شرح کتاب خوانی ها و کتابها

شرح کتاب خوانی ها و کتابها

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.
شرح کتاب خوانی ها و کتابها

شرح کتاب خوانی ها و کتابها

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.

رازهای کتابخانه من(۴۶): سرزمین پر راز و رمز علوم غیبی: تنظیم جادویی هوا(۵)

سنگ جده و یا یده
کل گزارش فنی از مقاله زیر استخراج شد:

منبع مقاله: رجب زاده، هاشم؛ (1386)، جستارهای ژاپنی در قلمرو ایرانشناسی، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی، چاپ اول
منابع مقاله نیز عبارتند از:
پی نوشت ها :
1.این نوشته ترجمه ای است از مقاله، به ژاپنی چاپ شده در جشن نامه 60 سالگی والاحضرت میکاسا، با مشخصات زیر:
Mikasa-no-Miya Denka Kanreki Kinen Oriento-gaku Ronshu,Nihon Oriento Gakkai(de).Kodansha,Tokyo,1975.pp.277-83.
2. این ترجمه را که سبک نگارش متن اصلی آن دشوار و فنی و حاوی بسیاری واژگان چینی و دور از ذهن است، دوست گرامیم آقای کینجی ئه اوُرا محقق تاریخ ایران بازنگریسته و معادل درست شماری از کلمه های دشوار بخصوص الفاظ چینی را یافته و سپاسگزارم ساخته است.
3.شاخ زرین Goldچen Bough تألیف فریزر Fraser، ترجمه تاکاسوُکه ناگاهاشی Takusuke Nagahashi، نشر ایوانامی، 1943، صص 141 تا 166. در اینجا نموده شده است که قوم یاقوت باد را به افسون سنگ در اختیار دارد.
4. شادروان مجتبی مینوی در افزوده های خود بر سیرت جلال الدین منکبرنی نوشته است:« این عمل جادوگری باران و برف آوردن بوسیله سنگ مخصوص را به ترکی یای و به زبان مغولی جَدَه می گفتند، و سنگی که به کار می بردند سنگ پادزهر بوده است...و آن را یِده و جده تاش می خواندند، و کسی را که واقف بر این علم بوده است و این عمل را انجام می داده، یای چی، یَدَه چی، جَده چی می نامیدند»(ترجمه فارسی سیرت جلال الدین منکبرنی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تعلیقات، صص 93-292).
«باور داشت سنگ باران، سنگ جده، سنگ یده(حَجَرالمطر)به ادبیات فارسی راه یافته است...ترکان بر آن باورند که سنگ جَده، یَدَه، یات... را خدای ترکان به نیای نخستین آنان داده است.»(از توضیحات دکتر محمد روشن و مصطفی موسوی بر جامع التواریخ طبع ایشان، تهران، 1373، ص 2128).
5.Cluson,Gerad(sir);An Etymological Dictionary of pre-Thirteenth Century Tukish,Oxford,1972,p.833.
6. در دوره شین یا تسینگ، پسین سلسله امپراتوری چین، گروهی متعلق به لشکر « هفت پرچم» یک رشته کتاب انتشار دادند، و در این رشته نام هر نویسنده با شماره یاد شده است. نام واقعی مؤلف این اثر چوُن یوُان بود.
7. منابع مربوط به سنگ شگفتی انگیز اقوام چادرنشین"Yuboku Minzoku Sato Shiryo Kaishu" تألیف دای کِی ایوایی Daikei Iwai، در سلسله تحقیقات تاریخ جوامع بیابانگرد Yubekushakishi kenkyu، جلد 7، 1961، ص 14.
8.Kowalewski,J.E.;Dictionnarie Mongol-Russe-Francais,Kazan,1849,Tom III,p.2275.
9.Mir Abdoul-Kerim Boukhary;Histoire de l'Asie Centrale,publiee,traduite et annotee par Ch.Schefer,Paris,1876,Appendice,p. 301.
10.Kopruluzade,M.F;Influrnce du Chamanisme Turco-Mongol sur les Orders mystiques Musulmans,Istanbul,1920.
11.در دسترس ترین منبع« سفرنامه ایلی»، نشر فوُیوْ Fuyo، سال 1973( چاپ دوم) است. بنگرید به شرح balicum(ص 136) و liao dun( ص 138)، باب اول آن:« همچون تابستان و همچون زمستان»، و باب پنجم:«از شی هوُ Xi-hu به سوی غرب رفتن و به ایلی رسیدن.»(ص 174 و بعد از آن).
12. ایوایی Iwai، مقاله یاد شده، ص 7.
13. دکتر تویوهاچی فوجیتا این را از افسونگری هایی مغان شمرده، اما پیداست که افسونگری جَده را به جای آن گرفته است. بنگرید به تحقیقات تاریخ مراودات شرق و غرب، جلد ترکستان چین یا Xiyu، نشر اوکا، صص 484 و 485.
14. ابودلف ینبوعی... شاعر و سیّاح و معدن شناس عرب در قرن چهاردهم هـ.ق معاصر ابن الندیم بود، و در دربار امیر نصر دوم سامانی در بخارا رونق یافت. وی همراه هیئتی به چین رفت، و از راه هند باز آمد،‌ و دو رساله درباره سفر خود نوشت؛ یکی در شرح عجایب و معادن شهرهای مختلف. یاقوت حموی در معجم البلدان مکرر از این دو رساله نقل کرده است. واقعیت مسافرت وی به نقاطی که از آنها اسم می برد مورد تردید است.(مصاحب)
15. Marquart,T.;"Uber das Volkstum des Komanen",Ossturkische Dialektstudien,Berlin,1914,s.100,Bem.3.
این در صفحه 25 مقاله یاد شده ایوایی هم نقل شده، اما جایی از آن مبهم است؛ دانسته نیست که اشتباه در ترجمه است یا غلط چاپی.
16.محمود کاشغری، دیوان لغات الترک، آنکارا، 1943، مجلد سوم، صحیفه 3، سطر 19(عبارت عربی، و همان مجلد، صحیفه 159، سطر 8(ترجمه ترکی آن).
17.رشیدالدین فضل الله، جامع التواریخ، به کوشش بهمن کریمی، تهران، 1338، جلد 1، ص 279. در اینجا داستان معروفی نقل شده است که چون طایفه ای از لشکر نایمان از اقوام مغول که با بوُیروُق خان نایمان بودند در جنگ با لشکر چنگیزخان جَدالمیشی کرده بودند تا برف و دمه برآید، آن برف و دمه به ایشان بازگشت.
18.Quatremere,Et.;Histoire des Mongols,Paris,1836,S.423 seqq
19.مارکوارت، اثر یاد شده، ص 37، ت5.
20. ملّا موسی سَیرامی، تاریخ اِمنیه(؟)، قازان، 1905(ویراسته پانتوسُف Pantusov).
21.Chadwick,N.K.and zhirmunsky,V.,Oral Epics Of Central Asia,Cambridge,1969,p.163;Rodlov,v.v.,Proben,Band VII,St.Petesburg,1886,s.241.
22.Pallas,P.S.,SammlungenHistorischer Nechrichten uber die Mogolischen Volkerschaflen,St.Petersburg,1801,II.,S.384-350.
نیز بنگرید به مقاله یاد شده از ایوایی، ص 6.
23.میر عبدالکریم بخاری، تألیف یاد شده، ‌صص 300 و 301.
24.هانه دا، اکیرا؛ تصوّف و اقوام ترک، در گزارش تحقیقات مشترک درباره اسلام آوردن اقوام، مجلد ششم، 1973، صص 105 تا 126.
25.Guadefroy-Demombynes:Les Institutions Musulmanes,Paris,1921,p.17.
26.هانه دا، آکیرا؛ ترکستان شرقی در اواخر دوره مینگ Ming و اوایل دوره تسینگ Tsing، در: مجله تحقیقات تاریخ خاور Toyoshikenkyo، ش 5-7، سال 1942، ص 11.
برابر یادآوری دوست مکرّم، ‌استاد گین پوُ اوچیدا Ginpσ Uchida، گویا پیش از اینان در میان بعضی اقوام مغول هم افسون و جادوی گرداندن وضع هوا( که «از آسمان به افسون در می خواهند» یا «باد و برف فرا می خوانند» یا «سیل می طلبند و جاری می شود» معمول بوده است. بنگرید به کتاب تاریخ لیانگ Liang بخش 52، بابِ‌ رویی رویی Rui-rui، ترجمه ژاپنی در: تاریخ اقوام سوارکار، جلد یکم، نشر هیبوُنشا Heibunsha، سال 1966، ص 261.)


پایان


رازهای کتابخانه من(۴۲): پهنه با شکوه ادب پارسی، کتاب تاریخ بیهقی(۵): و امیر حسنک بر سر دار شد.


ادامه از نوشتار پیشین


آخرین لحظات زندگی امیر حسنک وزیر


...حسنک را سوی دار بردند و بجایگاه رسانیدند. بر مرکبی که هرگزننشسته بود نشانیدند و جلادش استوار ببست و رسنها فرود آورد .

و آواز دادند که سنگ زنید. هیچ‌کس دست بسنگ نمی‌کرد و همه زار می‌گریستند، خاصه نشاپوریان. پس مشتی رند را زر دادند که سنگ زنند و مرد خود مرده بود، که جلادش رسن بگلو افکنده بود و خبه کرده.


 اینست حسنک و روزگارش و گفتارش، رحمه الله علیه، این بود که خود بزندگی گاه گفتی که: «مرا دعای نشاپوریان بسازد» و نساخت و اگر زمین و آب مسلمانان بغصب بستدند، نه زمین ماند بدو و نه آب و چندان غلام و ضیاع و اسباب و زر و سیم و نعمت، هیچ سودش نداشت. 


او رفت و آن قوم که این مکر ساخته بودند، نیز برفتند. … احمق مردی که دل درین جهان بندد، که نعمتی بدهد و زشت بازستاند… چون ازین فارغ شدند بوسهل و قوم از پای دار بازگشتند و حسنک تنها ماند، چنان‌که تنها آمده بود، از شکم مادر 


… حسنک قریب هفت سال بر دار بماند، چنان‌که پایهایش همه فرو تراشیده و خشک شد، چنان‌که اثری نماند تا بدستوری فرود گرفتند و دفن کردند، چنان‌که کس ندانست که سرش کجاست و تن کجاست ،


و مادرحسنک زنی بود سخت جگرآور. چنان شنیدم که دو سه ماه ازو این حدیث پنهان داشتند و چون بشنید جزعی نکرد، چنان‌که زنان کنند، بلکه بگریست بدرد، چنان‌که حاضران از درد وی خون گریستند. پس گفت: بزرگا، مردا، که این پسرم بود، که پادشاهی چون محمود این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان و ماتم پسر سخت نیکو بداشت.


پایان

رازهای کتابخانه من (۴۱): عرصه شکوهمند ادب پارسی ،کتاب تاریخ بیهقی : اعدام حسنک وزیر (۳)


اعدام حسنک وزیر( ۳  )
در نوشتار پیشین خواندیم که به سلطان مسعود گزارش داده شد که گناه حسنک وزیر دریافت صله از پادشاه شیعی مصر و نرفتن به نزد خلیفه عباسی بوده و خلیفه او را قرمطی خوانده و سلطان محمود این سخن خلیفه را نپذیرفته بود.

"..هر چند آن سخن پادشاهانه نبود، بدیوان آمدم و چنان نبشتم، نبشته‌ای که بندگان بخداوندان نویسند و آخر پس از آمد و شد بر آن قرار گرفت که آن خلعت، که حسنک استده بود و آن طرایف، که نزدیک امیر محمود فرستاده بودند، آن مصریان، با رسول ببغداد فرستد، تا بسوزند و چون رسول باز آمد، امیر پرسید که: آن خلعت و طرایف بکدام موضع سوختند؟ که امیر را نیک درد آمده بود که حسنک را قرمطی خوانده بود، خلیفه، و با آن وحشت وتعصب خلیفه زیادت میگشت، اندر نهان نه آشکارا، تا امیر محمود فرمان یافت. بنده آنچه رفته است بتمامی باز نمود"

(گویا بیهقی نیز نامه ای به سلطان مسعود نوشته و گزارش داده بود که آن خلعت مصریان را بنزد خلیفه فرستاده و خلیفه احمق و یارانش آنرا به اتش کشیده بودند.)


ولی بیهقی اعلام می کند که علیرغم همه اینها،  بوسهل زوزنی در پی این بود که حسنک را از ندگی محروم سازد:
" گفت: «بدانستم». پس ازین مجلس نیز بوسهل البته فرو نایستاد از کار، روز سه شنبه بیست و هفتم صفر، چون بار بگسست، امیر خواجه را گفت: «بطارم باید نشست، که حسنک را آنجا خواهند آورد، با قضاه و مزکیان، تا آنچه خریده آمده است، جمله بنام ما قباله نوشته شود و گواه گیرد، بر خویشتن». خواجه گفت: «چنین کنم» و بطارم رفت و جمله خواجه شماران و اعیان و صاحب دیوان رسالت و خواجه ابوالقاسم کثیر، هر چند معزول بود، اما جاهی و جلالی عظیم داشت و بوسهل زوزنی و بوسهل حمدوی، همه آنجای آمدند ."

(سرانجام فتنه بوسهل کار کرد و سلطان دستور محاکمه حسنک را صادر کرد و ا زپیش دستور داد که اموال حسنک را بنام او کنند.)

وحسنک را آوردند
و امیردانشمند بنیه و حاکم لشکر راو نصر چلف را آنجای فرستاد و قضاه بلخ و اشراف و علما و فقها و معدلان و مزکیان و کسانی که نامدار و فراروی بودند، همه آنجای حاضر بودند و نوشتند و چون این کوکبه راست شد من، که بوالفضلم و قومی بیرون طارم، بدکانها بودیم، نشسته در انتظار حسنک!

یک ساعت بود که حسنک پیدا آمد بی‌بند جبه‌ای داشت، حبری، رنگ با سیاه میزد، خلق‌گونه و دراعه و ردائی سخت پاکیزه و دستاری نشابوری مالیده و موزه میکائیلی نو در پای و موی سر مالیده، زیر دستار پوشیده کرده، اندک مایه پیدا میبود و والی حرس با وی و علی رایض و بسیار پیاده، از هر دستی و وی را بطارم بردند و تا نزدیک نماز پیشین بماندند. پس بیرون آوردند و بحرس باز بردند و بر اثر وی قضاه و فقها بیرون آمدند.

این مقدار شنودم که دو تن با یک دیگر میگفتند که: «خواجه بوسهل را، برین که آورد که آب خویش ببرد» و بر اثر خواجه احمد، بیرون آمد، با اعیان و بخانه خویش باز شد و نصر خلف دوست من بود، از وی پرسیدم که : «چه رفت؟».

چون حسنک آمد همه در مقابل پای او ایستادند
گفت که: «چون حسنک بیامد، خواجه بر پای خاستند و بوسهل زوزنی بر خشم خود طاقت نداشت، برخاست، نه تمام و بر خویشتن میژ کید. خواجه احمد او را گفت که: «در همه کارها ناتمامی». وی نیک از جای بشد و خواجه امیر حسنک را هر چند خواست که پیش وی بنشیند نگذاشت و بر دست راست من و دست راست خواجه ابوالقاسم کثیر و بونصر مشکان بنشاند، هر چند ابوالقاسم کثیر معزول بود، اما حرمتش سخت بزرگ بود و بوسهل بر دست چپ خواجه،

حسنک گفت جای شکر است.
از این نیز سخت‌تر بتابید خواجه بزرگ روی بحسنک کرد و گفت: «خواجه چون میباشد و روزگار چگونه میگذراند؟» گفت: «جای شکرست». خواجه گفت: «دل شکسته نباید داشت، که چنین حالها مردان را پیش آید، فرمان‌برداری باید نمود، بهر چه خداوند فرماید، که تا جان در تنست امید صد هزار راحتست و فرحست».

بوسهل را طاقت برسید، گفت که: «خداوند را کرا کند که با چنین سگ قرمطی، که بر دار خواهند کرد بفرمان امیرالمؤمنین، چنین گفتن؟» خواجه بخشم در بوسهل نگریست.

حسنک گفت : من از حسین بن علی بزرگتر نیستم.
حسنک گفت: «سگ ندانم که بوده است، خاندان من و آنچه مرا بوده است، از آلت و حشمت و نعمت، جهانیان دانند. جهان خوردم و کارها را ندم و عاقبت کار آدمی مرگست. اگر امروز اجل رسیده است، کس باز نتواند داشت، که بر دار کشند یا جز دار که بزرگ‌تر از حسین علی نیم.

این خواجه(بوسهل زوزنی) که مرا این میگوید، مرا شعر گفته است و بر در سرای من ایستاده است، اما حدیث قرمطی، به ازین باید، که او را باز داشتند بدین تهمت، نه مرا و این معروفست. من چنین چیزها ندانم».

بوسهل را صفرا بجنبید و بانگ برداشت و فرا دشنام خواست شد، خواجه بانگ برو زد و گفت: «این مجلس سلطان را، که اینجا نشسته‌ایم، هیچ حرمت نیست؟ ما کاری را اینجا گرد شده‌ایم. چون ازین فارغ شویم، این مرد پنج شش ماهست تا در دست شماست، هر چه خواهی بکن».

بوسهل خاموش شد و تا آخر مجلس سخن نگفت و دو قباله نبشته بودند، همه اسباب و ضیاع حسنک را، بجمله ازجهت سلطان و یک یک ضیاع را نام بروی خواندند و وی اقرار کرد، بفروختن آن بطوع و رغبت و آن سیم که معین کرده بودند بستد و آن کسان گواهی نبشتند و حاکم سجل کرد، در مجلس ودیگر قضاه نیز،‌ علی‌الرسم فی امثالها.

چون ازین فارغ شدند حسنک را گفتند: «باز باید گشت» و وی روی بخواجه کرد و گفت: «زندگانی خواجه بزرگ دراز باد! بروزگار سلطان محمود، بفرمان وی،‌ در باب خواجه ژاژ میخوائیدم، که همه خطا بود، از فرمانبرداری چه چاره داشتم؟ وزارت مرا دادند و نه جای من بود و بباب خواجه هیچ قصدی نکردم و کسان خواجه را نواخته داشتم». پس گفت: «من خطا کرده‌ام و مستوجب هر عقوبت هستم، که خداوند فرماید ولیکن خداوند کریم است،‌ مرا فرو نگذارد و دل از جان برداشته‌ام، از عیال و فرزندان اندیشه باید داشت و خواجه مرا بحل کند». و بگریست و حاضران را بر وی رحمت آمد و خواجه آب در چشم آورد و گفت: «از من بحلی و چنین نومید نباید بود، که بهبود ممکن باشد و من اندیشیدم و پذیرفتم و از خدای عز و جل، اگر قضائیست بر سر وی، قوام او را تیمار دارم».


پس حسنک برخاست و خواجه و قوم برخاستند و چون همه بازگشتند و برفتند خواجه بوسهل را بسیار ملامت کرد و وی خواجه را بسیار عذر خواست و گفت: «بر صفرای خویش برنیامدم» و این مجلس را حاکم لشکر و فقیه بنیه بامیر رسانیدند و امیر بوسهل را بخواند و نیک بمالید که: «گرفتم که بر خون این مرد تشنه‌ای. مجلس وزیر ما را حرمت و حشمت بایستی داشت».

بوسهل گفت: «از آن ناخویشتن‌شناسی، که وی با خداوند در هرات کرد، در روزگار امیر محمود، یاد کردم، خویشتن را نگاه نتوانستم داشت و بیش چنین سهوی نیفتد».

و از خواجه عمید عبدالرزاق شنودم که: «این شب، که دیگر روز حسنک را بردار کردند بوسهل نزدیک پدرم آمد، نماز خفتن. پدرم گفت: «چرا آمده‌ای؟». گفت: «نخواهم رفت، تا آنگاه که خداوند نخسپد، که نباید رقعه‌ای نویسد، در باب حسنک، بشفاعت» پدرم گفت: «بنوشتمی، اما شما تباه کرده‌اید و سخت ناخوبست ـ و بجایگاه رفت»

و آن روز و آن شب تدبیر بر دار کردن حسنک پیش گرفتند و دو مرد پیک راست کردند، با جامه پیکان، که از بغداد آمده‌اند و نامه خلیفه آورده، که حسنک قرمطی را بر دار باید کرد و بسنگ بباید کشت، تا بار دیگر بر رغم خلفا هیچ کس خلعت مصری نپوشد و حاجیان را در آن دیار نبرد و چون کارها بساخته آمد دیگر روز چهارشنبه دو روز مانده از صفر، امیر مسعود بر نشست و قصد شکار کرد و نشاط سه روزه، با ندیمان و خاصگان و مطربان و، ...

رازهای کتابخانه من(۴۰): سرزمین پر رمز و راز علوم غیبی، تنظیم جادویی هوا و سنگ باران ساز(۴)

ادامه از نوشتار پیشین
اصل افسونگری جَده
"می دانیم که ناحیه هایی در شمال کوههای تیان شان Tian shan که پست و بلند ی بسیار دارد، مانند زوُنقاریا، حوضه رودِ و سمیرچه، علاوه بر سرما ، شدت تغییرات هوانیز معروف است. برخی گمان کنند که جَده یا باران خواستن با سنگ جادو در روزگاران گذشته در میان مردم این نواحی پیدا آمده باشد."

(ولی من با این نظریه موافق نیستم . زیرا وقتی منطقه ای و یا سرزمینی سرمای فراوان دارد حتما باران و برف هم دارد. بنابر این اگر در این منطقه و سرزمین سنگ جده بکار گرفته می شده برای موضوع دیگری بوده است 

برخی اشاره به گزارش میر عزّت الله، مسافر هندی در اوائل سده نوزده می کنند که گفته بود این افسونگری فقط در نواحی سرد شمال آسیای میانه مؤثر است ، ولی باز هم من نظر خود را دارم که بر خلاف نطر دکتر هانه و دیگر پژوهندگان است و آن را در سطور بالا شدح دادم.)


جادوگر باران ساز
"در کتاب در شرح مملکت یوُئه- بان Yueban در مبحث ژیوژوان xiyozhuan در جلد یکصد و دوم کتاب تاریخ بِی وِی Beiwei چنین خوانیم که فرستاده ای که در سال 448م به چین آمد گفت:
« در این کشور افسونگر بزرگی هست. هرگاه که طوایفِ روُروُ Ruru به قصد غارت به اینجا تاخته اند، آن افسونگر باران متمادی و برف و باد شدید و سیلاب به وجود آمده و بیست- سی درصد مهاجمان از سرما یخ زده و مرده اند.»

(ولی پرسش من این است که چرا وقتی چنگیز مغول خاک سرزمین چین را به توبره کشید و از کشته ها پشته ساخت کسی نتوانست باران بسازد و سپاه چنگیز را در سیلاب غرقه سازد؟ آیا چنگیز خود از سیستم جده استفاده می کرد و مثلا ضد جادو
بکار برده بود؟ اسناد تاریخ جنگ چنین موضوعی را نشان نمی دهند‌.)

افسانه ها
" گفته اند در میان چادرنشینان حوزه رودِ ایلی و سمیرچه، جده یا افسونِ‌ باران خواستن با سنگ از قدیم به کار برده می شد. البته محدوده زیست قوم یوُئه- بان معلوم نیست، و حتی نمی دانیم که ترک بودند یا نه. اما نوشته ای در فصل توجوُئه ژوان Tujue zhuan در جلد پنجاهم کتاب تاریخ ژوُئو zhou می گوید که نیشیدوُ Nishidu نیای توجوُئه حالت عجیبی داشت، و بارها باد و باران فرا می خواند. او دو زن داشت، و می گویند که یکی از این دو خدای تابستان و دیگری خدای زمستان بود."

(این موضوع خدای زمستان و خدای تابستان کار تحقیق را از حقیقت به افسانه پردازی می برد. افسانه سازی جزو لاینفک انسانهای نخستین بوده و در تمامی فرهنگها دیده می شوند. با ظهور متفکرانی مانند ارسطو آسمان یونان از خدایان خالی و تهی شد و علت و معلول بجای آن نشست.)

" این می بایست هنگامی باشد که قوم یوُئه بان هنوز در زوُنقاریا بودند، و پیوستگی نزدیک جَدَه و ترکان را نشان می دهد.
در سده دهم هم ابودُلف عرب که شاعر دربار سامانی در آسیای میانه بود که خاندان (حکومتی) اسلامی و ایرانی است، و نیز مسافر( این نواحی) بود، با آنکه این نام را نیاورده گفته است که میان ترکان قماق( از اقوامی که بعد جای خود را به قیچاقان دادند)در ناحیه رود ارتیش جادوی«طلب باران»‌معمول بود."

". محمود کاشغری در میانه سده یازدهم نوشته دیده است که در زیستگاه قوم ترکِ یغما در ناحیه میان کوههای تیان شان Tian-shan و بخصوص در حوضه رود ایلی Ili و نواحی جنوبی ترِ تیان شان برای فرونشاندن آتش سوزی از این جادو استفاده می شد.

کسی که کلمه یَد، یات را، که باید شکل قدیم«جَده» باشد. برای نخستین بار از واژگان زبان این قوم یغما ثبت کرد، همان کاشغری است. این کلمه را مغولان تابع چنگیزخان با مصداق افسونگری آن- چنانکه در میان نایمانهای ترک و دیگر اقوام- گرفتند و با بالا گرفتن کار مغولان باز در میان اقوام ترک رایج شد."

3- اسلامی شدنِ افسونگری جَدَه
"درباره اصل افسونگری جَدَه که ریشه شَمَنی دارد، ترکان و مغولانی که مسلمان شدند تعبیر اسلامی افزودند. برابر این تعبیر سنگ باران زا را نوح نبی نسبت دادند که او نیز آنرا به فرزندش یافث که نیای بزرگ ترکان و مغولان به شمار می آید، سپرد."

(در اسلام توسل به سنگ و اشیاء و هرچیز و هرشی برای هر موضوعی کفر به شمار می آید . طبق آیات صریح قرآن این خداوند است که ابر وباد و باران و برف و مرگ و زندگی را بدست دارد. در امور زندگی طبق اصل صریح قرآن هر کس باید سعی و کوشش کند و انسان فقط نتیجه کوشش خود را بدست می آورد.)

" هم چنین گفته شده که این سنگ را نوح پیامبر برای کمک به یافث فرزندش که در سرزمین خود از خشکسالی رنج می بردند دریافت نمود."

( تا اینجای روایت را می توان جوری تعبیر کرد. یعنی آنرا مثل عصای موسی دانست که به اژدها تبدیل می شد، دریا را می شکافت و اگر موسی انرا بر سنگ می زد به اذن خداوند چشمه های آب از ان می جوشید. ولی بخش بعدی گزارش بیشتر به همان داستانهای افسانه های شباهت دارد.)

"قرار بر این بود که این سنگ به بزرگترین پسر نوح به نام ترک برسد، اما برادر کوچکتر او، گوز، توطئه کرد و آن را در ربود و این سنگ پس از او به اولادش رسید. این چکیده افسانه ای است که میرخواند و مورخان دوره تیموری و نویسندگان دیگر بازگفته اند."

" در روزگار متأخر، ملّا موسی سَیرامی نویسنده تاریخ امنیه (شناخته شده نیست) که یکی از منابع محلی درباره شورش مسلمانان شین قیانShinqian در اواخر قرن نوزده است، این سنگ جَده را در اصل میراث بجای مانده از نوح پیامبر می داند.اما وی درباره درگیری میان ترک و گوز که از رئوس مطالب این داستان است سخنی نمی گوید.

از ساخت این افسانه در سرسزمین های اسلامی برمی آید که افسونگری جده خود نیز دستخوش تغییر شده است. تا آنجا که تحقیق در متون نشان می دهد، جز سنگ باران زا، افسون هایی که آن را مؤثر و کارساز می انگاشتند دچار تغییر شده است." اکنون افسونِ طلب باران در آیین شمنی که بتوان نمونه آورد فقط افسونی است که شمنیان طایفه تولوس/ تولوز یاد کرده اند، که در مجموعه آثار ادبیات شفاهی طوایف ترک که رُدوانُف منعکس است.

. از سوی دیگر، پالاس Pallas دعاهایِ بودایی را که طوایف قلماق که به آئین لاما درآمدند به نیاز باران و ابر، مه، باد و آفتاب در نیایش بوساتسو Bosatsu(قدیس بودایی) و بودا می خواندند، جمع آوری کرده است."

سوره الشمس برای باران آوردن
" اما درباره ایلات ترکِ (اویغور) مسلمان فقط یک مرجع داریم که آن یادداشتهای سیفی مسافر ترک آذری سده شانزدهم است، که به نوشته او(در منطقه ای میان تورفان و انتهای پهنه چین، در صحرایی که پیاده چهل روز راه است و کاروانهایی در فصل تابستان آن را درمی نوردند)برای خنک کردن هوا افسونِ جَدَه به کار می برند، و در این وقت سوره «الشمس »قرآن را می خوانند."

من متن سوره شمس را که پانزده آیه است می آورم و نتیجه گیری خود را ذکر می کنم:


نام خداوند بخشنده مهربان
قسم به آفتاب و تابش آن . ( 1 )
 و قسم به ماه آن گاه که در پی آفتاب تابان در آید. ( 2 )
 و قسم به روز هنگامی که جهان را روشن سازد. ( 3 )
 و به شب وقتی که عالم را در پرده سیاهی کشد. ( 4 )
 و قسم به آسمان بلند و آن که این کاخ رفیع را بنا کرد. ( 5 )
 و به زمین و آن که آن را بگسترد. ( 6 )
 و قسم به نفس ناطقه انسان و آن که او را نیکو به حد کمال بیافرید. ( 7 )
 و به او شر و خیر او را الهام کرد. ( 8 )
 (قسم به این آیات الهی) که هر کس نفس ناطقه خود را از گناه و بدکاری پاک و منزه سازد به یقین (در دو عالم) رستگار خواهد بود. ( 9 )
 و هر که او را (به کفر و گناه) پلید گرداند البته (در دو جهان) زیانکار خواهد گشت. ( 10 )
 طایفه ثمود از غرور و سرکشی (پیغمبر خود صالح را) تکذیب کردند. ( 11 )
 هنگامی که شقی‌ترینشان (قدار بن سالف) بر انگیخته شد (تا ناقه صالح را پی کند) (12)
 و رسول خدا (صالح) به آنها گفت: این ناقه آیت خداست، از خدا بترسید و آن را سیراب گردانید. ( 13 )
 آن قوم رسول را تکذیب و ناقه او را پی کردند، خدا هم آنان را به کیفر (ظلم و) گناهشان هلاک ساخت و شهرشان را با خاک یکسان نمود. ( 14 )
 و هیچ باک از هلاک آنها نمی‌داشت (یا آنها هیچ از عاقبت بدگناه خود نمی‌ترسیدند). ( 15)


در میان این ایات فقط آیه شماره ۱۳،است که با آب سرو وکار دارد. یعنی اگر آنها می خواستند آیهای از قرآن بخوانند و طلب باران کنند می بایست به آیاتی روی آورند که با وزش باد، ب امدن ابرهای باران زا و باریدن باران سو کار دارد که در قرآن کم نیستند‌
امیر تهرانی راد(ح.ف)
ادامه دارد...

رازهای کتابخانه من(۳۹): عرصه باشکوه ادب پارسی، شاهنامه (۳)


ادامه از نوشتار پیشین

در نوشتار  های پیشین  از هدف فردوسی در سرودن شاهنامه و از ابتدای آن و  سپیده دم تاریخ باستان ایران سخن گفتم.اما  اکنون تصمیم گرفتم تا ابتدا فهرست همه مطالب شاهنامه را بیاورم که جوانان و کسانی که برای نخستین بار با این کتاب آشنا می شوند، فهر  ستی  از مطالب اصلی و سرفصل ها را در ذهن داشته باشند:

فهرست کتاب شاهنامه فردوسی


آغاز کتاب
کیومرث
هوشنگ
طهمورث
جمشید
ضحاک
فریدون
منوچهر
پادشاهی نوذر
پادشاهی زوطهماسپ
پادشاهی گرشاسپ
کیقباد
پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران
رزم کاووس با شاه هاماوران
سهراب
داستان سیاوش
پادشاهی کیخسرو شصت سال بود
گفتار اندر داستان فرود سیاوش
داستان کاموس کشانی
داستان خاقان چین
داستان اکوان دیو
داستان بیژن و منیژه
داستان دوازده رخ
اندر ستایش سلطان محمود
پادشاهی لهراسپ
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود
داستان هفتخوان اسفندیار
داستان رستم و اسفندیار
داستان رستم و شغاد
پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود
پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود
پادشاهی داراب دوازده سال بود
پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود
پادشاهی اسکندر
پادشاهی اشکانیان
پادشاهی اردشیر
پادشاهی شاپور پسر اردشیر سی و یک سال بود
پادشاهی اورمزد
پادشاهی بهرام اورمزد
پادشاهی بهرام نوزده سال بود
پادشاهی بهرام بهرامیان
پادشاهی نرسی بهرام
پادشاهی اورمزد نرسی
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف
پادشاهی اردشیر نکوکار
پادشاهی شاپور سوم
پادشاهی بهرام شاپور
پادشاهی یزدگرد بزه‌گر
پادشاهی بهرام گور
پادشاهی یزدگرد هجده سال بود
پادشاهی قباد چهل و سه سال بود
پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود
پادشاهی هرمزد دوازده سال بود
پادشاهی خسرو پرویز
پادشاهی شیرویه
پادشاهی اردشیر شیروی
پادشاهی فرایین
پادشاهی پوران دخت
پادشاهی آزرم دخت
پادشاهی فرخ زاد
پادشاهی یزدگرد.


ادامه