شرح کتاب خوانی ها و کتابها

شرح کتاب خوانی ها و کتابها

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.
شرح کتاب خوانی ها و کتابها

شرح کتاب خوانی ها و کتابها

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.

رازهای کتابخانه من(۲): زبانهای خارجی ، در یچه ای رو به جهان


رازهای کتابخانه من
ادامه از نوشتار پیشین
زبانهای ملل دیگر، دریچه ای رو به جهان
همان گونه که در نوشتار پیشین توضیح دادم در کتابخانه پدری همه گونه کتاب خوب و آموزنده یافت می شد. ولی من سلیقه های خود را نیز داشتم که این سلیقه ها با زمان شکل می گیرند.
من دانستم که برای درک بیشتر جهان ، تاریخ و انسانها باید زبانهای دیگر را نیز آموخت . بنابر این از پانزده سالگی به آموزش زبان روی آوردم.
زبان عربی
پیش از آن مقدمات و دوره های میانی زبان عربی را نزد پدر اموختم که بر اساس معیار های قدیمی زبان عربی بود، ولی همین باعث شد که بتوانم کتاب و نوشتجات به این زبان را بفهمم.
کتابهای (۱)جامع المقدمات،(۲ )سیوطی، (۳) نحو زبان عربی نوشته فاضل تونی استاد دانشگاه از نخستین کتابهای اموزش زبان عربی بودند.
از همان ابتدا متوجه شدم که این روش زبان آموزی مرا قادر می سازد تا فقط متن ها را بفهمم ولی تکلم و نگارش غیر ممکن خواهد بود.
خوشبختانه در کتابخانه پدری دو کتاب مهم آموزش زبان عربی وجود داشتند که مرا از کلاس و معلم بی نیاز کردند و مشکل را برطرف کردند و این دو کتاب ارزشمند عبارت بودند از :
(۴)آموزش جدید زبان عربی نوشته دکتر حسین خراسانی
۵)زبان عربی ساده نوشته استاد رضا روزبه

کتاب نخست را استاد دکتر خراسانی بر اساس دستور زبان فارسی نوشته بود که کاری تازه و درست بود.
چون در زبان فارسی برای صرف فعل از اول شخص مفرد شروع می کنیم: می روم ، مروی ، می رود، می رویم ،می روید‌، می روند.
ولی در کتابهای زبان عربی قدیم صرف فعل را از سوم شخص مفرد شروع می کردند: رفت، رفتند(آن دو مرد یا زن) و رفتند(آنان رفتند)...و این با ساختار ذهن ایر انی زبان از لحاظ گرامری تطابق ندارد و به همین دلیل ۱۲ سال آموزش زبان عربی در دبستان و دبیزستان نتیجه اندک دارد یا اصلا نتیجه ندارد.

پس از آن که کتابهای فوق را خواندم و تمرینات لازم را انجام دادم از روی (۶) المنجد(فرهنگ لغت عربی به عربی) که توسط یک کشیش مسیحی عرب زبان نوشته شده و عربی به عربی ساده می باشد به آموختن لغات عربی پرداختم، این کتاب از دوبخش تشکیل شده و که بخش نخست فرهنگ لغات متداول عربی می باشد و بخش دوم آن یک دایره المعارف از مشاهیر، سرزمینها ، اختراعات ، اکتشافات، و...می باشد.
زمانی که دریافتم می توانم متن (۷) دایره المعارف فرید وجدی ادیب و لغت شناس معروف مصری را که به عربی است بخوانم و یا متن قران مجید را مطالعه کرده و معنی آیات الهی را درک کنم ازشادی در پوست نمی گنجیدم.
خوشبختانه کتابهای بزبان عربی در کتابخانه پدری بقدر کافی وجود داشتندو من با ولع و حرص به خواندن آنان مشغول بودم.

امیر تهرانی(ح.ف)

تکرار

رازهای کتابخانه من(۱): ارثیه گرانقدر

رازهای کتابخانه من(۱)

ارثیه  بسیار بسیار  ارزشمند

من از پدرم  که روحش شاد باد ارثی بدستم رسید  که  به مانند یک گنج بود  

. این ارث ارزشمند یک ویزگی داشت و دارد و آن این که تما م نشدنی است. و آن کتابخانه ای با کتابهای بسیار خوب و آموزنده بود. 

با این کتابها یعنی آنها که میراث پدر بودند از ده سالگی آشنا شدم،؛

قرآن ، شاهنامه ، تاریخ بیهقی، تاریخ طبری ، تاریخ طبر ستان، تاریخ ایران، کلیله و دمنه، گلستان و بوستا ن سعدی، دیوان های شاعران حافظ ، قاآنی ، خاقانی، بهار، فرخی، پروین، ایرج، و...دایره المعارفها، پارسی، فرانسه و عربی، لغتنامه دهخدا، فرهنگ برهان قاطع، فرهنگ های لغات، مرزبان نامه، هزار ویک شب، تاریخ اسلام، تاریخ ادیان، سر گذشت پیامبران، فلسفه و منطق، ریاضییات، ستاره شناسئ، ادب و ادبیات ، کتابهای مذهبی، سرگذشت ها، سفرنامه ها، خاطرات   و...

او که  میل بی پایان مرا به کتاب و کتابخوانی در یافته بود در یک روز یکصد جلد کتاب جدید خرید .بعد ها فهمیدم پولش را قسطی پرداخته است.از اینکه من چنان سرمست کتاب و کتابخوانی بودم و سعی می کردم هر طور شده  روی شاخ غولهای علم و دانش و ادب و دین بنشینم و جهان و انسان و هستی را از دید آنان نگاه کنم او سخت شادمان بود. اما هر نکته ای را غیر مستقیم می رساند. با اجبار و زور بیگانه بود و از آن نفرت داشت.

امیر تهرانی

(ح.ف)

تکرار

رازهای کتابخانه من(۶۵): جهان اسرار آمیز دانشهای مخفی و پنهانی. کتاب اسرار قاسمی

کتاب اسرار قاسمی
چقدر این و در آن در زدم تا این کتاب را در بیست سالگی یافته ،خریدم و خواندم. در ابتدا فکر می کردم کلید گشودن همه رازهای پنهان علوم مخفی و غیبی را یافته ام. بله با خود می گفتم بالاخره این کتاب بدستم  آمد .  باخوود می اندیشیدم که  حد اقل رازها را بصورت تئوری می دانم.

اما  از آنجا که در باب دانستن آدم خوشبختی هستم همزمان مقالات و گزارشات و نوشتجاتی بدستم رسید که حکایت از آن می کرد که کتاب اسرار قاسمی هیچ رازی را در بر ندارد.


معرکه گیر خیابانی

به بیان دیگر با این کتاب هیچ کس نمی تواند کارهای محیر العقول انجام دهد. من در همان دوران نوجوانی و جوانی معرکه گیر های خیابانی را دیده بودم که می توانستند کارهایی بکنند که بعد ها فهمیدم همان شعبده است. البته شعبده با تردستی فرق دارد. یک روز که در خدمت پدر دانشمند م از خیابان بوذرجمهری به داخل یکی از ورودیها رفتیم معرکه گیری را دیدیم که مشغول نمایش است. او از تماشگران تکه ای کاغد سفید به اندازه سه سانت در سانت خواست و سپس آنرا چند تکه کرده و بلعید.آنگاه از یکی از کسبه یک چنگگ خواست. نوک چنگگ را به درون گلوی خود فرو کرده و مقدار زیادی دنباله بادبادک متصل بهم بیرون آورد بطوریکه جلوی پای او انباشته از این دنباله ها شد.
من دیگر چنان شعبده بازی ندیدم تا این که چند سال پیش در یوتیوب به یک فیلم مستند بر خوردم که شعبده بازی  این شگرد را در کشور دیگری انجام می داد.
من آدرس اینترنتی را در پایین آورده ام . با کلیک کردن روی آن می توانید فیلم مستند را ببینید.

https://m.youtube.com/watch?v=9BW5329viMA&t=9s

اصولا شعبده و جادو را دانشمندان مسلمان دینی بر سه نوع تقسیم کرده اند که این تقسیم بندی با قرآن هماهنگی دارد:

ا-شعبده مانند به حرکت در اوردن اشیاء که واقعیت ندارد، بلکه به چشم بینندگان این طور می آید.

نمونه ای از این کارها را شعبده باز ها و ساحران زمان موسی پیامبر انجام می دادند.

"(موسی ) گفت: شما اول بیندازید. چنان به نظر رسیدش که بر اثرجادوی ایشان، به ناگاه طنابها و عصاهای آنان (مار شده اند و می خزند و) تند راه می روند." طه ۶۶

"هنگامیکه وسایل جادوگری خود را بینداختند مردم راچشم بندی کردند وایشان را به هراس افکندند."اعر اف ۱۱۶

در هر دو مورد قرآن تاکید می کند که اصلا طنابها و چوبها جادوگران حرکتی نمی کردند. بلکه آنان روی چشم مردم با قوه انحرافی تاثیر می گذاردند.
در کناب اسرار قاسمی برای انجام شعبده مثلا در هوا رفتن از یک استخوان استفاده می کند که طی یک فر ایند خاص بدست می اید و انگاه به یک موجود نادیدنی می گوید : چشمهای اینان یعنی مشاهده کنندگان را بپوشان!
ولی امروزه دوربین های فیلم بردا ر ی کارهای محی العقولی از جادوگران نشان میدهند که دستگاه فیلمبرداری آنان را ضبط می کند. آیا جادو بر دستگاه فیلمبرداری نیز تاثیر می گذارد؟


مرتاضی که ضربان قلب خود را متوقف می کرد
استاد فقید ما دکتر لیل واتسون تعریف می کرد که در هندوستان از او دعوت کرده بودند به مشاهده عمل توقف قلب یک مرتاض برود. ایشان می گفتند که در بیمارستان در جمع پزشکان و پرستاران یکی از جوکیهای معروف را به دستگاه الکتروکاردیو گراف متصل کردند و او به مدت ۱۲ دقیقه توانست قلب خود را با نیروی اراده و فکر متوقف سازد بدون آن که دچار هیچ گونه مشکلی شود. دکتر واتسون معتقد بود این کار را با یک شگرد پنهانی انجام می دهد. بدینصورت که با ارسال پیام از مغز خو د و تاثیر بروی عصب واگ موفق به قطع ضربان قلب می شود.
شاید باز هم کسانی باشند که با تکنیکهای خاص تنفسی و وارهیدگی بتوانند تعداد ضربان قلب خود را بسیار کاهشدهند. البته این نوع کارها ریاضتها و تمرینات جسمی و فکری است که باید حساب آنها از شعبده و جادو جدا شود.


یک شاهد عینی صد در صد موثق
یک شاهد عینی صد در صد موثق از خاطرات دوران جوانی خود که در آن زمان مدیر یک مدرسه معروف بود تعریف می کرد و می گفت یک روز جمعه که دانش اموزان دبیرستان را همراه با معلمین به میدان بازی در امتداد جاده شهر ری و بیرون از شهر تهران برده بودیم ناگهان پیر مردی در لباس درویشان را دیدیم که در حالی که نامهای خداوند را تکرا ر می کرد به جمع ما پیوست. همکاران من که همگی تحصییل کرده بودند شروع به متلک گفتن نموده و به اصطلاح در ویش را دست می انداختند.درویش از آنا ن پرسید: فکر می کنید در این تپه که در چند متری شنا قرار دارد چه جیزی پنهان شده است. همکاران بشوخی و خنده هر کس چیزی می گفت. یکی می گفت: گرز رستم اینجا دفن شده است، دیگری می گفت: گنج پدر بزرگ من توی این تپه است.
درویش مشتی خاک بر داشته و به اصطلاح خود وردی بر آن خوانده و ناگهان صد ها رتیل از درون تپه بیرون آمدند. ترس ووحشت عجیبی همه را فرا گرفت . در ویش که دید همه در حال قالب تهی کردن هستند مشتی خاک دیگر بر داشته و آنرا برروی رتیلها پاشید و همگی مردند.

لطفا بر روی آدرس زیر کلیک کنید یک چیزهایی در این راستاها خو اهید دید:
https://m.youtube.com/watch?v=UXm-dBSUGCs

آنچه که من از همه بررسیها و مطالعات در یافته ام این است که مدارک اصلی سحر و جادو در دست هر کسی نیست. اگر عدا ه ای می دانند آنرا از استاد فرا گرفته اندو یا به مدارکی دسترسی دارند که در اختیار همه نیست.


امیر تهرانی

(ح.ف)

رازهای کتابخانه من(۶۴): جهان پر راز و رمز رمان و داستان : داستانی که پنجاه سال گم شد.

داستانی که پنجاه سال گم شد.
وقتی نوجوان بودم داستانی جالب و شگفت انگیز  با ترجمه شجاع الدین شفا خواندم که سخت مرا تحت تاثیر قرار دارد. ولی پس از دوسال آن داستان را که در یک مجله قدیمی چاپ شده بود  به همراه اصل مجله گم کردم. همه کوششهای من برای یافتن کتاب بی نتیجه ماند. تا آنکه امروز آنرا از روی حدس و گمان در مجموعه  آثار شجاع الدین   شفا یافتم.


مختصر داستان این است که جوانی زیبا روی و خوش قد و قامت به یک سرزمین بهشتی در نزدیکی جزایر هائیتی کهآن سر زمین نیز  جزیره ای بسان بهشت است  است وارد می شود .ا و در آنجا با دختری محلی با زیبایی بی نهایت  و قامتی رعنا و دلفریب سفره عشق می گسترد،

 دختر که تما م اعضاء خانواده را در اثر یک اپیدمی از دست داده است.  پسر را در خانه  خود جای می دهد و کلبه عشقی بی ریا و با صفا برای خود و او  بوجود می آورد.


این زندگی عاشقانه ادامه می یابد تا سه سال می گذرد روزی کشتی انگلیسی بزرگی در نزدیکی بندر می ایستد و جوان برای معاوضه کالا به عرشه کشتی می رود. پسرکی از اهل جزیره نیز همراه اوست. بنا به گفته پسرک اهل جزیره کا پیتان جوان  را دعوت به مشروب می کند و سپس او را مست  مست می سازد. آنگاه پسرک را به دریا پرتاب می کنند و جوان را که "رد "نام دارد با خود می برند‌
همسرش سالی دیوانه می شود و هر وقت هر  کشتی به بندر می رسد سراغ همسرش را می گیرد ولی هیچ خبری نمی شود. تا آن که پس از چند سال با مردی بنام نیلسون بدون عشق ازدواج میکند.

بیست و چهار سال می گذرد و لی فکر جوان  از ذهن سالی پاک نمی شود. روزی کشتی  می آید و کاپیتان آن که مردی خپله ، با شکم گنده و سر طاس است قدم به جزیره می گذارد. کاپیتان و نیلسون به یکدیگر برخورد می کنند و نیلسون کاپیتان را به خانه خود می برد و شرح آمدنش به جزیره و حادثه غمبار  گمشدن "رد" را به کاپیتان  می دهد.


کاپیتان مشتاقانه تا به آخر گوش می دهد . پس از اتمام گزارش رد و سالی ، نیلسون از کاپیتان می پرسد: راستی کاپیتان  اسم شما چیست؟  و کاپیتان پاسخ می دهد سابقا اینجا ها مرا "رد" خطاب می کردند.


در این موقع سالی وارد اتاق می شود و نگاهی عمیق به کاپیتان می اندازد ولی چیزی متوجه نمی شود. کاپیتان قهقه زنان خانه آنان را ترک می کند. نیلسون می فهمد این مرد خپله چاق همان " رد " گمشده و رفته است که برای بیست و چهار سال زندگی سالی را به جهنم تبدیل کرده است.


سالی از نیلسون می پرسد : این مرد که بود؟ ولی جوابی نمی گیرد.  سپس می پرسد چرا کاپیتان رفت؟ نیلسون جواب می دهد چون برادرش مریض است باید عجله کند.
این داستان یک جنبه جالب دیگر برای من داشت و آن این که مشخصات این محل که رد و سالی در آن زندگی می کردند و با راه منتهی به دریااش تقریبا شبیه به منطقه ای از شمال زیبای کشورمان است  که من و خانواده سالها قبل می توانستیم به آنجا برویم. هر گاه که من از مسیر باریک سنگفرش گنار ویلا به سمت در یا می رفتم که دو طرف این مسیر را در ختان کوتاه بلند مناطق بارانی و مرطوب پر کرده اند بیاد داستان فوق می افتادم.

نام داستان : جزیره عشق
نویسنده : سامرست موآم

رازهای کتابخانه من(۶۴): جهان پر راز و رمز رمان و داستان : داستانی که پنجاه سال گم شد.

داستانی که پنجاه سال گم شد.

وفتی نوجوان بودم داستانی جالب و شگفت با ترجمه شجاع الدین شفا خواندم که سخت مرا تحت تاثیر قرار دارد. ولی پس از دوسال آن داستان را که در یک مجله قدیمی چاپ شدم به همراه اصل مجله گم کردم. همه کوششهای من برای یافتن کتاب بی نتیجه ماند. تا آنکه امروز آنرا از روی حدس و گمان در آثار شفا یافتم.

مختصر داستان این است که جوانی زیبا روی و خوش قد و قامت به یک سرزمین بهشتی در نزدیکی جزایر هائیتی که خود آن جزیره است وارد می شود . و در آنجا با دختری محلی با زیبایی بی نهایت سفره عشق می گسترند. دختر که تما م اعضاء خانواده را در اثر یک اپیدمی از دست داده است. ا پس ر را د ر خانه و کلبه عشقش جای می دهد .

این زندگی عاشقانه ادامه می یابد تا سه سال می گذرد روزی کشتی انگلیسی بزرگی در نزدیکی بندر می ایستد و پسر برای معاوضه کالا به عرشه کشتی می رود. پسرکی از اهل جزیره همراه اوست. بنا به گفته پسرکا پیتان را دعوت به مشروب می کند و سپس او را میت مست می سازد. انگاه پسرک را به دریا پرتاب می کنند و جوان را که "رد "نام دارد با خود می برند‌

همسرش سالی دیوانه می شود و هر وقت کشتی به بندر می رسد سراغ همسرش را می گیرد ولی هیچ خبری نمی شود. تا آن که پس از چند سال با مردی بنام نیلسون بدون عشق ازدواج میکند.

بیست و چهار سال می گذرد و فکر جوان آن زمان از دهن سالی پاک نمی شود. روزی کشتی می آید و کاپیتان ان که مردی خپله ، با شکم گنده و سر طاس است قدم به جزیره می گذارد. کاپیتان و نیلسون به یکدیگر برخورد می کنند و نیلسون کاپیتان را به خانه خود می برد و شرح آمدنش به جزیره و حادثه عمبار شوهر همسرش را شرح می دهد.

کاپیتان مشتاقانه تا به آخر گوش می دهد . در این هنگام نیلسون از کاپیتان می پرسد: راستی اسم شما چیست؟ کاپیتان پاسخ می دهد سابقا اینجا ها مرا "رد" خطاب می کردند.
در این موقع سالی وارد اتاق می شود و نگاهی عمیق به کاپیتان می اندازد ولی چیزی متوجه نمی شود. کاپیتان قهقه زنان خانه آنان را ترک می کند.
سالی از نیلسون می پرسد : این مرد که بود؟ ولی جوابی نمی گیرد. می پرسد چرا کاپیتان رفت؟ نیلسون جواب می دهد چون برادرش مریض است باید عجله کند.

این داستان یک جنبه جالب دیگر برای من داشت و آن این که مشخصات این محل که رد و سالی د ان زندگی می کردند و با راه منتهی به دریااش تقریبا شبیه به منطقه ای از شما زیبای کشورمان بود که من و خانواده سالها قبل می توانستیم به آنجا برویم.

نام داستان : جزیره عشق
نویسنده : سانرست موآم