانه که آرزو می کرد یک مدل شود. یک بانکدار که آرزو می کرد موسیقی دان‌ شود؟ یک دندانپزشک که دوست داشت یک نویسنده شـود و خـودش را وقـف‌ ادبیات کند. دختری که آرزو می کرد که ستاره ی تلویزیون شود اما حالا در یـک‌سوپرمارکت کار می کند. 

من حتی یک ذره هم برای خودم احساس تاسف نمی کـنم. مـن هنـوز قربـانی نشده ام. من مـی توانـستم آن رسـتوران را بـا کیـف خـالی تـرک کـنم. مـی  توانستم در مقابل آن مرد بنشینم و به او درس اخلاق دهم یا به او بفهمـانم‌که در مقابلش شاهزاده خانمی نشسته که خریدنی نیست. می توانستم پاسخ های مختلفی بدهم. اما مثل بیشتر مردم اجازه دادم که سرنوشـت مـسیرم را انتخاب کند...

ادامه دارد

امیر تهرانی

ح.ف


۱۰۰۱ کتاب که باید خواند: کتاب غربزدگی نوشته جلال ال احمد انتخاب از مقدمه فصل ششم : نخستین گندیدگی‌ها


ادامه از نوشتار پیشین

کتاب غربزدگی  نوشته جلال ال احمد 

انتخاب از مقدمه فصل ششم

نخستین گندیدگی‌ها

...چنین است که در خاور میانه‌ی ما هم‌زمان با طلوع دوره‌ی «رنسانس» در غرب، دیو تفتیش عقاید قرون وسطایی سر بر می‌دارد و کوره‌ی اختلافات و جنگ‌های مذهبی تافته می‌شود. 

گذشته از این‌که در صفحات پیش، دیدیم که این سوی عالم دارد خالی می‌شود از کاروان‌های متاع‌آور و به این دلیل، باید به انزوای فقر و تصوّف صوفی مآب خود بخزد.

 به این طریق به قول حضرت فردید ما:

 دُرست از همان‌جا که غرب تمام کرده است، شروع کرده‌ایم؛ غرب که برخاست، ما نشستیم.

 غرب که در رستاخیز صنعتی خود بیدار شد، ما به خواب اصحاب کهف فرورفتیم.

 بگذریم که عین این بازی الّاکلنگ را ما در دوره‌ی روشنفکری هم داریم که :

غرب در اوایل قرن ۱۷ میلادی شروعش کرد و ما در اوایل قرن بیستم(با نهضت مشروطه) که اروپا داشت به سمت سوسیالیسم و سبک‌های هدایت شونده در اقتصاد و سیاست و فرهنگ می‌گرایید.


بردارید ورقی بزنید به سفرنامه‌های همه‌ی کسانی که در سراسر دوره‌ی صفوی به عنوان سیّاح یا بازرگان یا ایلچی یا مستشار نظامی – و اغلب هم از یسوعیان(ژزوئیت‌ها)– به این سو آمده‌اند و ببینید که همه‌ی ایشان چه شاهد‌های تشویق کننده و صبوری بوده‌اند برای آن تخته قاپو کردن‌ها! ...

و چه پیزری نهاده‌اند لای پالان آدم کشی‌های عبّاس صفوی یا بی بته‌گی‌های سلطان حسین! 

و درست از آن زمان است که ما گوشمان بدهکار می‌شود به به‌به گویی کنار گودنشینان فرنگی که در حقیقت تربیت‌کنندگان اصلی امر اورجال ما هستند در این سیصد سال اخیر و همه‌ی این احسنت‌ها هم‌چون افسونی است در گوش پیرمرد راهدار خسته‌ای که آرام بخوابد تا دیگران قافله را بزنند.

سرچشمه ها

این‌ها است سرچشمه‌هایاصلی این سیلاب غرب‌زدگی. بدبختانه ما هنوز هم گوشمان به این به‌به گویی‌های مغرضانه‌ی مأموران وزارت خارجه‌ای بیگانه، 

اُخت است که هر چند سال یک‌بار در لباس مستشرقی یا سفیری یا مستشاری به این‌سو می‌آیند و در آخر کار، طومار وَهن‌آوری درست می‌کنند که بله شما سرتان سر شیر است و دمتان دم فیل.

 و ما، یعنی همین مایی که از دوره‌ی خسرو انوشیروان مالیخولیای بزرگ‌نمایی داشته‌ایم و به تعارف دل باخته بوده‌ایم! به دنبال همین رفت و آمد‌های نوع تازه است که فرنگیان با خلق و خوی ما آشنا می‌شوند و می‌آموزند که چگونه دست به دهان نگاهمان بدارند و چگونه قرضه بدهند و بعد گمرک را در اختیار بگیرند. 

یا چگونه انحصار ابریشم مملکت را که در دست شاه وقت است(در زمان صفویه)، در بازار رقابت‌های خود بکشند و بعد که خیارشان کونه کرد، چگونه به دست غلجاییان افغان خیال خود را از آن پهلوان کچل صفوی راحت کنند که کم‌کم به اندازه‌ی لولوی سر خرمنی ترس‌آور می‌شود.

 و بعد هم نادر است که بیاید و چنان کلّه‌خرانه به هند بتازد و درست در روزگاری که کمپانی هند شرقی، یعنی استعمار غربی، دارد در جنوب هند خیمه و خرگاه می‌زند و لازم است که سر دربار محمّدشاه در شمال هند گرم باشد و بعد هم سر نادر که بیخ طاق کوفته شد، 

داستان ترکمانچای(۱۲۴۳ هجری، ۱۸۶۴ میلادی) که آخرین عر و تیز این پوست شیر پوشیده‌ی غافل بود و بعد هم داستانِ جنگ هرات است(۱۲۷۳ هجری – ۱۸۹۴ میلادی) که یک محاصره‌ی بوشهر آخرین پشم را از این ریش و سمباد برد. 

نعش این پهلوان را هم این چنین به خاک افکندند. و در این پنجاه شصت ساله‌ی آخر هم که سر و کلّه‌ی نفت پیدا شده است و ما باز چیزی به عنوان علّت وجودی یافته‌ایم، بر اثر همین زمینه‌چینی‌ها و سوابق دیگر آب‌ها چنان از آسیاب افتاده است که سرنوشت سیاست و اقتصاد و فرهنگمان یک راست در دست کمپانی‌ها و دولت‌های غربی حامی آن‌هاست...

ادامه دارد

امیر تهرانی

ح.ف

(برخی نکات در گفتار شادروان جلال آل احمد نیاز به تصحیح دارد.)

۱۰۰۱ کتاب که باید خواند: کتاب نیرنگستان نوشته صادق هدایت فصل دستورها و احکام عملی


کتاب نیرنگستان نوشته صادق هدایت

فصل دستورها و احکام عملی(بخش یکم)

تنها راه جلوگیری از خون ریزی

-هر گاه از روی شوخی بروی کسی کارد یا چاقو بکشند باید سر آن را سه بار بزمین زد تا خون نکند.

اسمش را نیاور وگرنه جلو می آید!

اسم ناخوشیهای بد را بزبان بیاورند (وبا .. طاعون) باید مابین شست و انگشت سبابه را با دندان گزید.

تعجب و کوه سیاه

زنها که از چیزی تعجب بکنند میگویند: رو بکوه سیاه.

روش آبخوری محافظت شده

هنگام آب نوشیدن زن باید چادر و مرد باید کلاه سرش باشد گاه نبود باید دست را روی سرشان بگذارند

کشف یا نفرین؟

کسیکه خواب ببیند و محتلم بشود میگویند: ملایک پرده از جلو چشمش برداشتند و یا میگویند که: خاک نفرینش کرد.

از مجلس روضه خوانی دزدی می کردند تا...

هر گاه به نیت اینکه مرادشان داده شود در روضه خوانی یک استکان بدزدند وقتیکه مرادشان داده شد شش فنجان خریده و به مجلس روضه رد میکنند.

روشهای عجیب مبارزه با چشم شور

هر گاه کسیکه چشمش شور است از کسی تعریف بکند برای اینکه به آنکس صدمه نرسد جای قدمهای او را باید با کارد رویش خط کشید و یا اینکه یک تکه از بند شلوار یا لباس نظر زننده میسوزانند و خاکستر آنرا به بینی مریض میمالند

از کفش به ناف این است دوای چشم زخم

از کسی تعریف بکنند برای اینکه چشم نخورد باید انگشت بخاک ته کفش تعریف کننده زده روی نافش بمالند.

معجزه فوت توی آستین

در موقع دویدن یا برای اینکه کاری را بسرعت انجام بدهند در آستین خودشان فوت میکنند.

را های های رهایی از میهمان مزاحم: آفتابه، دسته هاون، نمک

برای اینکه بخواهند مهمان برود یا سر آفتابه رو بقبله زیر ناودان عرقچین می گذارند یا دسته هاون در اجاق راست می‌کنند و یا نمک در کفش مهمان میریزند.

آیا پر طا و س بچه می کند؟

بچه ها معتقدند که لای کتاب یا قرآن اگر پر طاوس بگذارند و کمی خاک قند بپاشند آن پر بچه میکند و زیاد میشود.

هرگز به فتیله چراغ پف نکن!

فتیله چزاغ را باید پائین کشید تا خودش خاموش بشود هر گاه پف بکنند عمر را کوتاه میکند.

علاج خنده زیاد

هرگاه زیاد بخندند باید به ناخن شست و یا ما بین شست و انگشت سبابه را نگاه کرده بگویند: خدایا مرا غضب نکن!

لباس خوری

کسیکه لباس تن خود را بدوزد باید در آن مدت یک تکه از لباسش را بدندان بگیرد.

صحت آب گرم!

از حمام که در میآیند میگویند: صحت آب گرم. جواب میدهند سلامت باشید.

مبارزه با حمله گرگ و سگ

اگر شب گرگ به آدم حمله بکند کبریت آتش بزنند پیه چشمش آب میشود و اگر سگ حمله بکند باید خوابید.

لنگه چاقچور

زنان حرف نشنیده که بشنوند لنگه چاقچور بسرشان میاندازند.

ساعت سنگین است: این یک راز است

صحبت چیز بد که بشود مثل مرگ، ناخوشی و یا جانوران موذی میگویند: ساعت سنگین است.

غذای  دزدی  علاج لرزش دست است

کسیکه زیاد ظرف و چیز میشکند برای اینکه این عادت از سرش بیفتد باید چیز خوراکی بدزدد و برود در کنار آب بخورد.

اگر سه پشته سوار را دیدید ...

هر گاه نیت بکنند و از سه پشته سوار چیزی بپرسند هرچه بگوید باید به حرف او رفتار کرد.

پرداخت سهم مرده ها

آفتاب زردی که آب بنوشند باید کمی از آن به پشت سر بپاشند و بگویند: مرده تشنه است!

تشخیص حلال زادگی

نام کسی ببرند و آنشخص وارد بشود بطور یقین حلال‌زاده است.

تهدید متکا برای سروقت بیدار شدن

کسیکه میخواهد صبح زود بیدار بشود به متکا میگوید: دین آسیابان و گمرکچی و مرده شور بگردنت اگر مرا دیر بیدار بکنی!

راه مبارزه با نحسی سیزده

برای رفع نحوست عدد سیزده در موقع شمردن بجای سیزده میگویند: زیاده.

به سالک بگویی ماهک زود خوب می شود

برای این که زخم سالک زود تر از یکسال خوب بشود عوض سالک باید گفت ماهک.

توپ ظهر نوک انگشت را ببوس!

توپ ظهر که در میرود باید سرانگشت را بوسیده به پیشانی ببرند.

کفش ها را این پا اون پا کن!

از مجلس عزا خانه که بر میگردند لازم است قبل از ورود به خانه کفشهایشان را این پا آن پا کنند.

ادامه دارد...

امیر تهرانی

ح.ف

کتاب بیگانه نوشته آلبر کامو خاطرات روزهای پیش از اعدام (بخش دوم): اعدام خیلی مهم‌است: مشاهده اعدامی و...


ادامه از نوشتار پیشین


کتاب بیگانه نوشته آلبر کامو  

خاطرات روزهای پیش از اعدام (بخش دوم)

پدرم و این که فهمیدم هیچ چیز مهمتر از اعدام نیست

این دقایق حکایتی که مادرم راجع به پدرم برایم می گفت به خاطرم آمد . من پـدرم را نشـناخته بـودم . چـیز

مشخصی که از این مرد به یادم بود ، شایدهمین مطلبی بود که مادرم راجع به او به من می گفــت :

 روزی او رفتـه بـوداعدام جنایتکاری را ببیند . حتی از فکر رفتن به آن محل نیز حالش بهم می خورد ولی با وجود این به تماشــا رفتـه بـود. و پس از بازگشت مدتی از صبح ، درحالت قی بود . آن موقع از شنیدن این قضیه از پدرم بدم آمده بــود .

 امـا اکنـون ،فهمیدم که کاملاً طبیعی بوده است . چگونه تاکنون درک نکرده بودم که هیچ چــیز مـهمتر از یـک اعـدام نیسـت . بـه عبارت دیگر ، این تنها چیزی بود که یک مرد می توانست به آن علاقه پیدا کند . و بعد می اندیشیدم اگر اتفاقـاً از ایـن زندان نجات یافتم ، به تماشای اجرای همه حکم اعدامها خواهم رفت . گمان می کنــم ، در اندیشـیدن بـه ایـن امکـان خطا کار بودم . زیرا از اندیشیدن به آنکه یک صبح زود خود را ورای حلقه پاسبان ها آزاد خواهم یافت و بههــر صـورتدر آن طرف خواهم بود . 

اگر می تو انستم به دیدن همه اعدامها بروم

از اندیشیدن به اینکه تماشا کننده چنین واقعه ای خواهم بود و شاید پــس از تماشـا بـه حـالت تهوع دچار خواهم شد ، این تصورات سبب می شد که موج شادمانی زهر آلودی قلبم را فــرا بگـیرد. امـا ایـن تخیـلات منطقی نبود. در اینکه خود را به دامن این فرضیات رها کرده بودم خطا کار بودم . زیرا ، لحظه ای بعد ، چنــان سـرمای شدیدی همه وجودم را فرا می گرفت که در زیر روپوشم به سختی به خود می پیچیدم و بی اینکه بتوانــم جلـوی خـودم را بگیرم دندانهایم به هم می خورد . 

 ولی ، طبیعۀهمیشه نمی توان منطقی بــود .


طرحهایی جدید برای مجازات اعدام

 مثـلاً گـاهی طرحـهائی بـرای قوانیـن مـی ریختـم . در مجازاتـها‌تجدید نظر می کردم .پی برده بودم که مسئله اساسی این است که به محکوم مختصر امیدی داده شــود . یـک درهـزار چنین شانسی ، کافی بود که بسیاری از مطالب را روبراه کند . مثلاً به نظرم می آمــد کـه مـی تـوان ترکیـب شـیمیائی‌مخصوصی به دست آورد که استعمال آن درهر ده نفر – نه نفر از مبتلایان ( مبتلا را در فکر بــه جـای محکـوم مـی بردم ،) را بکشد . به شرط اینکه خود مبتلا هم این مطالب را نداند . مطلقاًهیــچ . 

 بـا چنیـن طـرز اعدامـی مـرگ مبتـلاحتمی است . اینگونه اعدامی امری است قطعی و مجموعه ای است حد و حصر یافته و توافقی درباره امری که امکــان هیچگونه برگشتی در آن نیست ، که اگرهم به علت معجزه ای ضربه خطا کند ، عمــل را دوبـاره شـروع مـی کننـد . و تازه موضوع کسالت آور ، این است که محکوم می بایست خوب کار کردن ماشین را آرزو کند . مـن مـی گویـم : ایـن است جانب نقص کار . از طرفی این مطالب صحیح است . امـا ، از طـرف دیگـر ، مـن مجبـور بـودمهمـه رمـز یـک تشکیلات مرتب را ، درهمین امر بدانم . باری ، محکوم در چنین حالتی مجبور اســت اخلاقـاً تشـریک مسـاعی کنـد . چون نفعش در این است که کارها بی هیچ اشکالی به انجام برسد . 


این اعدام ها از  انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه سرچشمه گرفت

 همچنین مجبور بودم اذعان کنم که تا این هنگام نظریـاتی را کـه دربـاره ایـن موضوعـات داشـته بـودم صحیـح نبوده اند . مدت زمانی گمان می کردم – و نمی دانم به چه علتی – که برای رفتن به پای گیوتیـن ، مـی بایسـت از یک چوب بست و از پلکانی بالا رفت . فکر می کنم این گمان من ، به علت انقلاب 1789 بود .

 می خواهم بگویم بــه علت آنچه کهدر این باره به من یاد داده بودند یا به من نشان داده بودند . اما یک روز صبح ، به یاد عکســی افتـادم کـه یک وقت به مناسبت یک اعدام پر ســر و صـدا ، در روزنامـههـا چـاپ شـده بـود . در آن عکـس ، ماشـین اعـدام بـه محقرترین وضعی درست روی خاک گذاشته شده بود . آنقدر تنگ بود که فکرش راهم نمی کردم . عجیب بود کــه تـا‌این موقع به این عکس نیندیشیده بودم . این ماشین کلیشه شده ، باعث تعجب من شد زیرا کههمچــون یـک دسـتگاه‌ دقیق و کامل صنعتی می نمود و برق میزد.


 انسان همیشه درباره آنچه که نمی شناسد غلــو میکنـد و مـن برعکـس مـی بایست ساده بودن قضایا را تصدیق کنم ، زیرا ماشین با مردی که بـه طـرف آن مـی رود در یـک سـطح قـرار دارد . و‌ محکوم انگار که به ملاقات کسی می رود ، به آن می رسد . به یک معنی ، این مطلب کسالت آورهم بود . چــون بـالا رفتن از چوب بست و صعود به آسمان ، مطالبی بود که اقلاً قوه تصور می توانست بدانها تشبث کند . در صورتی کــه ، در وضع فعلی بازهم ، دستگاه خودکار است که همه چیز را خرد میکند . و محکوم را بی هیــچ سـر و صدائـی ، فقـط بـا اندکی شرم اما با دقتی فراوان می کشد .


ادامه دارد...

امیر تهرانی

ح.ف

۱۰۰۱ کتاب که باید خواند: کتاب نیرنگستان نوشته صادق هدایت اعتقادات و باورهای پردمی ایران : بخش چهارم : زن آبستن و باورهای عجیب



ادامه از نوشتار پیشین

-کتاب نیرنگستان نوشته صادق هدایت

اعتقادات و باورهای پردمی ایران

زن آبستن

چله بری : آب چهار گوشه حمام و پوست تخم مرغ 

-برای آبستن شدن آب چهار گوشه حمام را گرفته در پوست تخم مرغ میکنند و بسرشان میریزند.

تن خود را مخواران که بچه ات ماه گرفتگی پیدا می کند!

-هنگام گرفتن خورشید یا ماه زن آبستن هر جای تن خود را بخاراند همان نقطه تن بچه را ماه میگیرد.

مشکل گاز زدن سیب

-زن آبستن که سیب را با گونه‌اش گاز بزند روی لپ بچه‌اش چال میافتد.

علت چشم زاغ شدن بعضی ها

اگر خوراک خوشبو بپزند باید بزن آبستن کمی بدهند وگرنه چشم بچه زاغ میشود و مشغول ذمهٔ او خواهند شد.

اگر به کسی نگاه کردی و بچه در شکمت تکان خورد...

هر گاه زن آبستن بکسی نگاه بکند و در همان لحظه بچه در زهدانش تکان بخورد  بچه بشکل آن شخص خواهد شد.

خوراکی از هر کسی نگیر!

در آذربایجان معتقدند که هر گاه زن آبستن خوراکی از کسی بگیرد بچه‌اش بشکل آن کس خواهد شد باین جهت باید از گرفتن خوراکی از اشخاص ناشناس پرهیز کنند.

می خواهی سر ده ماه بزایی به شتر پناه ببر

زن نه ماهه که از زیر قطار شتر رد بشود سر ده ماه خواهد زائید.

الهامات جاروی پشت در اتاق

زن آبستن که صبح بیدار میشود جاروب پشت در اطاق او بلرزه میافتد و با خودش میگوید: یقین امروز مرا خواهد خورد.

دختر می خواهی لک و پیش شو!

زن آبستن که صورتش لک و پیس بشود بچه‌اش دختر خواهد بود.

معجزه سنجاقها

اگر زن آبستن در کوچه سنجاق پیدا بکند بچه‌اش دختر میشود و اگر سوزن پیدا بکند پسر میشود.

دست و زلف کار سازند

اگر روی سر زن آبستن نمک بریزند بدون اینکه ملتفت شود، و بعد دستش را ببرد به پشت لبش بچه‌اش پسر خواهد شد و اگر به زلفش دست بزند بچه دختر میشود.

شیر قبل از زایمان بجای سونوگرافی

شیر زن آبستن را در آب بدوشند هر گاه ته نشین کرد بچه‌اش پسر خواهد بود و اگر روی آب بماند دختر است.

سیب و شیرین و ترشی پیشگو یی می کنند

زن آبستن که زیاد سیب بخورد بچه‌اش پسر میشود و اگر ویار او ترشی باشد بچه دختر است و اگر به شیرینی بیشتر مایل باشد بچه پسر خواهد بود.

پسر می خواهی ؟....

آخر غذا و ته سفره بهر زنی برسد پسر خواهد زائید.

قیچی و چاقو هم پیشگویی می کنند

جلو زن آبستن قیچی و چاقو بگذارند و چشمش را ببندند اگر قیچی را برداشت بچه‌اش دختر است و اگر چاقو را برداشت بچه‌اش پسر است.

حرکت و استراحت  نوع بچه را مشخص می کنند

زن آبستن که زیاد کار بکند و راه برود بچه‌اش پسر است و هر گاه بخورد و بخوابد بچه‌اش دختر خواهد بود.

سه شکم بزایی برای شاه خوب است!

هر گاه زنی بیک شکم سه دختر زائید برای پادشاه وقت خوش آیند است.

(بخصوص اگر شاهی مًثل آغامحمد خان قاجار سر کار باشد.)

دگمه هایی دور پستان 

دور دگمه پستان زن هر قدر غده دارد بشماره آنها بچه پیدا میکند.

جلوی زن آبستن تخم نخور و حرف گوش بده !

هر گاه جلو زنی که بچه دارد تخم مرغ بخورند باید قدری باو بدهند وگرنه مشغول ذمه او خواهند شد.

دستورات آزمایشگاهی و تجربی بر ای آن که بدانی بچه در شکم مادر پسر است یا دختر

«اگر خواهی که بدانی زن حامله پسر دارد یا دختر او را نزد خود طلب کن، اگر نخست پای راست پیش نهد فرزند پسر بود و اگر پای چپ پیش ماند دختر بود. نوع دیگر: اگر اول سینه راست زن بزرگ شود پسر بود و اگر سینهٔ چپ بزرگ شود دختر و اگر سر پستان زن سرخ بود پسر بود و اگر سیاه بود دختر باشد. نوع دیگر: اگر زن حامله چست و نیکو روی و خندان و خوشخوی بود فرزند پسر بود و اگر مقبوض و ترشروی و کاهل و بد خوی بود فرزند دختر بود والله اعلم،

اقدامات بزرگان در امر زناشوئی 

«و گویند که بزرگان چون با زنی یا کنیزکی نزدیکی خواستندی کردن کمر زرین بر میان بستندی، و زن را فرمودندی تا پیرایه بر خویشتن کردی، گفتندی چون چنین کنی فرزند دلاور آید و تمام صورت و نیکو روی و خردمند و شیرین بود در دل مردمان، و چون پسر زادی درستی زر و سیم بر گهواره او بجنبیدی، گفتندی که خدای مردمان این هر دو اند.»

خونریزی زنان در دوران بارداری و شفای قفلی

قفل کردن شکم - زن آبستن که لک ببیند یا خطری متوجه او بشود بکمرش نخ بسته سر آنرا قفل میزنند بعد یاسین میخوانند و هفت مبین آنرا بآن قفل فوت می کنند و آن را می بندند و سر نه ماه آنرا باز میکنند.

زایمان فوری با روش  تشویق بچه درون شکم

اگر زن آبستن زیاد درد بکشد برکت (سفره) بدل او به بندند دردش آرام میگیرد. و یا ماما از بیرون ببچه خطاب میکند. «بیا بیرون، زود باش، آب گرم برای شستشویت درست کرده‌ایم، رخت نو برایت دوخته‌ایم چرا معطل میکنی؟» یا چادر سیاه زن زائو را گرو گذاشته خرما میخرند و خیر میکنند - پنجه مریم در آب میاندازند، اذان میگویند، و یا شوهرش در دامان لباس خود آب ریخته باو مینوشانند. و بعد از آنکه فارغ شد تا چند روز اورا سفیداب میمالند و خال ابرو میگذارند.

زنی که بچه‌اش مرده باشد نباید داخل اطاق زائو بشود.

آل آن موجود نادیدنی و خطرناک

آل - بشکل زنی است که دستها و پاهای استخوانی لاغر دارد، رنگ چهره‌اش سرخ و بینی او از گل است شاعر گوید:رنگ او سرخ و بینیش از گل هرجا دیدی زود بگیرش تا از زائو جگر ندزدد و دل.

مبارزه با آل : سیخ و پیاز و تفنگ و شمشیر 

کار او آنست که جگر زن تازه‌زا را در زنبیل گذاشته میبرد. ولی جگر زائو تا از آب نگذرد معالجه میشود. برای پیش بینی از خطر آل به یک سیخ پنج یا سه پیاز کشیده گوشه اطاق میگذارند. تفنگ و شمشیر در اطاق زائو باشد خوبست. دور رختخواب او طناب پشمی سیاه میگذارند و دوازده فتیله پنبه‌ای که یک طرفش سفید و طرف دیگرش را با پشت دیک سیاه کرده باشند دور اطاق می چسبانند برای اینکه آل بترسد.

روایت دیگر: رختخواب زائو نباید سرخ باشد در دامن زائو جو بریزند و اسب بیاید آنرا بخورد. دور رختخواب او با شمشیر برهنه خط کشیده بگویند: حصار میکشم برای کی؟ برای مریم و بچه‌اش - بکش مبارک باشد و شمشیر برهنه را بالای سر زائو بگذارند تا روزی که بحمام میرود.

روز ده که بحمام میرود سیخ پیاز را همراهش می‌برند و روی پله حمام پیازها را در آورده زیر پایش له میکنند و یا یک گردو زیر پایش شکسته و پیازها را بآب روان میدهند و با جام چهل کلید آب بسرش میریزند. بعد از حمام هر گاه زائو تنها بماند دیگر آل نمیتواند باو آزار برساند.

امیر تهرانی

ح.ف