کتاب برادران کارامازوف
نوشته: داستایفسکی
نظرات دیگران:
"خلاصه کتاب برادران کارامازوف
در همان ابتدای کار و با خواندن اولین جملات داستان، خواننده متوجه میشود که این رمان با دیگر رمانهای داستایفسکی متفاوت است. نویسنده در ابتدای داستان موضوع مهمی را بیان میکند و این موضوع مهم، مرگ اسرارآمیز و دلخراش زمیندار مشهور فیودور پاولویچ کارامازوف است. فردی که این رمان درباره او و پسرانش است. فردی که از گونهی آدمهای عجیب روزگار است، از گونهای که فراوان به آنها برخورد میکنیم. اما قبل از این اتفاق مهم روای داستان یک مقدمه آورده است.
قهرمان کتاب کیست؟
در مقدمهای که روای داستان آورده است و اتفاقا خودش آن را زاید میداند، او قهرمان رمان را آلکسی فیودورویچ کارامازوف معرفی میکند. آلکسی یا آلیوشا سومین پسر فیودور پاولویچ است که راوی اعتقاد دارد به هیچ وجه مرد بزرگی نیست اما با این حال او را قهرمان داستان میداند.
همین موضوع ذهن خواننده را درگیر میکند و خواننده درنهایت باید به این سوال پاسخ دهد که چرا آلکسی فیودورویچ قهرمان این رمان است.
فیودور پاولویچ دو بار ازدواج کرده است و سه پسر دارد. بزرگترین پسرش یعنی دمیتری فیودورویچ از زن اولش است و دو پسر دیگر یعنی ایوان و آلیوشا از زن دومش هستند. در فصلهای اول رمان داستان این خانواده کوچک بیان میشود و سرگذشت این دو ازدواج و سرگذشت هر کدام از پسرها روایت میشود.
پدر خانواده و یا پدر بدیها
با خواندن فصلهای ابتدایی رمان متوجه میشویم که فیودور مردی رذل و کثیف است که کوچکترین توجهی به پسرانش ندارد. کاملا مشخص است که او هیچ بویی از پدر بودن و وظایف پدری نبرده است. فیودور پسرانش را در کودکی به حال خودشان رها کرده و مدام در پی شهوترانی و ارضای امیال خودش است.
سه پسر
در میان پسران ابتدا با دمیتری آشنا میشویم که او هم شهوتران و گناهکار است. هنگامی که چهار سال داشت پدرش – فیودور – او را رها کرد.
اوخط فکری خاصی ندارد و عقیده دارد پدرش ثروتهای مادرش را بالا کشیده و اکنون به او بدهکار است. در اینجا لازم است اشاره کنیم که زن اول فیودور، یعنی مادر دمیتری، از خانوادهای اشرافی و نسبتا ثروتمند بود.
از سه پسر فیودور پاولویچ این دمیتری فیودورویچ تنها کسی بود که با این یقین بزرگ شد که به هر حال اموالی دارد و به سن قانونی که برسد مستقل خواهد شد.
دورهی نوجوانی و جوانی آشفتهای را از سر گذارند: دبیرستان را هیچوقت تمام نکرد؛ بعدها سر از مدرسهی نظام درآورد، شپس سروکلهاش در قفقاز پیدا شد، ترفیع گرفت، دوئل کرد، به درجهی سربازی تنزل کرد، دوباره ترفیع گرفت.
در ضمن زندگی بیبندوباری داشت و بهنسبت پول فراوانی خرج میکرد. پیش از رسیدن به سن قانونی چیزی از فیودور پاولویچ دریافت نکرد و تا آن موقع زیر بار قرض رفته بود. پدرش، فیودور پاولویچ، را نخستین بار تازه پس از رسیدن به سن قانونی دید و شناخت. (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۲۰)
سپس با ایوان آشنا میشویم. او روشنفکری شکاک است که خط فکری مشخصی دارد و حتی تلاش میکند رابطه ویران شده میان دمیتری و فیودور را حل کند. و در نهایت با آلیوشا آشنا میشویم. جوانی بیست ساله که در صومعه بزرگ شده است و همانطور که خواندید قهرمان رمان معرفی شده است.
آلیوشا سر از صومعه درآورد چون تنها راهی بود که او را مجذوب میکرد و میشود گفت این راه، برونرفت مطلوبی برای روحش بود و البته این راه را انتخاب کرده بود چون بسیار مورد توجه زوسیما، پیر پرآوازه صومعه بود.
پس از آشنا شدن با این خانواده کوچک نازنین، به مرور متوجه اختلاف جدی میان بزرگترین پسر و پدر خانواده میشویم و میبینم که دو پسر دیگر چه تلاشهایی برای رفع این مشکل میکنند.
از جمله برای حل این مشکل اعضای خانواده که سالهاست همدیگر را ندیدهاند دور هم جمع میشوند تا این مشکلات را برطرف کنند. برخورد این افراد با همدیگر، اختلاف نظرهای آنها، گفتوگوهایی که با همدیگر دارند و مراجعه آنها به صومعه نزد زوسیمای پیر برای حل اختلاف و… شروع جدی این رمان است.
بخشهای کتاب
رمان برادران کارامازوف در ۴ بخش و ۱۲ کتاب نوشته شده است و هر کتاب شامل چندین فصل است. کتابهای این رمان به ترتیب عبارتند از: خانوادهی کوچک نازنین / جمع ناجور / شهوتپرستان / خراش دل / موافق و مخالف / راهب روس / آلیوشا / میتیا / تحقیقات اولیه / پسر بچهها / برادر ایوان فیودورویچ / اشتباه در قضاوت.
اسمر دیاکوف
در اینجا شاید لازم باشد که در مورد اسمردیاکوف هم صحبت کنیم. کسی که نقشی مهم و اساسی در رمان دارد. اما برای جلوگیری از فاش شدن بیش از حد داستان به این شخصیت در این قسمت اشارهای نمیکنیم. در ادامه و در قسمت درباره رمان از اسمردیاکوف صحبت خواهیم کرد
نظری از نویسنده مقاله درباره رمان برادران کارامازوف
در طول سالها کتابهای خوب زیادی خواندهام که از جمله آنها میتوانم به دن کیشوت، بینوایان، جنایت و مکافات، ابله، خوشههای خشم و… اشاره کنم. کتابهایی که هر کدام برای خود یک شاهکار هستند و حرفهای بسیار زیادی برای گفتن دارند.
اما وقتی رمان برادران کارامازوف را تمام کردم، به این فکر میکردم که این رمان بدون تردید جزء سه رمان برتری است که تا به حال خواندهام. رمانی که وقتی آن را مطالعه کنید بدون تردید جایگاه ویژهای در ذهن شما خواهد داشت.
در پیشگفتار رمان متنی از ریچارد پوتر آمده است که بخشی از آن در مورد ایده شکلگیری داستان برادران کارامازوف صحبت میکند. همچنین در این قسمت در مورد ایمان و بیایمانی داستایفسکی صحبت میشود.
در سیبری چه گذشت؟
احتمالا شما هم میدانید که منتقدان به کتابهای داستایفسکی بعد از دوره محکومیت او در سیبری توجه ویژهای دارند و این کتابها را شاهکارهای او میدانند. داستایفسکی در دوره محکومیتش در زندان اومسک فقط میتوانست یک کتاب به همراه داشته باشد و مطالعه کند، این کتاب هم کتاب مقدس بود.
ایمان و بی ایمانی
راستی در همهی عمر در وجود داستایفسکی باقی ماند؛ بیان هنری نهایی آن در برادران کارامازوف جلوهگر میشود، در شخصیتهای متضاد زوسیمای پیر و مفتش بزرگ. داستایفسکی مسیح انجیلها را در زندان اومسک «ملاقات کرد». آن جا مرد جوانی را هم ملاقات کرد به نام ایلینسکی که به جرم پدرکشی محکومیتی بیست ساله را میگذراند. او را در یادداشتهای خانه مردگان وصف کرده است:
در تمام مدتی که با او زندگی میکردم، عالیترین و شادترین وضع روحی را داشت. این فرد دمدمی و سبکمغز بود و بیاندازه بیمسئولیت، هرچند به هیچ روی احمق نبود. هرگز هیچ بدرفتاری خاصی در او ندیدم.
داستایفسکی باور نمیکرد که ایلینسکی مقصر این جنایت باشد. بعدها خبردار شد که این مرد پس از تحمل ده سال از دورهی محکومیتش آزاد شده بود.
داستان این «زندگی که در جوانی تباه شده بود، با چنان محکومیت هولناک» سرانجام موضوع برادران کارامازوف یا، چنان که راوی این رمان میگوید، «جنبهی بیرونی آن» شد. (پیشگفتار رمان برادران کارامازوف – صفحه ۴)
اما اشتباه نکنید، این رمان صرفا در مورد تباه شدن جوانی بر اثر محکومیت نیست، حتی در مورد قتل پدر هم نیست. این رمان جنبههای بسیار گستردهتری دارد که پرداختن به همهی آنها از توان خارج است. در اینجا به برخی از این جنبهها اشاره میکنیم.
ما در این رمان آلیوشا را داریم که به واسطه نقشی که دارد قهرمان رمان محسوب میشود. بعد از مطالعه رمان متوجه میشوید که آلیوشا بهنحوی مرکز رمان است. در همهجا حضور دارد و همه شخصیتها در هر مکالمه و در هر جایی از او یاد میکنند اما میبینیم که خود آلیوشا نقش پررنگی ندارد. و یا همانطور که روای در مقدمه خود گفته است به هیچ وجه مرد بزرگی نیست، او اغلب خاموش است و فقط گوش میدهد. مخصوصا در مکالمه بین ایوان و آلیوشا این موضوع بسیار به چشم میآید. اما با این حال قهرمان داستان است چرا که سرنوشت این دنیا در دستان او قرار دارد.
بود و نبود خداوند
شخصیت ایوان نیز یکی از به ماندگارترین و کلیدیترین شخصیتهاست. ایوان روشنفکری است که عمیقترین فصل کتاب را – یعنی مفتش بزرگ –را از زبان او میشنویم. او طغیانگر است. یک معترض که در برابر دنیای خداوند میایستد. البته درباره بود و نبود خداوند با آلیوشا – این آدم پاک، ابله مقدس و نماینده خوبی – بحث و گفتوگو میکند اما به طور کلی خودش میگوید با خدا کاری ندارد بلکه به دنیای خداوند معترض است. او دنیا را غرق در فساد و خشونت میبیند و فقط میخواهد بلیطی زندگی در این دنیا که توسط خداوند به او داده شده است را پس بدهد.او می گوید:
"اگر آدم شریفی باشم وظیفهام این است که آن را هرچه زودتر پس بدهم. و این کاری است که من دارم میکنم. این نیست که خدا را قبول ندارم. آلیوشا، فقط با کمال احترام بلیت را به او پس میدهم." (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۲۷۲)
ایوان برای توجیه اینکه چرا دنیا را قبول ندارد به کارهای وحشیانه انسان علیه کودکان اشاره میکند. کودکانی که هیچ گناهی ندارند و مطلقا دلیلی وجود ندارد که این معصومان سختی بکشند و یا قربانی باشند. ولی با این حال انسان آزاد است، مختار است که هر کاری انجام دهد و این کار میتواند علیه کودکان هم باشد.
مسئله آزادی انسان به فصل مفتش بزرگ ختم میشود. یک فصل گسترده و عمیق که در آن داستایفسکی مسیح را زنده میکند. مسیح در قرن شانزدهم در زمانهای که دستگاه تفتیش عقاید در اوج قدرت و فعالیتش است به زمین بازمیگردد:
آرام و ناپیدا ظهور کرد اما، گفتنش عجیب است، همهکس او را بهجا آورد. (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۲۷۶)
دستگیری مسیح
پس از اینکه همه مسیح را شناختند، دستگاه تفتیش عقاید نیز او را شناسایی و در نهایت دستگیر میکند. او را به زندان منتقل میکنند و در آنجا کشیش کلیسای جامع با مسیح گفتوگو میکند. گفتوگویی که موضوع اصلی آن بر سر آزاد گذاشتن انسان است. این فصل از کتاب حقیقتا تکاندهنده است و خواننده لازم است با دقت آن را مطالعه کند.
یکی دیگر از شخصیتهای رمان، پسر بزرگ یعنی دمیتری است. کسی که منتقدان او را انسانیترین و نابترین چهره روسی در آثار داستایفسکی میدانند. دمیتری فردی است که سهمی عظیم در مشکلات این رمان دارد و راه رهایی را از طریق رنج دیدن میبیند. در کتاب داستایفسکی و در بحث جدال شک و ایمان درباره او آمده است:
دمیتری کارامازوف صرفا بزرگترین شخصیت واپسین رمان داستایفسکی نیست که آموزههای گناه و رنجش را در وجود او تجسم بخشیده و به عمیقترین وجه بیان کرده است؛ او یکی از چهرههای تراژدیک بزرگ ادبیات است. در لحظاتی از رمان، او به دنیای شعر ناب تعلق دارد. از این جنبه، او در میان شخصیتهای آفریده داستایفسکی یگانه است. رفتار خونسردانه واقعبینانه او سبب میشود که همان تاثیری را که میشکین بر خواننده دارد او هم داشته باشد و از آن فراتر برود. (داستایفسکی جدال شک و ایمان – صفحه ۳۶۰)
اسمردیاکوف نیز یکی از کلیدیترین شخصیتهای رمان است. کسی که منتقدان نقش او را در برابر ایوان شبیه نقش سویدریگایلف در برابر راسکلنیکف در جنایت و مکافات میدانند. انگیزههای اسمردیاکوف برای انجام کارهای خبیث بسیار زیاد است و او با توجه ویژهای که به شخصیت ایوان دارد نقاط قوت او را دریافت کرده است و نقاط ضعف را از بین برده است. تاثیرات ایوان روی اسمردیاکوف و انجام کارهایی توسط او مفهوم اشتراک در گناه را در این رمان به تصویر میکشد.
درباره جنبههای مختلف و فوقالعاده رمان برادران کارامازوف میتوان بسیار نوشت و صحبت کرد اما درنهایت با خواندن آن است که به معنای واقعی کلمه میتوان به شاهکار بودن آن پی برد. شاید بد نباشد به این موضوع اشاره کنیم :
کلمه و یک کتابخانه کوچک
برادران کارامازوف علاوه بر بسیاری چیزهای دیگر، رمانی است درباره کلمه به همهی معنای آن، از کلام مجسم خداوند تا پوچترین حرفهای پیشپاافتاده. به نظر میرسد این رمان در فرایند نوشته شدن کتابخانهی کوچکی را بلعیده باشد: رمان پر از نقلقول، تقلید و تلمیح است. شخصیتهایش فقط سخنگو نیستند، بیشترشان نویسنده نیز هستند: نامه، مقاله، شعر، جزوه، رساله، خاطرات و یادداشت مینویسند. شخصیتها نمایش اجرا میکنند، سخنرانی میکنند، لطیفه میگویند یا موعظه و اعتراف میکنند. (پیشگفتار رمان برادران کارامازوف – صفحه ۸
جملاتی از متن رمان برادران کارامازوف:
آنچه ایمان را برای شخص واقعبین به ارمغان میآورد معجزه نیست. واقعبین راستین، اگر مومن نباشد، همیشه در خود قدرت و توانایی ایمان نیاوردن به معجزه را نیز خواهد یافت، و اگر معجزه همچون واقعیتی بیچونوچرا در برابر او بایستد حاضر است در حواس خود تردید کند اما واقعیت را تصدیق نکند. (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۳۴)
از دروغ بپرهیز، از همهی دروغها، مخصوصا دروغ به خودت. مراقب دروغ خودت باش و هر ساعت، هر دقیقه، آن را وارسی کن. و از سرزنش بپرهیز، هم سرزنش خودت و هم سرزنش دیگران: آنچه در تو بد مینماید به صرف این حقیقت که آن را در خودت مشاهده کردهای پالایش مییابد. و از ترس دوری کن، گرچه ترس صرفا پیآمد هر دروغی است. از کمدلی خودت در دستیابی به عشق نهراس، و در عین حال حتی از کارهای بد خودت هم نهراس. (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۶۹)
پدران راهب، چرا روزه میگیرید؟ چرا در ازای آن به پاداشی آسمانی چشم طمع دارید؟ برای چنین پاداشی من هم میروم و روزه میگیرم! نه، راهب مقدس، بکوش تا در زندگی پارسا باشی، در جامعه مفید باشی بیآنکه خود را با نان دیگران در صومعهای حبس کنی، و بیطمع هیچگونه پاداشی از بالا – این قدری دشوارتر است. (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۱۰۲)
خدا وقت خیلی کمی به ما داده، فقط بیستوچهار ساعت در روز اختصاص داده، طوری که حتی وقت کافی برای خوابیدن نیست، چه رسد به توبه. (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۱۴۸)
از گناهانتان نهراسید، حتی آنگاه که به آن پی میبرید، بهشرط آنکه توبه کنید، اما با خدا شرط نگذارید. باز میگویم، مغرور نباشید. در برابر کهتران مغرور نباشید، در برابر مهتران نیز مغرور نباشید. و از آنان که شما را میرانند، بیآبرویتان میکنند، دشنامتان میدهند و به شما تهمت میزنند کین به دل نگیرید. از کارفران، آموزگارانشر و مادهگرایان نیز کین به دل نگیرید، نه حتی از کسانی در میان آنان که شرورند، و نه از کسانی در میان آنان که نیکند، زیرا بسیاری از آنان نیکند، خاصه در روزگار ما. در دعاهایتان از آنان چنین یاد کنید: خدایا رستگار کن آنانی را که کسی نیست برایشان دعا کند، نیز رستگار کن آنانی را که نمیخواهند به درگاه تو دعا کنند. (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۱۸۴)
.....
منبع: کافه کتاب:
( با قد ری تلخیص و تغییرات جزیی)
انتخاب: امیر تهرانی
کتاب جنایت و مکافات نوشته داستایفسکی
نظرات دیگران:
"ماجرای جنایت و مکافات حول زندگی یک دانشجوی رشتهی حقوق به نام «رادیون راسکولنیکف» میچرخد. جوانی که فشار فقر دارد خردش میکند. او اصولی برای خود دارد و بر اساس این اصول هم دست به قتل میزند.
شخصیت راسکولنیکف مرد جوانی است که با پا فراتر از مرزها گذاشتن و انجام ناهنجاری به اندیشههای خودش جامهی عمل میپوشاند. او هیچ اصل و قاعدهی تحمیلی از جامعه را نمیپذیرد.
او شخصیتی آزمونگراست و تا تهوتوی یک چیز را درنیاورد، دست برنمیدارد. تا آخرین مرزها پیش میرود و رنج حاصل از آن را به جان میخرد.
داستایفسکی نویسندهی واقعگرایی بود که همیشه چشمی هم به وضعیت اجتماعی آن روز روسیه داشت. شخصیتهای او نمایندهی مردم روسیه هستند.
من از روسها می ترسم:
«ویل دورانت» در یادداشتهای خود بر ادبیات جهان دربارهی کتابهای نویسندگان روسی مینویسد:
«من از روسها میترسم. توان، طاقت، جرئت و نیرویشان را هم در ادبیات، در ارتش و در وجود دانشمندان، آهنگسازان، باله، سینما و هم در حفظ دولت پیچیده و نامتعارفشان احساس میکنم. در نیمهی دوم قرن نوزدهم تولستوی و داستایفسکی بزرگترین رمانهای همهی اعصار را خلق کردند. در موسیقی به چنان پیشرفتی رسیدند که برتری آلمان را در سمفونی و قدرت ایتالیا در اپرا را زیر سوال بردند. این روسها بودند که ارتش هیتلر را از استالینگراد به برلین عقب راندند و جنگ علیه نازیها را به پایان رساندند. سطری از نوشتهی داستایفسکی «اگر خدا مرده باشد همه چیز مجاز است.» زوال اخلاقی دنیای مسیحیت را نشان همگان داد.»
نقد رمان جنایت و مکافات
مضمون کتاب جنایت و مکافات، قتل و تاثیر آن بر قاتل است.
دروننگری نیز یکی از ویژگیهای بارز داستایفسکی بود که آن را به همراه تجارب شخصیاش از زندان وارد داستان کرد.
او توجه زیادی به حالات درونی قهرمان کتابش راسکولنیکف داشت. به باور داستایفسکی در موقعیتهایی که روان نامتعادل شود، بهتر میتوان جوهر باطنی انسان را شناخت.
او علاقه داشت بداند راز ذات آدمی چیست؛ در اصل چه بوده و جامعه چه از آن ساخته است.
کتابهای او بهطور عمیقی دربارهی انسان بودن و چگونگی انتخاب نحوهی زندگی است. همین امر هم راز جاودانگی آثار اوست و با وجود گذشت حدود یک و نیم قرن از انتشار جنایت و مکافات هنوز هم تاثیرگذار است و خواندن آن درکی بالا از ذات انسان را به خواننده میبخشد.
در این مدت، منتقدان بسیاری شخصیتهای جنایت و مکافات را از جنبههای مختلف بررسی کرده و شخصیتپردازی پیچیدهی داستایفسکی را تحسین کردهاند.
هر آدمی یک راسکولنیکف است:
به باور بسیاری، راسکولنیکف برای نجات از فلاکت، تسلیم برخی ایدههای عجیب خود میشود و چوب ناپختگی اندیشههایش را میخورد. برخی فقر و جو اجتماعی محل زندگیاش را در سرانجامش مهم میشمارند و برخی نیز باور دارند درون هر آدمی یک راسکولنیکف خفته است. با این حال، دستهای نیز بهرغم تمجیدهای بسیار از نوشتارهای داستایفسکی، به نکاتی اشاره کردهاند که توجه خوانندگان را به خود جلب کرده است.
از نظر آنها صحنهآرایی داستان جنایت و مکافات خالی از عیب و ایراد نیست و شخصیتها در شرایط غیرمنطقی با هم برخورد میکنند. «ناباکوف» نویسندهی مشهور روسی و خالق کتاب «لولیتا» یکی از آنهایی است که داستایفسکی را پیامبر میخواند.
به باور او، داستایفسکی کوچکترین فرصت برای بیان ارزشها و عقاید اخلاقی خود را که از مذهب ارتدکس ریشه میگیرد از زبان شخصیتهای جورواجور کتابهایش از دست نداده است. به ویژه در پایانبندی کتاب جنایت و مکافات میشود دید که چطور با دستآویزی به عشق زمینی قهرمانش را نجات میدهد.
اختلاف
اختلاف دربارهی پایانبندی جنایت و مکافات یکی از بحثهای پرشور محافل ادبی است. به باور بسیاری ماجرای راسکولنیکف، داستان نو شدن تدریجی یک انسان و تولد دوبارهی اوست. گفتگوی راسکولنیکف با سونیا یکی از شخصیتهای به یاد ماندنی کتاب، دختری که برای کمک به معیشت خانوادهاش تنفروشی میکند، یکی از زیباترین فصول جنایت و مکافات است و قدرت شگرف داستایفسکی در کاوش روان دردمند آنها را آشکار میکند.
شاید همین شخصیتهای پرشمار و حوادث فراوان داستان که همگی به نوعی از عمل راسکولنیکف و واکنشهای او اثر گرفتهاند و قدرت داستایفسکی در واکاوی این تاثیرات باشد که جنایت و مکافات را به یکی از شاهکارهای ادبی تبدیل کرده است.
اتفاقات جنایت و مکافات دقیقا در چه نقاطی از شهر سن پطرزبورگ رخ میدهد؟
اگر ترجمهی دقیقی از کتاب را بخوانید، متوجه می شوید که داستایوفسکی در کتابش از شهر سنپطرزبورگ نام میبرد، اما برای نام بردن از اسامی خیابانها از کلمات مخفف و یا جای خالی استفاده میکند.
این کار او باعث میشود تصور کنیم کمی در استفاده از مکانها از تخیل خودش استفاده کرده است. اما گروهی از محققین سعی کردند همهی ارجاعات او را کنار هم بگذارند. نتیجه حیرت بخش است. اتفاقات دقیقا در مکانهایی واقعی رخ دادهآند. با همان جزئیات. اگر میخواهید این نقشه را به همراه اتفاقاتی که در آن رخ میدهد، ببینید، وارد این لینک شوید. در این نقشه همهی اتفاقات اصلی داستان را متوجه میشوید در چه مکانی اتفاق افتاده است."
منبع: طاقچه
سه ماه با آثار مشهور ادبی
فهرست کتابها ی زیر از جمله رمانها و نوول های مشهور ادبیات جهان هستند. من به انتخاب خود و برخی از آنها را برای دومین و یا سومین و برخی را برای اولین بار در یک فاصله سه ماه نقاهت بعد از کرونا خواندم. این که خواندن این تعداد کتاب چه حسی به خواننده دست می دهد را می توان در کتاب مشهور"شرط بندی" نوشته آنتوان چخوف یافت که نامش در این فهرست آمده است.
من برحسب سلیقه شخصی این کتابها را برای خواندن انتخاب نمودم و آنان را جز و برترین آثار ادبی به شمار آورده ام و فهرست های ارایه شده دیگر نیز اینان را در بر دارد.
از آنجا که کتابهای بر شمرده در فهرست از جمله آثار مشهور ادبی جهان هستند خواندن آنها را به همه عزیزان پیشنهاد می کنم.
البته هر کس که تا به حال این کتابها را نخوانده است.
فهرست کتابها را در دو بخش و برحسب تاریخ و ایام خواندن آنها آورده ام.
در فهرست بعدی کتابهای ایرانی را خواهم آورد.
روسیه:
1-جنایت و مکافات داستایفسکی
2-برادران کارامازوف ''
3-قمار باز ''
4-خانم صاحبحانه ''
5-دن آرام میخاییل شولوخف
6-شنل گوگول
7- بینی "
8-تاراس بولبا "
9-شبها دهکده- "
دیکانگا
10-تاراس بولبا "
11-عشق نخستین تورگنیف
12-پدران و پسران "
13-خانه قرن "
14-آسیا "
15-جنگ و صلح تولستوی
16- چه باید کرد "
17-آنا کارنینا "
18-شرط بندی چخوف
19-بدور از خانه "
30-اتاق شماره 6 "
31- همسرم "
32- دختر سروان پوشگین
فرانسه:
33- بابا گوریو بالزاک
34-اوژنی گرانده "
35-بیگانه آلبرکامو
36-طاعون "
37-جان شیفته رومن رولان
38-تهوع ژان پل سارتر
امریکا:
39- جشن بیکران همینگوی
40- مرگ در بعد از ظهر "
41-زنگها برای که- "
بصدا در می آید؟
42-وداع با اسلحه "
43- مشت زن "
44-موشها و آدمها جان اشتاین بک
45-خوشه های خشم "
46- مروارید "
47-روزگاری جنگی - "
درگرفت
47- ماه پنهان است *
48-آوای وحش جک لندن
49-سپید دندان "
50-بنگاه آدمکشی "
51-تهیدستان "
52-خشم و هیاهو فاکنر
53 -دهکده "
54-گل سرخی برای امیلی "
55-تسخیر ناپذیر "
56-گتسبی بزرگ اف اسکات فیتز ، جرالد
57-ناتور دشت سالینجر
انگلستان:
58-زمین خوب پرل باک
59- آمریکایی آرام گراهام - گرین
60-شاه لیر شکسپیر
1 6-مکبث ""
62-رمیو ژولیت ""
63-هملت ""
64- لبه تیغ سامرست ، موام
65-نخستین عشق ""
67- جین ایر شارلوت برونته
68- ربکا دافنه دو موریه
آمریکا:
69 - ریشه ها آلکس هیلی-
70- کلبه عموتام بیچر استو
فرانسه:
71 -کاندید بالزاک
آلمان
72-کوه جادو توماس مان
73- طبل حلبی گونتر گراس
74-موتر کوراژ بر تولت برشت
75- گالیله " "
76 -عقاید یک دلقک هاینریش بل
ایتالیا
77- کمدی الهی دانته
انگلستان
78- 1985 جورج ارول
79-قلعه حیوانات / """
80- نخستین عشق سامرست - موام
90-وطن فروش ""
91-آشندن جاسوس انگلیس ""
92-داستان دو شهر چارلز دیکنز
یونان
93- زوربای یونانی کازانتزاکیس
94-مسیح باز مصلوب ""
آمریکا
95- کشتن مرغ مقلد هارپرلی
96- خاک خوب پرل باک
روسیه
97-پدر سرگیو تولستوی
98- نامه هایی از -
زیر زمین داستایوفسکی
99-خانه ماتریونا سولژ نیتسین
100- یک روز از زندگی زندانی...
سو لژ نیتسین
101-در جستجوی نان ماکسیم- گورکی
در یکی از سرلوحه های جلد نخست کتاب دن آرام ترانه ی کهن قزاقی نوشته شده است:
زمین عزیز و باشکوه ما با خیش شخم زده نشده،
زمین عزیز ما با سُم اسب ها شخم خورده،
زمین عزیز و باشکوه ما با سر قزاق ها کشت شده،
دن آرام ما با بیوه های جوان زینت شده،
پدر ما دن آرام، با یتیمان پرگل شده،
امواج دن آرام با اشکهای پدران و مادران پُر آب شده.
اگر دقیقاً به این واژه ها دقت کنیم می توانیم کلید درک کل اثر و در ضمن بنیان ذهنیت نویسنده درباره هستی جهان و بشر و مردم سرزمینش که در اثر بازتاب یافته است در یابیم.
نخستین فصل کتاب دن آرام
نو شته میخاییل شولوخوف نویسنده نامدار اکراینی این گونه شروع می شود:
بخش نخست 1
خانه روستائی خانواده ملخوف (۱) درست در انتهای ده واقع بود. دروازه طویلهاش رو به شمال بسوی رودخانه دن (۲) باز میشد: هشت ساژن (۳) شیب تند از میان پشتههای گچی خزهپوش، و سپس ساحل رود.
فرشی از صدفهای مرواریدگون، خط شکسته و خاکستری رنگ قلوهسنگهائی که امواج بر آن بوسه میزد، و آنگاه سطح پولادین و پرچین و شکن دون که از باد در تلاطم بود.
روبه مشرق، دورتر از پرچینهای بافته از سرشاخههای بید خرمنگاهها، جاده آتامانها (۴) به چشم میآمد و سپس رنگهای خاکستری خاراگوش بود و طوسی مایل به قهوهای بوتههای سرسخت و لگد اسبان خورده بارهنگ؛ صلیبی بر دوراهی جاده به پا ایستاده بود و پس از آن هم استپ که در چادر مهی گذرا فرورفته بود. در جهت باختر نیز خیابان ده بود که از میدان گذشته بسوی چمنزارها میرفت.
استپ که در چادر مهی گذرا فرورفته بود. در جهت باختر نیز خیابان ده بود که از میدان گذشته بسوی چمنزارها میرفت.
پروکوفی ملخوف (۵)، قزاق، هنگام یکی مانده به آخرین جنگ روس و ترک به ده بازگشت و همسری با خود آورد، ـ زنی کوچک اندام که سراپایش به شالی پیچیده بود. ای زن چهرهاش را میپوشاند و چشمان وحشی آرزومندش را بندرت نشان میداد. عطری شگرف و دماغپرور ازشال ابریشمیاش برمیخاست و نقش قوس قزحوار آن مایه رشک زنان قزاق بود. زن اسیر ترک از خویشاوندان پروکوفی کناره میگرفت و دیری نگذشت که پدر پیر ملخوف سهم او را ازدارائی خویش به وی داد. پیرمرد هرگز گناه پسرش را نبخشید و تا زنده بود نخواست در خانهاش پای نهد.
از آن پس او بندرت در ده دیده شد، حتی هرگز در اجتماعات قزاقها شرکت نکرد. تنها و منزوی در خانه پرت افتادهاش در کنار دون بسر میبرد. در دهکده داستانهای عجیبی دربارهاش گفته میشد. پسر بچههائی که گوسالهها را در چمنزارهای آنسوی جاده به چرا میبردند حکایت میکردند که عصر یک روز هنگام غروب آفتاب دیدندش که زن خود را سردست گرفته تا پشتهای که گورستان تاتارهاست میبرد. آنجا پروکوفی زن را بر زمین نهاد و پشتش را به تخته سنگ کهنه باد و باران خورده سوراخ سوراخی که بالای پشته بود تکیه داد و خود در کنارش نشست. هر دو چشمان خیرهشان را به استپ دوختند. آنقدر نگاه کردند تا آفتاب فرو رفت و روشنائی محو شد. آنگاه پروکوفی زنش را با پوستین خود پوشاند و به خانه باز برد. مردم ده برای توضیح این رفتار حیرتانگیز هزار گونه حدس و گمان میزدند. زنها چندان پرگوئی میکردند که وقت آنکه سر یکدیگر را شپش بجویند نیز نداشتند.
ادامه دارد....
1-
3- ساژن. [ ژِ ] ( روسی ، اِ ) واحد طول برابر سه آرشین است.هر آرشین 71 سانتیمتر است
4- آتامان (اکراینی: отаман) عنوانی بود برای رهبران و سرکردگان نیروهای قزاق نیروهای هایداماک در امپراتوری روسیه.
در اوکراین به آتامانها «هِتمان» میگفتند. واژه آتامان را برخی از ریشه ژرمنی و از واژهها Hauptmann (سرکرده) و برخی دیگر از ریشه ترکی و به معنی «پدر اسب سوار» میدانند. آتامانها معمولاً توسط شورای میزبان برگزیده میشدند و گاه نیز منصوب میشدند، به ویژه در زمان لشکرکشی
امیر تهرانی
باور به خرافات از چه زمان شروع شد؟
خرافه پرستی در واقع همزمان با شروع شناخت بشر از خویش آغاز شد. زمانی که انسان در صدد برآمد به مدد وسایلی به حوادث آینده وقوف یابد و از اتفاقات ناخوشایند
جلوگیری به عمل آورد تا بدین گونه بر ترس هایش فائق شده و به نحوی، به احساس امنیت دست یابد.
به طور کلی، از دیدگاه اجتماعی خرافه یک پدیده ی روحی و اجتماعی است که از هزاران سال پیش تا کنون در ذهن بشر چنان نفوذ کرده است که طرز تفکر او را تحت تاثیر سلطه ی خود درآورده است.
به طوری که با غریزه او عجین شده است وعقل و استدالل هم قادر نیست که در همه ی موارد بر غریزه ی تحت تسلط خرافات پیروز شود.
از این رو فرهنگ خرافات با جهل و توجیه غیرعقلانی از عملکردهای بشر همراه می گردد.
در ایران(بسیار مهم)
برخی از باورهای بومی در ایران نتیجه ی آزمایش روزانه، خانوادگی، مذهبی و انفرادی و بازمانده و یادگارهایی از نژاد هند و ایرانی است و حتی بعضی از آنها یادگارهای دوره ی ابتدایی بشر است، مانند اعتقادات و افسانه های موجود درباره ی ماه، خورشید، اژدها، صحبت با جانوران و گیاهان. برخی دیگر از باورهای خرافی در ایران را می توان ناشی از هجوم همسایگانی مانند کلده و آشور که در واقع مادر خرافات و جادو بودند، دانست.
منبع : روانشناسی خرافات
نوشته خانم فاطمه شعیبی
انتخاب: امیر تهرانی