رازهای کتابخانه من

رازهای کتابخانه من

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.
رازهای کتابخانه من

رازهای کتابخانه من

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.

کتاب روانشناسی خرافات (1)


کتاب روانشناسی خرافات نوشته خانم فاطمه شعیبی یکی از بهترین کتابهایی است که اخیرا خواندم. این کتاب علیرغم حجم محدود دارای اطلاعات پایه ایست که می توان بعنوان یک کتاب خرافات شناسی و روانشناسی آن مورد استفاده قرار داد. 

در بخشی از این کتاب به ار تباط لشگر کشی ها و اشغال کشورها و نشر خرافات از سوی ملتهای فاتح اشاره خوبی دارد:

لشگر کشی ها 

"با توجه به این که جهان دیروز عرصه ی لشکرکشی ها، صف آرایی ها، تهاجم ها و یورش ها و تسلط های کم و بیش طولانی و موقت بوده، هر لشکرکشی و هر تسلطی بر قومی دیگر، تعدادی فرهنگ عامیانه را که زاده ی تجربه ی قوم فاتح بوده به کشور مغلوب تحمیل کرده است، تجربه هایی که برای کشور فاتح مفید و محصول تجربه است، حال آن که برای کشور مغلوب عقیده ای پوچ، بی ریشه، بی بنیاد و فاقد معنی محسوب می شود که به طریقی غیر اصولی و تجاوز کارانه به فرهنگ مردم داخل شده است.

 برای مثال به نمونه های ذیل اشاره می شود:

- بچه ای که زیاد گریه می کند قطعاً خوش آواز می شود.

- هر گاه ابر به شکل شتر در بیاید در آن سال وبا خواهد آمد.

- اگر کف دست بخارد پول دار خواهی شد. 

علاوه بر دو مورد که درباره ی تاریخچه ی خرافه پرستی ذکر شد می توان به تأثیر آیین ستاره پرستی و طب سنتی در پیدایش خرافه پرستی نیز اشاره کرد.

ستاره پرستی منشاء برخی خرافات

 پس از پیدایش آیین ستاره پرستی و با گذشت زمان به تدریج دانشمندان و حکیمان دوران باستان درصدد منظم کردن و مدون ساختن اعتقاداتشان به ستاره ها برآمدند واین نظریات را جمع بندی کردند. 

اینان که اغلب خود هم پزشک بودند، هم ستاره شناس و هم دانشمند و به طور خلاصه به آنها 

لقب حکیم  یعنی همه چیزدان داده شده بود، برای توجیه خصوصیات جسمانی افراد و علّت بیماریها، از یک طرف تئوری چهار عنصر را ابداع کردند و گفتند که جسم و جان انسان از امتزاج و ترکیب چهار عنصر اصلی و بنیادی آب، آتش، خاک و باد سرشته شده و ترکیب های گوناگون این چهار عنصر تنوع خصوصیات جسمانی و روحی را به وجودآورده است و از طرف دیگر در دانش جهان شناسی آمدند وجهان را به هفت یا نه آسمان که آنها را فلک نامیدند، تقسیم کردند که برگرد زمین قرار دارند و بر آن محیطند و گرد زمین می گردند."

امیر تهرانی

ادامه دارد... 

نیرنگستان :نوشته صادق هدایت: بخش یکم(ت)

رازهای کتابخانه من

رازهای کتابخانه من

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و

نیرنگستان :نوشته صادق هدایت: بخش یکم

مهمترین و تحقیقی ترین اثری که در زمینه  باورهای عامیانه مردم ایران نوشته دو جلد کتاب می باشد که از هنری ماسه استاد دانشمند و ایر ان دوست  فر انسوی پرفسور هنری ماسه بیادگار مانده که مطالعه آن دو جلد راز بزرگی را در مورد ما ایر  انیان   و یا حد اقل گروه زیادی از ایر انیان  فاش خواهد ساخت .این راز بزرگ همان باورهای خرافی است که هم چون  شبکه ای تارعنکبوتی مردم ما را طی تاریخ در خود فروبرده است. 

یکی از شرط های اصلی  تمدن و بهبود او ضاع فرهنگی و فکری رهایی از این باورهای خرافی است. مگر این که این باورها پند و اندرزی خردمندانه در خود داشته باشند که این سری باورها اغلب بصورت ضرب المثل در آمده اند. برای مثال به تعدای از باورهای ضرب المثل گونه اشاره می شود:

-چراغ از بهر تاریکی نگهدار: تندروی مکن!

-هر گردی گردو نیست: زود باور مباش!

-سالی که نکوست از بهارش پیداست: بهار پرباران و لطیف آغاز گر سالی نیکو ست.

-بر زمینت می زند نادان دوست: به دوست نادان اعتماد مکن

اما گروه زیادی از باورهای ایرانیان بویژه در گذشته فقط و فقط منشاء در جهل و خرافات داشته است. در حقیقت  از سرزمینی که بزرگانی هم‌چون فارابی، ابوریحان بیرونی،  ابن سینا، رازی، خیام ، سعدی، نظامی و خواجه نصیر الدین ، میر فندرسکی ، ملا صدرا و...  ظهور کرده اند، بسیار بدور ست که مردمش به این افکار معتقد باشند. 

صادق هدایت نویسنده مشهور ایرانی فهرست مختصری از این باورها را در کتاب نی نگستان ارایه است که اولین بخش انتخابی آن ارائه می شود:

-بچه که تازه بدنیا میآید در هنگام گرفتن ناخن‌های او یا باید پول در کفش بگذارند که متمول بشود و یا قلم بدستش بدهند که صاحب قلم گردد.

-اگر زن آبستن مرده به بیند چشم بچه‌اش شور میشود.

-اگر زن آبستن را در موقع وضع حمل تا ده روز تنها بگذارند جن زده یا دعائی میشود.

-اگر بچه ناخوش بشود و بهیچ داروئی معالجه نشود آنوقت تشخیص میدهند که بچه جن زده یا دعائی است و باید او را پیش دعا نویس برند تا برایش عزایم بخواند.

-هر گاه زنی که وضع حمل کرده داخل حمام شود و زن زاج دیگری نیز در همان موقع داخل حمام شود هر کدام دیرتر از حمام خارج شوند خود و بچه‌اش ناخوش خواهند شد مگر اینکه او هم همان زن را در موقع دیگر غافل گیر کرده از او زود تر از حمام خارج شود.-

شیر زن بچه دار را اگر در جای کثیف بریزند شیرش خشک میشود. پس باید آنرا در آب روان و یا در گوشهٔ سایه که آفتاب نمیگیرد بریزند.

-ناف بچهٔ تازه بدنیا آمده را در سوراخ موش بگذارند آن بچه موذی خواهد شد.

-اگر کسی بخواهد بچه‌اش پا بگیرد و نمیرد یکدست جامه از بچه زنی که چندین بچه زائیده و هیچیک نمرده‌اند بگیرد و به بچه‌اش بپوشاند آن کودک بزرگ میشود و نمیمیرد.

-اگر کسی خرده های نان میان کوچه را جمع کند بچه‌اش نمیمیرد.

-اگر بچه را در طاقچه بگذارند عمرش کوتاه میشود و با لاجون و لاغر میماند.(بله امکان دار د از طاقچه به پایین بیفتد و بمیرد و یا  صدمه بخورد.)

-پشت کردن بچه را نباید بوسید چونکه بد اخلاق و لجباز میشود.

-اگر یکدست بچه را ماچ بکنند دست دیگرش را نیز باید ببوسند و گرنه بچه ناخوش میشود.

-وقتیکه بچه بخودش می‌پیچد باید گیاهی که به پیچک معروف است دنبالش کنند.

-گهواره خالی را اگر تکان دهند گوش بچه درد میگیرد.

-شیر پستان خود بچه را بخودش بدهند خوش آواز میشود.

-هنگامیکه بچه زیر پستان غرغر میکند و شیر میخورد می‌گویند: «ممه لال است» زیرا اگر نگویند بچه ناخوش میشود.

-بچه که بالا پائین بشود (شکم روش پیدا کند و قی بکند) عود و سلیم نر و ماده را بهم می بندند و روی بام سوت میکنند.

-هر کس مهرهٔ مار همراه داشته باشد نباید بالای سر بچه چلگی برود زیرا که بیوقتی میشود

-بچه که چیز از پدر و مادرش بدزدد خدا خنده‌اش میگیرد.

-دایه عام که پستان دهن بچهٔ سید بگذارد پستان او به آتش جهنم نمیسوزد.

-بچه‌ای که سر هفت ماه بدنیا بیاید در هر کاری شتاب زده است و عجله میکند

-اسم بچه را که بخواهند عوض بکنند آش میپزند و دسته‌ای را دعوت میکنند و بعد اسم او را عوض میکنند.

-اگر بچه‌ای که بدنیا میآید بد حال باشد جفت او را روی آتش می‌اندازند بچه بحال میآید.

دندونی - وقتیکه دندان بچه تاول میکند برای او برسم خیرات «دندانی» درست میکنند باین ترتیب که از بنشنها عدس، نخود، گندم پوست کنده، ماش، لوبیا قرمز و لوبیا چشم بلبلی را از هر کدام چهل دانه میشمارند و علاوه بر آن هر مقدار دیگر که بقدر وسع پزنده باشد توی دیگ میریزند و با کمی آب آنرا میجوشانند و مثل پلو دم میکنند گاهی روغن و پیاز داغ هم به آن اضافه میکنند (همهٔ اینها را خود پدر و مادر بچه میدهند و مثل آش نذری نیست که برایش گدائی بکنند) و از آن جلو کبوتر امامزاده هم میریزند.

-بعد از آنکه پوست ختنه را جدا کردند آنرا نخ میکشند و بگردن بچه می آویزند و پس از هفت روز آنرا جلو خروس می‌اندازند.

-عیادت زن در موقع وضع حمل تا ده روز خوب نیست مگر اینکه چادر یا چادر نماز روی دوشش بیندازند یا اینکه بچه را به اطاق دیگر ببرند.

-اگر کسی چشم بشود «زمه» زاج سفید را بدور سرش میگردانند و دعای مخصوصی بخوانند آنوقت آنرا روی آتش اندازند اگر بشکل چشم بشود او را چشم کرده‌اند و خوب میشود و اگر بشکل نامنظمی باشد جن زده شده و اگر بشکل چهار پایه‌ای بشود میگویند میمیرد و این تابوت اوست بعد زمه را آب میکنند و پیشانی و کف دست و کف پا و سینهٔ او را خال میکنند و سپس آب را در کاسه ای ریخته یکی آنرا میبرد سر کوچه میریزد برمیگردد و سلام میکند یکی از اهل خانه میپرسد از کجا میائی؟ میگوید: از خانهٔ دشمن، میپرسد: چه میکرد؟ جواب میدهد: جان میکند. میگوید: الهی جانش برآید!(بیچاره دشمن!)

-در موقع مسافرت اگر سید باریک سیاهی با مسافر مصادف شود سفر او خوب نیست و بر عکس مصادف شدن با قرشمال برایش میمنت دارد.

-وقتیکه مسافر بساعت خوب حرکت میکند اگر دوباره برگردد خوب نیست و باصطلاح اهالی دهات خراسان چپیک میشود و چپیک شدن خوب نیست.

-وقتی که مسافر حرکت میکند اگر پشت سر او آب و جو بریزند زود برمیگردد.

-اگر یکی از اهل خانه در سفر باشد و یک قسم کلاغ که در خراسان معروف به «کلنجدک» است بالای آن خانه صدا کند خبر خوش از مسافر میآید.

-هرگاه باران نیاید در دهات خراسان بچه ها دسته راه می‌اندازند و کلهٔ خری را بسر چوبی قرار داده دم خانه ها میبرند و میگویند: «کله خر هیزم بخر» و بدین طریق مقدار زیادی هیزم جمع و در سر کوهی کله خر را آتش میزنند تا باران بیاید.

ادامه دارد... 

امیر تهرانی

کتاب جهانی که من می شناسم: برتراندراسل (1)



کتاب " جهانی که من می شناسم" مصاحبه با برتراندراسل. (1)

من اصول فلسفه جدید را از چند نفر آموختم که یکی از آنان برتراندارسل بود و آنهم از کتاب "اصول فلسفه"   که از صد سال پیش تاکنون چاپ شده است.

نام اصلی کتاب مورد بحث در این ن شتار بزبان اصلی:

Bertrand Russel Speaks Up

می باشد که شاید منظور مصاحبه کننده این بوده که در این مصاحبه برتراندراسل خود را افشا می کند و یا حقایق را می گوید. 

در این مصاحبه برتراندراسل دچار تناقض گویی بسیار می شود ابتدا فلسفه را فقط تصورات معرفی می کند بعد گنج دانش بشری را ناچیز می داند و مجددا به فلسفه روی مثبت نشان می دهد. 

مذهب را می کوبد و سپس از سودمندی مذهب سخن می گوید. 

حمله اسکندر مقدونی را تحسین می کند و دروغی شاخدار در مورد آن   می گوید. 

اجازه استفاده از بمب هیدروژنی را می دهد، جنگهای انگلیس را به نفع انگلیس ارز‌شیابی می کند و این که انگلیس اکثرا د رست عمل کرده است. 

1- فلسفه چیست؟

س- اصلاً بفرمایید ببینم فلسفه چیست؟

ج- این مسئله بی‌نهایت پیچیده است و در آن اختلاف نظر بسیار است. تصور نمی‌کنم دو فیلسوف برای این سوال پاسخ واحدی داشته باشند. بنا به عقیدهِ شخصی من، فلسفه عبارت از تتبع و تحقیق در مورد مطالبی است که هنوز شناسایی دقیق و صحیح آن‌ها امکان‌پذیر نیست. البته من در این مورد تنها نظر شخصی خودم را می‌توانم اظهار کنم.

س- آیا بین علم و فلسفه اختلافی مشاهده می‌کنید؟

ج- بطور کلی می‌توان گفت: علم عبارت از آن چیزی است که دربارهِ آن معلومات کافی داریم و فلسفه مطالبی است که در بارهِ آن‌ها چیزی نمی‌دانیم. 

این تعریف بسیار واضح و روشن است و به همین دلیل پیوسته مشاهده می‌کنیم مسائل فلسفی از قلمرو فلسفه خارج شده و به میدان علم و دانش منتقل می‌گردد.

س- بنابراین به عقیدهِ شما اگر قضیه‌ای مدلل و اثبات شد و به اسرار آن پی بردیم، آن قضیه دیگر جنبۀ فلسفی نداشته و خود به دانش تبدیل می‌گردد.

ج- بلی. بسیارند مسائلی که در حیطۀ تتبعات فلسفی قرار داشتند ولی فعلاً شکل فلسفی خود را از دست داده و در شمار دانسته‌های جهان علم در آمدند.

س- فایدهِ فلسفه چیست؟

ج- در حقیقت دو نقش اساسی برای فلسفه قائلم:  اولاً تتبع و تحقیق در بارهِ قضایایی که حل آن‌ها همیشه از عهدهِ علم بر نمی‌آید، زیرا به‌راستی می‌توان گفت معرفت علمی فقط قادر است جزء ناچیزی از مسائلی را که مورد علاقۀ بشری است و یا احتمالاً برایش سودمند واقع می‌شود، روشن کند. حال آن‌که مطالب متعدد و پُرسودی وجود دارد که علم یا لااقل دانشِ کنونی بشری، نسبت بدان‌ها اطلاعات بسیار محدودی در اختیار ما قرار می‌دهد. به عقیدهِ من، محدود کردن تفکرات و تصورات آدمی در چارچوب اطلاعاتِ ناچیزِ فعلیِ بشر تأسف‌آور است. بدین‌سان یکی از موارد ممکنه استعمال و فواید فلسفه عبارت از این است که، جهان هستی را مورد تفکر و تحقیق قرار داده و به کمک فرضیات به وسعت میدان این تحقیق بیفزاید. مورد استعمال و یا فایدهِ دیگر فلسفه -که اهمیت آن‌هم شایان توجه است- عبارت از اثبات این قضیه است که ما قضایای زیادی را معلوم و مکشوف می‌پنداریم، در‌صورتی‌که حقیقت آن‌ها همچنان مجهول و ناشناخته مانده است. فلسفه از یک طرف به ما نیرو و انرژی بخشیده -و بدین‌وسیله- موجب می‌شود دربارهِ قضایایی که امکان درک آن‌ها را داریم عمیقاً فکر کنیم، و از طرف دیگر ما را از چنگال کِبر و نِخوت رهایی بخشیده، امکان می‌دهد که دربارهِ این حقیقت بیندیشیم که آن‌چه را ما بعنوان دانایی و معرفت پذیرفته‌ایم -در جمیع موارد- علم صحیح نمی‌باشد.

س- ممکن است نمونه‌هایی از تفکرات آدمی را که به نتایج عینی و مادی منجر گردیده‌اند برای ما برشمارید؟

ج- البته. فی‌المثل، فلسفۀ یونان پُر از فرضیاتی است که در بادیِ امر غیر‌صحیح به‌نظر می‌آمد و حال آن‌که بعد‌ها ثابت شد که این فرضیات همه صحیح و پُر‌ارج می‌باشند. فرضیۀ اتمی را در نظر بگیرید، دمکریت (دیموقریطس) معتقد بود که ماده از به‌هم پیوستن اتم‌های ریزی ساخته شده است، اکنون بیش از دو هزار سال از تاریخی که دمکریت این حرف را زد می‌گذرد و درستی نظریۀ او -هر چند در آن وقت صورت حدس و فرضیه داشت- امروز دیگر تایید گردیده است. 

......... 

س- آیا به عقیدهِ شما، فلسفه به‌نحوی از انحاء می‌تواند در خدمت علم قرار گیرد؟

ج- آری. تاحدی، مطمئناً می‌توان فلسفه را خادمی از علم دانست، ولی موضعات بسیار و متعدد وجود دارد که از خارج دست‌رس علم است. برای مثال می‌توان کلیۀ مسائلی را که نزد انسان قدر و ارزش مخصوصی دارد را نام برد. علم قادر نیست درباهِ خوب یا بدی چیزی بگوید، در این‌جا منظورم ارزش نهایی خیر و شر است نه فواید مادی آن.

.......

س- مارکس را بعنوان یک فیلسوف می‌شناسید؟

ج- بدون شک مارکس از فلاسفه محسوب می‌شود، ولی فیلسوف داریم تا فیلسوف! گروهی از فلاسفه طرفدار و حامی وضع مستقر و موجودند و عده‌ای دیگر بر این عقیده‌اند که باید وضع کنونی و اصولی را که بر آن حکم فرماست در هم کوبید و تخریب کرد. بدیهی است که مارکس در شمار گروه اخیر است. من، رفتار هیچ یک از این دو گروه را نمی‌پسندم ؛ زیرا، در این طرز رفتار آن‌ها وظیفۀ واقعی فیلسوف مشاهده نمی‌شود. وظیفۀ اساسی و حقیقی فیلسوف تغییر و تبدیل جهان نیست، بلکه وظیفۀ اصلی فلاسفه عبارت‌ست از، درک و شناخت جهان، و این مطلب با گفته‌های مارکس متفاوت است.

س- شما اصولاً پیرو ‌کدام روش‌ فلسفی هستید؟

ج- من تا کنون فقط یک شعار بر پیشانی داشته‌ام و آن‌هم شعار اتمیست منطقی می‌باشد

من اصولاً با شعار و برچسب میانۀ خوبی ندارم، به عقیدهِ من انسان باید خود را از قید بر‌چسب آزاد کند.

س- اتمیست منطق یعنی چه؟

ج- من معتقدم برای شناختن خصوصیات موضوعی که مورد پژوهش و آزمایش قرار می‌گیرد باید از روش تجزیه استفاده کرد. این تجزیه و تقسیم موضوع به اجزاء کوچک‌تر باید تا آن حد پیش رود که به جزء لایتجزا یا به‌عبارتی دیگر به اتم‌های منطق برسیم. 

س- رایج‌ترین مسلک فلسفی عصر حاضر چیست؟

 اهمیت می‌باشد این است که فیلسوف، تا آن‌جا که ممکن است در تنویر و توضیح سؤال مجاهدت کند. من شخصاً این‌گونه طرز تلقی و بینش را نمی‌پذیرم، در این‌جا برای شما مثالی می‌آورم، در یکی از روزهایی که با دوچرخه به وینچستر Winchester می‌رفتم. راهم را گم کردم. وقتی که به اولین آبادی رسیدم به دکانی داخل شدم و از دکان‌دار پرسیدم، خواهش می‌کنم نزدیکترین راه تا وینچستر را به من نشان دهید؟ مخاطب از مرد دیگری که در پستوی دکان بود، و من او را نمی‌دیدم، پرسید:یک نفر می‌پرسد کوتاه‌‌ترین راه از این‌جا به وینچستر کدام است؟ از داخل پستوی دکان صدایی پاسخ داد: وینچستر؟ عجب! کوتاه‌ترین راه؟ عجب! من چی می‌دانم؟ سرانجام ناگزیر شدم بدون این‌که نتیجه‌ای به‌دست آورده باشم راه خود را در پیش گیرم. 

فلسفه آگَسفورد بدرد نخور است

آری فلسفه‌ای که در آکسفورد تدریس می‌شود از همین قماش است.

س- بنابراین، فلسفۀ مورد بحث یعنی ادراک عمیق سوال، بدون این‌که توجهی به پاسخ مبذول شود؟

ج- جان کلام همین است و بس. این موضوع که چه کسی باید به سوال پاسخ گوید وظیفۀ فیلسوف نیست و به دیگری ارتباط دارد.

س- آیا فلاسفه سایر ممالک اروپا، مسائل را به طرز دیگری درک می‌کنند؟

ج- فلاسفه ممالک اروپایی مسائل را به اندازهِ فلسفۀ آکسفورد مرُده و بی‌جان مطرح نمی‌کنند، من طرفدار آن‌ها نیستم، ولی معتقدم که فلسفه ممالک اروپا از فلسفۀ آکسفورد زنده‌تر و گویا‌تر است. فلسفۀ اروپایی‌ها بر خلاف فلسفۀ آکسفورد با فلسفۀ عتیق قرابت و بستگی عمیق‌تری دارد. البته، انواع فلسفه‌های مختلفی هم وجود دارد که منشاء آن‌ها فلسفۀ کی‌یرکگارد  و تمایل و گرایش این فلسفه به اگزیستانسیالیسم می‌باشد. و نیز فلسفه‌های دیگری به چشم می‌خورند که هدف‌شان، تهیه و ایجاد زمینه مناسب،به‌منظور بر‌انگیختن مشاجرات قلمی با مذهب موروثی و باستانی است. این قبیل فلسفه‌ها بسیارند، ولی به عقیدهِ من هیچ‌کدام از آن‌ها دارای ارزش و اهمیت نیستند.

امیر تهرانی

ادامه دارد... 

اتللو شاهکار برتر و جاودانه شکسپیر(بخش یکم)


اتللو شاهکار  جاودانه شکسپیر(بخش یکم)

اُتِلّو نمایشنامه‌ای معروف از ویلیام شکسپیر، نویسنده کلاسیک انگلیسی است که به مضمون عشقی پرشو ر   می‌پردازد که سرانجام بخاطر یک دستمال ناقابل بر باد می رود. 
 در این نمایشنامه شکسپیر نشان می دهد اگر عقل و احتیاط در کار نباشد و شکوفه  عشق بدون آبیاری از جام عقل و احتیاط جوانه زده باشد حتی یک دستمال ناقابل هم می تواند ضربه مهلکی بر پیکر آن عشق وارد سازد. 

اتللو در این تراژدی که نام دیگرش مغربی است شخصیت مرد داستان است. او فرمانده مقتدری است که افتخارات بسیاری در جنگها بدست آورده ولی ا ز سیاست و هوشمندی و دانایی لازم برخوردار نیست. 

به همین خاطر خیانتگران و دشمنان اطرافش با دسیسه‌ها و برنامه ریزی حساب شده     کا ری می کنند که او  به همسر  محبوبش  شک کند. 

او که از خرد سیاسی به بهره است راهنمایش احساسات اوست. پس زمانی که شبح خیانت و بدخواهی به حرکت در آمده و گرداگرد اتللو  به چرخش در می آید، ا و بدون اینکه اصل  ماجرا را با همسرش  در میان بگذارد  بی‌رحمانه او را بخاطر گم کردن دستمالی که خود به او هدیه داده بود  می‌کشد. 

در پایان همسر طراح اصلی جنایت وقتی پیکر بخون خفته همسر اتلو را بر خاک افتاده می بیند حقیقت را فاش ساخته و می گوید که دستمال را شوهرش یاگو از همسر اتللو ربوده و او را در اتاق معاون اتللو انداخته بود  تا معاون وفادار اتللو را خیانتکار و همسر بیگناه اش را یک هرزه نشان دهد. 

 متاسفانه  اتللو بعد از کشتن همسر  به بیگناهی و وفادارش پی‌می‌برد که بسیار دیر است و او خود را نیز می کشد. 

شخصیتهای نمایشنامه اتللو:

  • اتلو، ژنرال مغربی ارتش ونیز
  • دزدمونا، همسر اتلو و دختر برابانسیو
  • یاگو، افسر بیرق‌دار مورداعتماد اما خائن اتلو
  • کاسیو، افسر وفادار و محبوب اتلو
  • امیلیا، همسر یاگو و ندیمهٔ دزدمونا
  • بیانکا، معشوقهٔ کاسیو
  • برابانسیو، سناتور ونیزی و پدر دزدمونا
  • رودریگو، نجیب‌زادهٔ فاسد ونیزی و عاشق دزدمونا
  • دوجه (فرمانروای ونیز)
  • گراسیانو، برادر برابانسیو
  • لودو ویکو، خویشاوند برابانسیو
  • مونتانو، فرمانده ونیزی قبرس، پیش از اتلو
  • دلقک (نوکر اتلو)
  • چند افسر، نجیب‌زاده، پیک، نوازنده، جارچی، دریانورد و خدمتکار


این داستان از کوچه ای زیبا ودر  نیز  آغاز می‌گردد.

 ونیز شهر آبراه‌ها ست و به  شهر نیمه خیس ایتالیا معروف می باشد

در آن روز شوم عاشق شکست‌خورده‌ای بنام "رودریگو" بایاگو  افسری که  پرچمدار "اتلو" است   و مغز متفکر خیانتکار ی است  هردو در راه خانهٔ "برابانسیو" پدر همسر آینده اتللو هستند. 

رودریگو د ر عشق شکست خورده و نتوانسته "دزمونا" را بدست آورد و یاگو افسر اتللو  مقام معاونت  اتللو را به او نداده اند.  پس هردو از  کینه سرشارند  ودر پی  انتقامی سخت از اتللو و معاون جدید ش می باشند! 


ادامه دارد....

کتاب حرفهای همسایه: شاعر بودن خواستن در توانستن و توانستن در خواستن است


از کتاب حرفهای همسایه نوشته نیما یوشیج

عزیزم!

شاعر بودن خواستن در توانستن و توانستن در خواستن است 

شاعر بودن، خواستن در توانستن و توانستن در خواستن است. این هردو خاصیت را باید زندگیی او به او داده باشد.

 به عبارت دیگر میگویم: بتواند بخواهد و بخواهد که بتواند. اولی با خود اوست و دومی که خواستن تواناییی خود اوست و باید به خود تلقین کند هزار مرتبه بیانگیزد هوش خود را و ذوق خود را، هنگامی که در آثار دیگران نظر دارد. 

اگر این نباشد در پوست خود فرورفته، خودی بسیار خطرناک در او وجود پیدا می کند که در راه کمال و هنر خود کور میماند. هیچکس را چنانکه هست نمیشناسند. 

باید خوب و بد هر دو را شناخت

مقصود من این نیست که خوبی را بشناسد بلکه خوب و بد، هر سلیقه و ذوق مخالف خود را باید بتواندتمیز دهد و لطف کار هرکس را در سبکی که دارد بفهمد. حرفهایی که میزنند - بیخود گفته اند: آنهاقدیمی شده، اینها کهنه شده است، در این اشعار چیزی یافت نمیشود - هرکدام بجا و بیجا است. 

بجا است زیرا که با طبیعت او وفق نمیدهد و نابجا برای اینکه باید معتقد باشد که طبایع دیگر نیزهست و او از آنها به وجود آمده. هیچ بد و خوبی نیست که در ساختمان او دست نداشته است. 

شمافرض کنید اگر دیوان فرخی و عنصری را می خوانید که سراسر لفظ است و از حیث صنعت نسبت به

نظامی خیلی ابتداییست، هرکدام از اینها زیبایی خود را دارا هستند و نمیشود انکار کرد. درصورتیکه

شما به این درک برسید چه بساکه بهره مییابید. و تغییر نظر چه بساکه ممکن است بزرگتر راهی را بگشاید

و در قدرت خالقه ی شما تاثیر داشته باشد. 

تفاوت  مولانا و حافظ

من دیوان جمال الدین را زیاد میخوانم و خاقانی را دوست دارم، و هیچوقت نمیسنجم که به اندازه حافظ مملو از معانی هست یا نه. 

همینطور اگر همه ی شاهنامه را بخوانم، استادیِ نظامی را در نظرنمیآورم. و اگر تغزلات ساده - مملو از عاشقی های عادیِ سعدی را میخوانم، فکر نمیکنم عشق حافظ چقدر شاعرانه است و او زمینه ی چگونه نظامیست که فهمیده میشود ولی به زبان نمیآید. 

زیرا وقت هست که شما در صنعت نگاه میکنید و بهای هرچیز علیحده است. هرچیز را باید در حد خود بتوانیدبشناسید. 

استعداد ویژه من

من به قدری میتوانم خود را فرود بیاورم که از یک ترانه ی روستایی همانقدر کیف ببرم که یک نفر روستایی با ذوق و احساسات سادهی خود کیف میبرد. 

از اینجاست که خواهید دید سرچشمه های ذوق بشری چقدر وسیع و متفاوت است و چه مملو از اسرارخود و چقدر بزرگترها مدیون کوچکترها هستند و این شخصیتهای اینقدر تعریفی و سربلند با چه شخصیتهای آنقدر گمنام و ناچیز سروکار دارند.

ادامه دارد...