اتللو در این تراژدی که نام دیگرش مغربی است شخصیت مرد داستان است. او فرمانده مقتدری است که افتخارات بسیاری در جنگها بدست آورده ولی ا ز سیاست و هوشمندی و دانایی لازم برخوردار نیست.
به همین خاطر خیانتگران و دشمنان اطرافش با دسیسهها و برنامه ریزی حساب شده کا ری می کنند که او به همسر محبوبش شک کند.
او که از خرد سیاسی به بهره است راهنمایش احساسات اوست. پس زمانی که شبح خیانت و بدخواهی به حرکت در آمده و گرداگرد اتللو به چرخش در می آید، ا و بدون اینکه اصل ماجرا را با همسرش در میان بگذارد بیرحمانه او را بخاطر گم کردن دستمالی که خود به او هدیه داده بود میکشد.
در پایان همسر طراح اصلی جنایت وقتی پیکر بخون خفته همسر اتلو را بر خاک افتاده می بیند حقیقت را فاش ساخته و می گوید که دستمال را شوهرش یاگو از همسر اتللو ربوده و او را در اتاق معاون اتللو انداخته بود تا معاون وفادار اتللو را خیانتکار و همسر بیگناه اش را یک هرزه نشان دهد.
متاسفانه اتللو بعد از کشتن همسر به بیگناهی و وفادارش پیمیبرد که بسیار دیر است و او خود را نیز می کشد.
شخصیتهای نمایشنامه اتللو:
این داستان از کوچه ای زیبا ودر نیز آغاز میگردد.
ونیز شهر آبراهها ست و به شهر نیمه خیس ایتالیا معروف می باشد
در آن روز شوم عاشق شکستخوردهای بنام "رودریگو" بایاگو افسری که پرچمدار "اتلو" است و مغز متفکر خیانتکار ی است هردو در راه خانهٔ "برابانسیو" پدر همسر آینده اتللو هستند.
رودریگو د ر عشق شکست خورده و نتوانسته "دزمونا" را بدست آورد و یاگو افسر اتللو مقام معاونت اتللو را به او نداده اند. پس هردو از کینه سرشارند ودر پی انتقامی سخت از اتللو و معاون جدید ش می باشند!
ادامه دارد....
از کتاب حرفهای همسایه نوشته نیما یوشیج
عزیزم!
شاعر بودن خواستن در توانستن و توانستن در خواستن است
شاعر بودن، خواستن در توانستن و توانستن در خواستن است. این هردو خاصیت را باید زندگیی او به او داده باشد.
به عبارت دیگر میگویم: بتواند بخواهد و بخواهد که بتواند. اولی با خود اوست و دومی که خواستن تواناییی خود اوست و باید به خود تلقین کند هزار مرتبه بیانگیزد هوش خود را و ذوق خود را، هنگامی که در آثار دیگران نظر دارد.
اگر این نباشد در پوست خود فرورفته، خودی بسیار خطرناک در او وجود پیدا می کند که در راه کمال و هنر خود کور میماند. هیچکس را چنانکه هست نمیشناسند.
باید خوب و بد هر دو را شناخت
مقصود من این نیست که خوبی را بشناسد بلکه خوب و بد، هر سلیقه و ذوق مخالف خود را باید بتواندتمیز دهد و لطف کار هرکس را در سبکی که دارد بفهمد. حرفهایی که میزنند - بیخود گفته اند: آنهاقدیمی شده، اینها کهنه شده است، در این اشعار چیزی یافت نمیشود - هرکدام بجا و بیجا است.
بجا است زیرا که با طبیعت او وفق نمیدهد و نابجا برای اینکه باید معتقد باشد که طبایع دیگر نیزهست و او از آنها به وجود آمده. هیچ بد و خوبی نیست که در ساختمان او دست نداشته است.
شمافرض کنید اگر دیوان فرخی و عنصری را می خوانید که سراسر لفظ است و از حیث صنعت نسبت به
نظامی خیلی ابتداییست، هرکدام از اینها زیبایی خود را دارا هستند و نمیشود انکار کرد. درصورتیکه
شما به این درک برسید چه بساکه بهره مییابید. و تغییر نظر چه بساکه ممکن است بزرگتر راهی را بگشاید
و در قدرت خالقه ی شما تاثیر داشته باشد.
تفاوت مولانا و حافظ
من دیوان جمال الدین را زیاد میخوانم و خاقانی را دوست دارم، و هیچوقت نمیسنجم که به اندازه حافظ مملو از معانی هست یا نه.
همینطور اگر همه ی شاهنامه را بخوانم، استادیِ نظامی را در نظرنمیآورم. و اگر تغزلات ساده - مملو از عاشقی های عادیِ سعدی را میخوانم، فکر نمیکنم عشق حافظ چقدر شاعرانه است و او زمینه ی چگونه نظامیست که فهمیده میشود ولی به زبان نمیآید.
زیرا وقت هست که شما در صنعت نگاه میکنید و بهای هرچیز علیحده است. هرچیز را باید در حد خود بتوانیدبشناسید.
استعداد ویژه من
من به قدری میتوانم خود را فرود بیاورم که از یک ترانه ی روستایی همانقدر کیف ببرم که یک نفر روستایی با ذوق و احساسات سادهی خود کیف میبرد.
از اینجاست که خواهید دید سرچشمه های ذوق بشری چقدر وسیع و متفاوت است و چه مملو از اسرارخود و چقدر بزرگترها مدیون کوچکترها هستند و این شخصیتهای اینقدر تعریفی و سربلند با چه شخصیتهای آنقدر گمنام و ناچیز سروکار دارند.
ادامه دارد...
کتاب ۲۰ تغییر تکنولوژی تا سال ۲۰۵۰
...بطور حتم نا ممکن است که بتوان در حال حاضر دانشـی قطعـی در مـورد فن آوریهـای سـال ۲۰۵۰ ارائه نمود.
چون سـی سـال پیـش هم هیچکــس طرح قطعی نداشت که در جهــان امــروز شــرکتهایی مانند اپــل آمــازون، فیـس بـوک و گـوگل شکل بگیرند که این چنین بر همه ارکان عملی و نظری مردمان و جهان تاثیر داشته باشند .
حـال ارائـه حـدس و گمانهایـی مبنــی بــر دانــش در مــورد آینــده جالــب اســت و ذهنهــا را بــاز میکنــد. بــرای ایــن کار، تخصــص و دانــش دانشــمندان، کارآفرینــان، دانشــگاهیان و نویســندگان داســتانهای علمــی تخیلــی و همچنیــن روزنامه نــگاران مجلــه اکونومیسـت در ایـن کتـاب گـرد آمـده اسـت. نتیجـه کار یـک دامنـه غنـی از نگرشهـا در مـورد شـیوه تکامـل فـنآوری و اثـرات آن بـر مـا طـی دهه هـای پیشرو است.
ابزارها و بسترها
کتــاب را بــا مســائل پایــه ای آغــاز میکنیــم. شــش فصــل نخســت، در بخـش اول، بـه پرسـشهای بنیادیـن در مـورد آینـده فـنآوری و عواملـی کـه آن را بـه پیـش میراننـد یـا محـدودش میکننـد میپردازنـد. کجـا بایـد بـه دنبــال نشــانه های آنچــه پیــشرو اســت بگردیــم؟ پیشــرفتهای علمــی بــه خصـوص فیزیـک و زیسـت شناسـی چـه امکانهایـی را فراهـم خواهنـد آورد و در چـه جاهایـی فـن آوری بـا مانـع مواجـه خواهـد شـد؟
سـرمایه گذاران چگونـه میتواننــد فن آوریهــای رو بــه ظهــور را شناســایی کننــد و آنهــا ایــن روزهــا
روی چــه بخشهایــی ســرمایهگذاری میکننــد؟
آیــا تغییــرات پیــشرو واقعــا همانقــدر ســریع و ناگهانــی خواهنــد بــود کــه اغلــب تصــور میشــود؟ یــا اینکـه در مقایسـه بـا انقـاب فـنآوری قـرن گذشـته کمرمـق بـه نظـر خواهنـد آمد؟
جعبه ابزار
برخـورداری از یـک جعبـه ابـزار بـرای شـروع پیشبینـی در مـورد آینـده فــنآوری میتوانــد مفیــد باشــد.
تــام اســتندیج جعبــه ابــزاری را ارائــه داده اســت :
فصــل ۱ .)او اشــاره میکنــد کــه نشــانه های مربــوط بــه آینــده را میتــوان در الگوهــای گذشــته، در مــواردی کــه حــال در مــرز دانــش روی میدهنــد و در آینــده بــه تصویــر کشــیده شــده را درداســتانهای علمــی دانشـی قطعـی در مـورد اینکـه فن آوریهـا در سـال ۲۰۵۰ چگونـه خواهنـد بـود، بـه وضـوح غیرممکـن اسـت.
. او سـپس ایـن ابزارهـا را بـرای چهـار حـوزه امیدبخـش بـه کار میگیــرد:
واقعیــت مجــازی،
خودروهــای بــدون راننــده،
ســفرهای فضایــی خصوصــی و
اصــاح ژنتیکــی.
ایــن مثالهــا نشــان میدهنــد کــه دوره پرحاصلــی بــرای فــنآوری پیــشرو اســت کــه یــادآور انقــاب علمــی اواســط قرن هفدهم است.
پیشـرفتهای علمـی، تحقـق اکسـاندرو را ممکـن سـاخته اند. فرانکویلچـک در مــروری اســتادانه بــر وضعیــت فیزیــک بنیادیــن )بســیاری از خواننــدگان هنـگام مطالعـه ایـن فصـل آرزو میکننـد کـه ای کاش ایـن موضـوع هنگامـی کـه در مدرسـه بودنـد بـه خوبـی شـرح داده شـده بود:
»امـروز معـادالت دقیـق و کاملـی در اختیـار داریـم کـه بـرای تشـکیل پایه هــای فیزیــک هســته ای، علــممــواد، شــیمی و همــه اشــکال مختلف مهندسی کفایت میکنند.«در نتیجـه، محاسـبات میتواننـد بـه طـور فزاینـدهای در پیشـرفت فـنآوری جایگزیـن آزمـون و خطـا بشـوند و پیشـرفت سـریعتر را ممکـن سـازند. ایـن پدیــده »فرصتهــای بســیاری بــرای بــه کاربــردن خالقیتهایــی کــه در راســتای خدمــت بــه بشــر باشــند«را فراهــم مــیآورد و »چشــم اندازهای الهامبخشــی بــرای دســتیابی بــه ســطوح تــازهای از ثــروت مــادی و غنــای معنـوی« را میگشـاید. بـا ایـن حـال مخاطـرات عمیـق و »فجایعـی« را هـم میتوانـد بـه همـراه داشـته باشـد کـه نگـران کنندهتریـن آنهـا جنـگ هسـته ای، فروپاشی زیستمحیطی و نبرد هوشهای مصنوعی هستند.
اگــر فیزیــک بــه کمــال رســیده اســت، زیســت شناســی در حــال فــوران هیجــان جوانــی اســت. رابــرت کارلســون پیشبینــی میکنــد کــه طــی دهه هــای منتهــی بــه ســال ۲۰۵۰ مــا خواهیــم آموخــت کــه چگونــه همــه اجـزاء و سیسـتمهای اساسـی حیـات را بـا یکدیگـر بیامیزیـم. بـرای سـالهای پیــشرو میتــوان انتظــار مــواردی ماننــد اتصــال ذهنهایمــان بــه اینترنــت و تعویـض اعضـای کهنـه بـدن بـا اعضـای نـو را داشـت.
ترجمه آرش پور ابرپ اهیمی
انتخاب : امیر تهرانی
از کتاب :بخواهید به شما داده می شود
نوشته جری هیکس
در نوشتار های پیشین گزیده هایی از این کتاب بسیار خوب و سودمند را د این وبلاگ آوردم. اکنون دو مطلب از مهمترین مطالب مطرح شده در آن که در ارتباط با میزان خواستن های ماست می آورم:
نگران میزان خواسته های خود نباشید!
بعضی ها نگرانند که : » اگر خودخواهانه هر چه می خواهم به دست آورم حق دیگران را نگرفته ام ؟ « این فکر براساس این تصور نادرست شکل گرفته که برکت و فراوانی محدود است . آنها تصور می کنند اگر مقدار زیادی از کیک را برای خود بردارند برای بقیه چیزی نمی ماند. حال آن که ، کیک با میزان خواسته ی همه شما بزرگتر می شود.
اگر شما سالمت باشید دیگران مریض نمی شوند. سالم بودن شما، دیگران را از تندرستی محروم نمی کند.
اگر همه بر روی این سیاره با مبدأ خود در ارتباط بودند، نه حسادتی درکار بود نه ناامنی نه رقابتی و نه حمله به حقوق دیگران. اگر هر کس از قدرت درونی خود مطلع می شد درصدد تسلط بر دیگران بر نمی آمد. احساس نفرت و ناامنی از عدم اتصال به وجود واقعی شما برمی خیزد. اتصال ) خودخواهانه ( شما با سعادت باعث خلق سعادت می شود.اگر انتظارش را نداشته باشید پذیرایش هم نمی شوید
با هر خواسته ای مقداری انرژی به سوی خود جذب می کنید و به دلیل افکاری که در سر دارید و به آن خواسته مربوط است مقداری از آن انرژی جذب شده را به وجود خود پذیرا می شوید . اگر عواطف نیرومندی در شما برانگیخته شده، چه منفی یا مثبت ، به معنای آن است که بر خواسته ی خود شدید متمرکز شده اید و مقدارزیادی انرژی را به سوی خواسته ی خود ارسال کرده اید. وقتی احساسات مثبت شما مانند شور و هیجان ، انتظار یا عشق باشد معلوم است که مقاومتی در این راه وجود ندارد. بنابراین انرژی جذب کرده اید و به مانع و مقاومتی برنمی خورد و خواسته ی شما برآورده خواهد شد. اما وقتی ترس، خشم ، افسردگی بر شما مستولی می شود یعنی در برابر خواسته ی خود مقاومت می کنید و به مانع برخورده اید.پس وقتی اعتقاد دارید آرزویتان برآورده می شود در موقعیتی خالق هستید. اما وقتی چیزی را می خواهید که به برآورده شدن آن اعتقادی ندارید آن را پذیرا نشدهاید و برایتان اتفاق نخواهد افتاد.
امیر تهرانی
ح.ف
کتاب ۱۱ دقیقه نوشته : پائیلو کوئیلو
آخرین تصمیمات
...ماریا به زن نامرئی کنارش لبخند زد. زن که شبیه مریم مقـدس ، مـادر مـسیح بود به او لبخند زد و به او گفت: مواظب باش همه چیز آنقدر که تو فکـر مـیکنی ساده نیست. ماریا نصیحت او را نادیـده گرفـت و بـه او گفـت کـه او بزرگ شده و مسئول تصمیم های خودش است، و نتوانست باور کند کـه یـک توطئه دنیوی برخلاف او انجام شده باشد. او یاد گرفته بـود کـه مردمـی وجـو د دارند حاضرند برای یک شب هزار فرانک سوییس بپردازند، برای نیم سـاعت از او لذت ببرند .
و تمام چیزی که او باید در مـوردش در روزهـای آینـده تـصمیم می گرفت این بود که آیا با آن هزار فرانک بلیط برگشت به شهر زادگـاهش رابخرد یا کمی بیشتر بماند تا پول کافی بدست آورد تا برای خانواده اش خانـه،برای خودش چند لباس زیبا، و بلیط به تمام مکان هایی که آروزی دیدنـشان را می کرد، بخرد.
زنی که کنارش نشسته بود دوباره گفت که مسایل آنقـدر سـاده نیـستند، امـاماریا با این که از این مصاحبت خوشحال بود اما از او درخواست کـرد مـزاحم افکار او نشود، زیرا او نیاز داشت که تصمیم های مهمی بگیرد.
او شروع کرد به تحلیل کردن، این بـار بـا دقـت بیـشتری، امکـان برگـشتن بـه برزیل را بررسی نمد. دوست دخترهایش که تا به حال حتـی شـهر زادگاهـشان را تـرک نکـرده بودند خواهند گفت که او از شغلش اخـراج شـده، کـه او هـیچ وقـت آن قـدر استعداد نداشته که ستاره ی جهانی شود. مادرش باید ناراحت باشـد از اینکـه مبلغی که به او قـول داده شـده بـود ماهانـه بـه دسـتش برسـد هرگـز بـه اونرسیده، حتی با اینکه ماریا در نامه هایش به او اطمینان مـی داد کـه اداره ی پست باید آنها را دزدیده باشد. پدرش از این به بعد بـرای همیـشه بـا نگـاهی که درآن " من به تو گفته بودم" موج می زند به او نگاه می کند. او دوباره به
سر کارش برخواهد گشت، پارچه می فروشد، و با صاحب کـارش ازدواج خواهـد کرد- اویی که با هواپیما سفر کرده بود،پنیرهای سوییسی خورده بـود ،فرانـسه یاد گرفته بود و در برف راه رفته بود.
از طرف دیگر، نوشیدنی هایی وجود داشت که به ازایش او مـی توانـست هـزار فرانک دریافت کند. شاید زیاد طول نکشید- از همه ی اینها گذشته، زیبایی به سرعت باد تغییر می کند، اما او در یک سال می توانـد آن قـدر پـول بدسـت آورد که دوباره روی پای خودش بایستاد و به دنیا بـازگردد، ایـن بـار بـا شـرایط دلخواه خودش. تنها مشکل واقعی این بود که او نمی دانست چـه کنـد؟ چـه گونه شروع کند. او روزهایی که در "کلاب خانوادگی شبانه" کـار مـی کـرد را بـه خاطر آورد که دختری از مکانی به نام ریو دو برن نام برده بود- در حقیقت ایـن یکی از اولین حرف هایی بود که او زد حتی قبل از آنکـه بـه ماریـا نـشان دهـد
چمدان هایش را کجا بگذارد. ماریا یکی از نقشه هایی ژنو را پیدا کرد. یک مرد آنجا ایـستاده بـود و ماریـا از
او پرسید آیا می داند ریو دو برن کجا است. مرد در حالی که شیفته شده بود از او پرسید منظورش خیابان ریو دو برن است یا به دنبال جاده ای می گـردد کـه به برن، پایتخت سوییس می رود.ماریا گفت که به دنبال خیابـانی در ژنـو مـی گردد. مرد با نگاهش او را برانداز کرد و بـدون گفـتن کلمـه یـی ، در حـالی کـه
متقاعد شده بود آن یک دوربین مخفی بود که از احمق جلوه دادن مردم لـذت می برد، دور شد. ماریا برای پانزده دقیقه نقشه را مطالعه می کرد- شهر بزرگی نبود- و در آخر مکانی را که می خواست پیدا کرد.
دوست نامرئی او که در زمانی که ماریا نقشه را مطالعه می کـرد سـاکت بـود حالا سعی می کرد که بـرای ماریـا دلیـل بیـاورد- ایـن یـک مـسئله ی اخلاقـی نیست، در مورد رفتن به راهی است که بی بازگشت است.
ماریا گفت که اگر پول کافی برای رفتن به خانه بـه دسـت آورد، بـه انـدازه ی کافی بدست آورده که از هر شرایطی خلاص شود. در کنـار اینهـا، هـیچ کـدام از مردمی که می گذشتند راهشان را انتخاب نکرده بودند. ایـن واقعیـت زنـدگی است. ماریا به دوستش گفت:"ما در جهان اشک ها زنـدگی مـی کنـیم"." مـا می توانیم هر گونه آرزویی داشـته باشـیم، امـا زنـدگی سـخت اسـت، جبـران ناپذیر و غمناک. تو سعی داری به من چه بگویی: که مردم سعی بر این دارنـد که من را محکوم کنند؟ هیچ کس نخواهد فهمید- این یـک وجهـه از "زنـدگی من است.
دوست نامرئی اش با یک لبخند غمگین و شیرین ناپدید شد.
ادامه دارد...
امیر تهرانی
ح.ف