شرح کتاب خوانی ها و کتابها

شرح کتاب خوانی ها و کتابها

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.
شرح کتاب خوانی ها و کتابها

شرح کتاب خوانی ها و کتابها

معرفی ۳۵۰۰ جلد کتابی که تاکنون به زبانهای مختلف خوانده ام و بحث در باره رازهای این کتابها و نکات مثبت یا منفی آنان و چه تاثیری در زندگی انسان می توانند داشته باشند.

رازهای کتابخانه من(۶۳): کتاب در جستجوی معنا(۲): شلاقهایی بر روح انسان


در جستجوی معنا(۲)
ویکتور فر انکل
گزارشات باز داشتگاه آشویتس نازیها

"... اول، وقتی زندانی صف زندانیانی را که به مجازات می رفتند، می دید، روی خود را برمیگرداند. نمیتوانسـت ببیند که این اسیرانساعتها در گنداب بالا و پایین بروند و تازیانه بخورند. اما روزها یا هفته ها بعد روحیه عوض می شد. در بامداد، وقتی هنوز هوا تاریکبود، زندانیان در برابر دروازه می ایستادند و آماده حرکت می شدند. آدم فریادی می شنید و می دید رفیقش را بزمین می اندازند. چرا .چون تب سخت داشت و آنموقع بدرمانگاه رفته بود او را تنبیه می کردند چرا ناخوش است، چرا نمی تواند کار کند. آن زندانی که به مرحله دوم واکنش روحی خود رسیده بود دیگر رویش را برنمی گرداند، دیگر احساسات و عواطف او کند شده بود و این حادثه را بدون هیچگونه حسی تماشا می کرد. 

نمونه دیگر اینکه زندانی در درمانگاه ایستاده بود وامید داشت بعلت تورم پا یا تب شدید دو روز کار آسان به او بدهند. مـی دیـد پسر دوازده ساله را آورده اند که مجبورش کرده بودند ساعتها در سرما بحال خبردار بایستد و پا در برف و یخ با پای برهنه کار کند. چون دراردو کفشی که به پای او بخورد نبود و بناچار همه انگشتان پایش سرما زده بود. پزشک با انبرک انگشتهای قا نقارایا زده او را یک به یک می کند و این زندانی بدن هیچ حرکت و واکنشی ایستاده بود و تماشا می کرد. نفرت، هراس و رحم دیگر در این تماشائیان وجود نداشت. رنج، مرده و می رنده چنان مسئله عمومی شده بود که دیگر به کسی تاثیری نمی گذاشت، دیگر کسی را تکان نمیداد! "

فرانکل در این گزارش سعی دارد به این نکته بسیار هم و در عین حال خطرناک اشاره کند که برخی انسانها و شاید اکثریت آنان تحت فشار های شدید روحی از معنی و مفهوم بشری دست برداشته و به نوعی ماشین تبدیل می شوند:

"من مدتی در کلبه بیماران تیفوسی کار می کردم. غالب آنها تب شدید داشتند و هذیان می گفتند وبسیاری از آنها رو بـه مـرگ بودند وقتی یکی از آنها مرد چیزی دیدم که بعدها تکرار شد. زندانیان یک به یک به این بدن هنوز گرم نزدیک می شدند. یکی وامانده سیب زمینی پخته اش را برداشت، یکی کفش چوبینش را، یکی نیم تنه اش را درآورد و یکی دیگر خوشحال بود که . . . فکرش را بکنید . .. یک متر نخ بدست آورده! من همه اینها را بدون هیچ احساسی تماشا کردم و سرانجام به " پرستار" گفتم او را ببرد. او هم جسد را بلند کرد و کشان کشان از میان دو ردیف بیمار تیفوسی در زمین ناهموار گذراند.:

در دناکی این گزارش آن است که آنان بخاطر گرسنگی و نبودن مواد غذایی باعث می شدند حتی از پس مانده بیمار تیفوسی نگذرند و برای رفع گرسنگی خود آنان را تملک کنند.

عاطفه و احساس می میرند
"...خونسردی، بی عاطفه ای، کند شدن احساسات و این حس که دیگر آدم به چیزی اهمیت نمی دهد، علائمـی بـود کـه در مرحله دوم واکنش روحی زندانیان پدیدار می شد و سرانجام آنان را در برابر آزارها و تازیانه های هر روز و هر ساعت کرخت می کرد. بوسیله این کرخت شدن و حس نکردن، زندانی خود را با غلافی محافظ می پوشاند.هر انگیزه ای باعث تازیانه زدن می شد و گاهی نیز هیچ انگیزه ای لازم نبود. مثلاً گاهی نان را در موقع کار می دادند و بـرای گـرفتن آن بخط می ایستادیم. یکبار مردی پشت سر من کمی به راست منحرف شده بود. این بی قرینه گی در نظـر نگهبـان اس اس ناپسند آمد. من نمیدانستم که پشت سرم چه خبر است و حتی نگهبان را هم ندیدم. اما ناگهان دو ضربه محکم به سرم خورد و آنوقت بود که
نگهبان را دیدم و تازیانه اش را. در این قبیل مواقع درد بدنی نیست که واقعاً آدم را رنج می دهد. بلکه آنچه انسان را ناراحت می کند عذابی است روحی بعلت ظلم و بیدادگری و این در مورد بزرگسالان همانقدر صادق است که درباره کودکان..."

شلاق بر پیکر روح بد تراست
فرانکل تاکید می کند که ضربه هایی که بر پیکر روح زده می شوند و شلاقهایی که به شخصیت انسان زده می شود بمراتب 
بد تر از ضر به ها یی است که به جسم می خورد:

"...عجیب اینجاست که آن ضربه هائی که نشان نمی گذارد گاهی تاثیری سوزان تر از ضربه هائی دارد که نشانی بجا می گذارد. روزی دربرف شدید در خط آهن ایستاده بودم. با آنکه برف شدیدی می بارید ما را بکار واداشتند زیرا تنها راهی که برای گرم شدن وجود داشت کار کردن بود. من فقط یک لحظه دست نگه داشتم که نفس تازه کنم و به بیل تکیه کردم. بدبختانه درست همان آن، چشم نگهبان به من افتاد و خیال کرد تنبلی می کنم. مردک دید بهتر است اصلاً چیزی به من نگوید، به من، به این هیکـل لاغـر و نزار و جامه ژنده شاید در نظرش شباهت مبهمی با آدمیزاد داشت. بجای حرف وتازیانه وفریاد هوسبازانه سنگی برداشت و به من پرتاب کرد.
دردی که از این کار او به من عارض شد درد فحش و تازیانه و تشر نبود. کاری که او با من کرد کاری بود که برای جلب توجه
چهارپایان می کردند نه با آدمیزاد، به حیوانی که آنقدر با آن کم رابطه دارید که حتی مجازاتش نیز نمی کنید! 
دردناکترین اثر این تازیانه ها توهین هائی بود که در برداشت. یکبار مجبور بودیم الوارهای بزرگ و سنگین را در راههای یخ زده بدوش بکشیم. اگر یک نفر سر می خورد نه فقط خودش بخطر می افتاد بلکه همه آنهائیکه آن الوار را حمل می کردند به زمین میخوردن.
یکی از دوستان من نقص مادرزادی داشت و خوش بود که با وجود این نقص باز هم می تواند کار کند چون هر کـه نقصـی داشـت در همان محک اول بسراغ مرگ رفته بود. من دیدم که او در این راه لیز پر از یخ الواری سنگین بدوش لنگ لنگان می رود و مثل اینکه دارد می افتد و همه را با خود می اندازد. چون هنوز نوبت من برای الوارکشی نشده بود بی اختیار به کمک او دویـدم. فـوراً تازیاننه محکم به پشت من خورد و به من دستور داده شد بجای خود برگردم. همین آقای نگهبانی که مرا زد چند دقیقه پیش از آن به ما گفته بود: " شما گرازها اصلاً حس همکاری ندارید!" 
بار دیگر در سرمائی در حدود منهای بیست درجه، در جنگل زمین می کندیم که لوله آب بگذاریم. زمین یخ زده بسیار سفت بود.

رازهای کتابخانه من (۶۱): در جستجوی داش آکل شیرازی


دااش آکل

 داستانی است از صادق هدایت است که در کتابی تحت عنوان سه قطره خون همراه با ده داستان دیگر او به چاپ رسیدند. بنظر من این اثر هدایت ایرانی ترین و حقیقی ترین اثر اوست.

 
اما پیش از آن که به گزارش داستان داش آکل بپردازم یک گزارش واقعی از آقای کیمیایی کارگدان مشهور می آورم که فیلم داش اکل را ساخته است.
 استاد کیمیایی از پیرمردی برنج فروش نقل می کنند:
"من از یک برنج فروش نود و دو ساله، در یکی از کوچه های باریک محله ی سردزک شیراز شنیدم. پیرمردِ برنج فروش خود از یاران کاکارستم بود، اما به گفته ی خودش حواسش پیش داش آکل بود.
داش آکل با پسری که هیچ و یا کمتر کسی او را دیده در خانه اش زندگی می کند. حاجی بزرگ قرار بر این دارد که به مکه برود و بازگردد و این سفر دو سال تا هفت سال طول... می کشیده. وقتی حاجی، داشی را وصی خود می کند، مرجان مهم ترین و شکننده ترین ارثی است که می گذارد.
پسری از طایفه های حاجی عاشق مرجان است. داشی برای امانت داری و ترس از اینکه اگر در خانه نباشد، پسر در خفا به خانه بیاید، مرجان را به خانه ی خودش می برد. پسری که در خانه ی آکل زندگی می کند با مرجان به عاشقانه ها می روند و داش آکل درمی یابد که خود، عاشق مرجان است.
مرجان حامله می شود. مردم رو از آکل برمی گردانند، به امانت چنین خیانتی شده و اگر آکل بگوید کارِ پسر است که پسر را به دار خواهند آویخت، اما پسر که خودش نیمه ی عشق آکل است.
شبی در خفا پسر را روانه ی تهران می کند. هم تنهاتر می شود و هم باید مرجانِ حامله را به خانه ی پدرش برگرداند. هر دو عشق می روند. از آن زمان، تنهاترین می شود و به شب های شراب و تنهایی می رود و وقتی می شنود پسر در تهران به خانه ی عین الدوله محرم شده، همه چیز را ازدست رفته می بیند.
شبی در شراب خانه، کتک بسیاری می خورد. گفته است در امانت حاجی خیانت کرده و بچه مال اوست. اما ذهن پریشان هدایت، کاملاً همان ذهن پریشان داش آکل است.باید رفت، باید به سیاقِ خودش برود. با کاکا قرارِ قصه می گذارد، در تکیه. می داند کاکا مرد است.
داش آکل از کاکا می خواهد که وقتی پشت به او کرد کار را تمام کند.کاکا می گوید: هیچ کسی گریستن کاکای سیاه علاف را ندیده بود. پس من بعد از تو چه کنم... حوصله ام نیست به این دنیا... همیشه مثل شَبَم. کی مرا ببرد؟
در غروبِ جدال در تکیه، داش آکل می تواند کاکا را بکشد. از روی سینه اش بلند می شود و پشت به او می کند. کاکا می داند دیشب قسم خورده که کارِ داشی را از این همه درد و رنج کم کند و قمه را از پشت به داش آکل می زند.داش آکل در آخرین لحظات عمر برمی گردد و به سوی کاکا می آید. کاکا خودش را به داش آکل تعارف می کند. داش آکل، کاکا را در حالی که قمه ی کاکا را به تن دارد، خفه می کند. این مهمانی همان مرگِ آیینی اسطوره ای است.
پیرمرد برنج فروش می گفت:بعد از دفنِ هر دو، هوا خیلی سرد بود. فقط مرجان آمده بود و من. من آنجا دیدم که مرجان چقدر عاشقِ داشی بود و داشی نمی دانست. برای اولین بار نام پسر را گفت: عاشق امان بودم. اما بیشتر داشی. داستان آکل و کاکا که در هم گره خورده بود، با دو قبرشان کنارِ هم تمام می شود.
مرجان هم هیچ گاه نگفت بچه از آکل است. سنگِ آسیاب خانگی را دو روز بر دل گذاشت تا آن حرامزاده را از خود بیرون کند.
مرجان خیلی جوان مُرد.
این واقعه را آرزو دارم روزی فیلم بسازم"
                     
داش آکل هدایت که بود؟
همان گونه که گفته شد «داش آکُل»نام یکی از یازده داستان کوتاه مجموعه سه قطره خون ، نوشته صادق هدایت است که نخستین بار در سال ۱۳۱۱ منتشر شد. خلاصه داستان این است که داش اکل یک لوطی مشهور شیرازی است که در محله سردزک زندگی می کند . همه از او حساب می برند . تمام لوطیها و قمه کشها از او وحشت دارند. او پشت بسیا ی از آنان را به خاک مالیده و گوشمالیشان داده است. ولی در عو ض با مردم عادی مهر بان است، به آنان کمک می کند.دستشان را می گیرد. در تاریکیهای شب انان را به خانه هایشان می رساند.

چهره داش اکل زیبا نیست ولی روح وقلبی زیبا دارد. اصولا طرفدار و پشتیبان مردم عادی است. داش آکل لوطی است که خصلت های جوانمردانه اش او را محبوب مردم ضعیف و بی پناه شهر کرده است.

در مقابل داش اکل یک قلدر ناجوانمرد و حسود هم هست که بارها ضرب شست داش آکل را چشیده ، به شدت از او نفرت دارد و در پی فرصتی است تا زهرش را به داش آکل بریزد و از او انتقام بگیرد.

یک شب که داش آکل در قهوه  خانه دومیل  است به او خبر می دهند که حاج صمد فوت کرده است. داش آکل می گوید: این به من چه ربطی دارد؟ بروید مرده خور ها را خبر کنید!

وقتی به او می گویند که حاج صمد او را وصی خود قرار داده و امام جمعه را هم شاهد گرفته داش آکل تکان روحی شدید ی می خورد.

داش آکل آزادی خود را از همه چیز بیشتر دوست دارد ، ولی به ناچار این وظیفه دشوار را به گردن می گیرد. به خانه حاجی می رود ، منشی و ناطر می گیرد ، انوال حاجی را ثبت می کند، هرچه را باید بفروش می فروشد و هرچه را باید ضبط و ربط کند نگهمیدارد، در آند املاک و مستعلات حاجی را افزایش می دهد و از جان ودل خانواده او را زیر چتر حمایت خود می کرد.
البته اتفاقی روحی نیز رخ می دهد و داش آکل عاشق دختر حاجی می شود. دختر چهارده سال داش اکل چهل سال دارد.
این راز را در دل نگه می دارد. در عوض ، طوطی ای می خرد ، و درد دلش را به او می گوید.
از آن پس ، دیگر کسی داش آکل را سر گذر نمی بیند ، او دیگر محله را قرق نمی کند ، با سایر لوطی ها و اوباش در گیر نمی شود و اوقات خود را صرف رسیدگی به اموال حاجی و خانواده او می کند.
بر این منوال ، هفت سال می گذرد تا این که برای مرجان ، خواستگاری پیدا می شود. داش آکل به عنوان آخرین وظیفه خود ، وسایل ازدواج مرجان را فراهم می کند و او را به خانه بخت می فرستد.
سپس امام جمعه را می خواهد و در مقابل او صورت اموال را تحویل می دهد و می گوید که اخرین وظیفه اش را انجام داده است.
انگاه بقیه روزگار را با طوطی خود می گدراند و به مشروب پناه می برد،

هدایت گزارش می کند که همان شب که داش آکل از خانه حاجی صمد بیرون می اید ، مست به میدن می رود، که کاکارستم سر می رسد. با داش آکل یکی به دو می کند و در نهایت با او گلاویز می شود؛ و سرانجام ، با قمه ، زخمی اش می کند.

فردای آن روز ، وقتی پسر بزرگ حاجی صمد بر بالین داش آکل می آید ، او طوطی اش را به وی می سپارد و کمی بعد ، می میرد.
عصر همان روز ، مرجان قفس طوطی را جلوش گذاشته است و به آن نگاه می کند ، که ناگهان طوطی با لحن داشی "خراشیده ای" می گوید : «مرجان... تو مرا کشتی... به کی بگویم... مرجان... عشق تو... مرا کشت.»

از متن کتاب

داش آکل مردی سی و پنج ساله ، تنومند ولی بدسیما بود. هر کس دفعه اوّل او را می دید قیافه اش توی ذوق می زد ، اما اگر یک مجلس پای صحبت او می نشستند یا حکایت هایی که از دوره زندگی او وِرد زبان ها بود می شنیدند ، آدم را شیفته او می ک


... داش آکل را همه اهل شیراز دوست داشتند. چه او در همان حال که محله سردزک را قرق میکرد ، کاری به کار زن ها و بچه ها نداشت ، بلکه بر عکس با مردم به مهربانی رفتار می کرد.

...‌ نصف شب ، آن وقتی که شهر شیراز با کوچه های پر پیچ و خم؛ باغ های دل گشا و شراب های ارغوانیش به خواب می رفت؛ آن وقتی که ستاره ها آرام و مرموز بالای آسمان قیرگون به هم چشمک می زدند؛ آن وقتی که مرجان با گونه های گل گونش در رختخواب آهسته نفس می کشید و گزارش روزانه از جلوی چشمش می گذشت ، همان وقت بود که داش آکل حقیقی ، داش آکل طبیعی با تمام احساسات و هوی و هوس ، بدون رودربایستی از تو قشری که آداب و رسوم جامعه به دور او بسته بود ، از توی افکاری که از بچه گی به او تلقین شده بود ، بیرون می آمد و آزادانه مرجان را تنگ در آغوش می کشید ، تپش آهسته قلب ، لب های آتشی و تن نرمش را حس می کرد و از روی گونه هایش بوسه می زد ، ولی هنگامی که از خواب می پرید ، به خودش دشنام می داد ، به زندگی نفرین می فرستاد و مانند دیوانه ها در اتاق به دور خودش می گشت ، زیر لب با خودش حرف می زد و باقی روز را هم برای این که فکر عشق را در خودش بکشد به دوندگی و رسیدگی به کارهای حاجی می گذرانید.....

مختصات جغرافیایی
سردزک، از قدیمی ترین محله های شیراز است؛ فعلا بخش مهمی از بافت تاریخیش بر جای نمانده است. حتی دیوارهای کاه گلی خانه های کنار چهارسوق، که بلا صاحب بوده اند بازسازی شده اند کهنسال ترین پیر مردهای شیراز هم هم، یادی از داش آکلِ و کا کا رستم ندارند. محله سر دزک، نام یکی از محله‌های شیراز قدیم می‌باشد که در جنوب شهر قرار داشته‌است. وقتی که کریم خان زندحصار شیراز را کوچک‌تر کرد و محلات را در هم ادغام نمود، محلۀ سردزک و محله دشتک به صورت یک محله درآمد که هر دو سردزک نامیده شدند.

(قهوه خانه دو میل پاتوق داش آکل کجاست؟
در متن کتاب هدایت می خوانیم:
«یکروز داش آکل روی سکوی قهوه خانه دو میل چندک زده بود، همان جا که پاتوغ قدیمیش بود. قفس کرکی که رویش شله سرخ کشیده بود، پهلویش گذاشته بود و با سرانگشتش یخ را دور کاسه آبی می گردانید. ناگاه کاکارستم از در درآمد...قهوه خانه دو میل، پاتوغ قدیمی داش اکل ....گویا تاچند سا پیش وجود دشته و حالا انرا پاساژ کرده اند. پاساژ داش اکل،
بخاطر همین بود ه که آقای کیمیایی راهی شیراز شده بود و دنبال قهوه خانه دومیل می گشته که به پیر مرد بر نج فروش برخورد می کند.

قهوه پاچنار پاتوق کاکا رستم
.چون قهوه خانه دومیل قرق داش ا کل بود کاکارستم رجزهایش را به قهوه خانه پاچنار آورده بود:
: «در قهوه خانه پاچنار اغلب توی کوک داش آکل میر فتند و گفته می شود: داش آکل را میگویی؟ دهنش می چاد، سگ کی باشد؟ یارو خوب دک شد، در خانه حاجی موس موس می کند، گویا چیزی می ماسد، دیگر دم محله سر دزک که میرسد دمش را تو پاش میگیر د و رد میشود».

تاریخ پهلوان ها و لوطی ها

 .کلوها، لوطی ها ، داش مشتی ها...
در فرهنگ قدیم شیراز و برخی از شهر های ایران پهلوانان در بین مردم جایگاه  والایی داشتتند و به دسته هایی چون کلوها، لوتی ها، داش ها، فتیان و مشتی ها تقسیم میشدند که کلوها از دیرباز به یزرگان و کلانترها اطلاق می شده است .
  بر خلاف آنچه که در بین مردم مصطلح است لوتی به معنی افراد اوباش شناخته نمی شدند بلکه این صفت به افراد با مرام اطلاق می شد و لقب "مشتی" هم بر خلاف آنچه امروز مرسوم است به فردی که موفق  به زیارت مشهد شده گفته نمی شد بلکه این لقب به افراد پایبند به اصول اخلاقی و مردمدارداده می شد .

داش آکل
داش آکل یکی از همین کلوها بود که کلانتری محله سر دزک را به عهده داشت، او با وجود اینکه از دل زورخانه بیرون نیامد اما از تمام خصایل پهلوانی برخوردا بود به گونه ای که در دوران خودش کسی را یارای مبارزه با او نداشت، از زندگی داش آکل شیرازی تنها قصه ای که صادق هدایت در کتاب سه قطه خون آورده مانده است و بیشتر به داستان سرایی می ماند، اما مسعود کیمیایی کارگردان و فیلمساز مطرح کشور که داستان زندگی داشاکل را به تصویر درآورد می گوید: که داستان زندگی داش آکل واقعی را از پیرمرد برنج فروش 92 ساله ای از اهالی محله سردزک که همان محله داشآکل بوده شنیده است .
کاکارستم در داستان داش آکل هدایت، به عنوان فردی اوباش و بی معرفت معرفی می شود که پایبند مرام و خصلت های پهلوانی نیست، اما در روایت پیرمرد برنج فروش شیرازی، داش آکل با تمام این اوصاف او را مرد می داند و برای پایان دادن به زندگی مرارت بارش کسی را محرم تر از او نمی بیند، به نزد وی می رود و رازهای نگفته اش را برای او می گوید و از کاکا می خواهد تا در آخرین مبارزه به زندگی اش پایان دهد، اما آنچه که موجب حیرت می شود شرطی است که کاکارستم برای مبارزه می گذارد، کاکا که در تمام دوران عمر خود دنیال موقعیتی برای ضربه زدن به داش آکل بود این شرط را می گذارد که در نهایت او هم در مبارزه کشته شود .

دوران پهلوانی بعد از داش آکل
پس از داش آکل که اکنون هیچ اثری از محل دفن و یا محل زندگی او باقی نمانده است،  پهلوانان بسیاری پای به عرصه وجود گذاشتند، برای اطلاع ازنام و نشان آنان نیاز بود به فردی مراجعه کنم که در این خصوص صاحب نظر باشد و بتواند اطلاعات مستتندی در اختیار بگذارد.
"حسین غرقی" رییس هیئت ورزش های زورخانه ای استان فارس که خود از پهلوانان خوشنام شیراز به‌شمار می‌رود در گفت و گو با ایسنا منطقه‌ی فارس، فرهنگ زورخانه را نزدیک به آئین میترائیسم  یا آئین مهر می داند، و می گوید اکنون در شیراز زورخانه ای با قدمت 170 سال وجود دارد اما قدمت زورخانه و ورزش زورخانه ای بی تردید به صدها سال پیش بر می گردد .
غرقی با بیان اینکه بعد از دوران قاجاریه ورزش زورخانه ای به دست افراد ناباب اراذل و اوباش افتاد، افزود: این امر موجب شد ذهنیت مردم خراب شود و اعتمادشان  نسبت به اهالی زورخانه از بین برود که با همت پهلوانان خوش نام رفته رفته اعتماد مردم به اهل زورخانه بازگشت .
او از افراد خوشنام و پهلوانان با نفوذ شیرازی در گذشته نام برد و گفت: در شیراز و از گذشته های دور پهلوانان به نامی چون حاج سید ابوالحسن عطاران، حاج محمد کاظم دلاوری، حاج ملا علی سیف ( سیف الاسلام)، داش محمد کوه بر، مشت علی بادقت، حسین نایب کریم، حاج میرزا اسد پوست فروش، حاج ابولقاسم طباطبایی، حبیب طیاری، حسین طلوع (گنگوگر)، سید رزاق شاهوران، حاج حسین ولدان، عبدالحسین رمیده و حسین اردوبادی ( حسین آقای میرزا علی محمد) و ... وجود داشتند .
غرقی برخی از این افراد را انسان های دیندار و  وپهلوانانی معرفی کرد که علاوه بر خصلت های پهلوانی به دینداری و عالمی هم معروف  بوده اند ودر مقابل پهلوانان صاحب نامی نیز بودند که به دلیل برخی خصایل اخلاقی، در بین گروهی از مردم شیراز چندان به خوبی از آنان یاد نمی شود .

حاج ملا علی سیف "سیف الاسلام"
حاج ملا علی سیف یکی از پهلوانانی بود که علاوه بر ورش درعرصه دینداری و علوم دینی هم شهره بود، او  در شعبان 1300 در شیراز دیده به جهان گشود، در 15 سالگی به فراگیری علوم قدیمه در مسجد نصیر الملک مشغول شد و به دلیل خدماتی که به اسلام و مذهب شیعه داشت طی مراسمی لقب سیف الاسلام به وی داده شد، او مردی تنومند بود و در بین ورزشکاران و اهالی زورخانه از احترام و جایگاه خاصی برخوردار بود، وی نمایندگی چند دوره انجمن شهر را به عهده داشت، گره گشایی از مشکلات مردم و  تفکر خیراندیش و خدا پسندانه اش، مجاهدت های او را در مکتب مولایش حسین ابن علی (ع) رنگ و بویی دیگر بخشیده بود .
برخی روایت کرده اند که او از چند مرجع عالیقدر اجازه دریافت وجوهات داشته است که این نشان از بزرگی و اعتمادی است که نسبت به وی در نزد عام و حتی خواص وجود داشته است .

حسین اردوبادی "حسین آقای میرزا علی محمد "
اجداد این پهلوان شیرازی از روسیه به ایران هجرت کرده بودند و وی فرزند یکی از تجار به نام شیراز بوده است، در واقع لقب "میرزا علی محمد" نام برادرش بوده که به او نسبت داده اند .
اینکه آنچه در مورد حسین آقا گفته می شود درست است و یا به جفا گفته شده است بر کسی آشکار نیست اما برخی از نزدیکان او سخنان و شایعاتی که در خصوص حسین آقای میرزا علی محمد گفته شده را رد کرده و می گویند او دشمنان زیادی داشت که اقدام به تخریب شخصیت وی می کردند .
آنچه که همگان در خصوص حسین اردوبادی اتفاق نظر دارند شجاعت و دلاوری است، فارغ از سخنانی که در مورد او گفته می شود این واقعیت را نمی توان از نظر دور داشت که اکنون هم پس از گذشت 30 سال از مرگ این پهلوان شیرازی نام او لقب لوتی‌ها و پهلوان های شهر است، نه نامردان و اراذل واوباش .
حسین آقای میرزا علی محمد سرانجام سال 1366 دار فانی را وداع گفت و در قطعه 40 مومنان دارالرحمه شیراز به خاک سپرده شد.

ایسنا
 
یکشنبه/ ۶ اسفند ۱۳۹۶ / ۱۱:۲۸


رازهای کتابخانه من(۶۰) : نیم قرن زندگی با فر هنگهای لغات و دائره المعارفها

نیم قرن زندگی با فرهنگای لغت و دایره المعارفها

من تقریبا نیم قرن با فر هنگ های لغت و دایره المعارف مختلف بطور مستمر زندگی کرده ام . یعنی آنها همواره مشاور و راهنمای من بوده اند. هر گاه که نمی دانستم و نمی دانم آنها معلمان دانا و صبوری بوده اند و هستند که به آنچه را که نمی دانسته ام پاسخ و جواب داده اند و درضمن در خدمت آنان بسیاری چیزهای دیگر اموختم. د کار تالیف و ترجمه همیشه مرا یاری داده اند. ابتدا به فهرست برخی از این کتابها یعنی در حقیقت گنجهای مفید اشاره می کنم که مطالعه کرده ام وهنوز هم دستگیره جهان علم و ادب و تاریخ و معرفت را خیلی از اوقات با کمک آنها می گشایم:
-فرهنگ شش جلدی دکتر محمد معین
-لغتنامه دهخدا ۱۶ جلد
-فرهنگ دوجلدی برهان قاطع و بعد پنج جلدی آن
-فرهنگ عربی عربی المنجد
-فرهنگ لغات فرانسه فرانسه لاروس دوجلد لغات و اعلام
-دایره المعارف مصاحب
-دایر ه المعارف بر یتانیا
-دایره المعارف فرید وجدی
-فرهنگ لغات علوم و تکنولوژی چمبرز


فرهنگ چمبرز
امروز و در این نوشتار مطالبی راجع آخرین فرهنگ می نویسم که در عین آن که یک جلدی است ولی اغلب لعات مربوط به تکنولوژی و علوم بویژه لغات و اصطلاحات اصلی را در بردارد. پانل های علمی و تکنولوژی تحت پوشش این چنین هستند


شعبات علمی و تکنولوژیکی
فرهنگ چمبرز لغات و اصطلاحات چمبرز ۴۰ شعبه مختلف علوم و تکنولوژی را پوشش می دهد که این ۴۰ شعبه و رشته در پایین فهرست شده اند:

Subject Categories

(Abbreviations are shown in bracket)

(AMIRTEHRANIRAD(H.F


-Acoustics (Acous)

-Aeronautics (Aero)

-Agriculture (Agri)

-Architecture (Arch)

-Astronomy (Astron)

-Automobiles (Autos)

-Bioscience (BioSci)

-Building (Build)

-Chemical Engineering (ChemEng)

-Chemistry (Chem)

-Civil Engineering (CivEng)

-Crystallography (Crystal)

-Electrical Engineering (ElecEng)

-Electronics (Electronics)

-Engineering (Eng)

-Environmental Sciences (EnvSci)

-Food Science (FoodSci)

-Forestry (For)

-General (Genrl)

-Geology (Geol)

-Glass (Glass)

-Image Technology (ImageTech)

-Information and Communications

-Technology (ICT)

-Mathematical Sciences (MathSci)

-Medicine (Med)

-Mineral Extraction (MinExt)

-Mineralogy (Min)

-Nuclear Engineering (NucEng)

-Paper (Paper)

-Pharmacology (Pharmacol)

-Physics (Phys)

-Plastics (Plastics)

-Powder Technology (PowderTech)

-Printing (Print)

-Psychology (Psych)

-Radar (Radar)

-Radiology (Radiol)

-Ships (Ships)

-Space (Space)

-Surveying (Surv)

-Textiles (Textiles)

-Veterinary Science (Vet)


پرسش احتمالی
شاید خواننده احتمالی این نوشتار از خود بپرسد چه لزومی دارد که کسی فر هنگ لغت و یا دایر ه المعارف خوانی کند.؟ اصولا لزومی ندارد. ولی سلیقه ها متفاوت است . این علاقمندی د ر پدرمن و در استاد ایشان که از اقوام ایشان بود نیز مشهود بود. من بخاطر دارم که مترجم و نویسنده معروف ذبیح الله منصوری در یکی از کتابهایش نوشت : من اغلب این مطالب را که می نویسم از روی دایره - المعارف بریتانیا می نویسم. یعنی کافیست شما دایره المعارف معتبری و کاملی داشته باشید آنوقت به همه رشتهای علمی، موضو عات تاریخی ، زندگی مشاهیر، و...دسترسی اطلاعاتی دارید.

البته در فرهنگهایی مانند چمبرز تعریف و تشریح علمی لغات و اصطلاحات بصورت مختصر می باشد و لی در دائره المعارفهای با مجلدات متعدد این اطلاعات فر اوان و مبسوط یافت می شود.

ادامه دارد....


http://s12.picofile.com/file/8403102468/SmartSelect_20200716_194220_Drive.jpg

رازهای کتابخانه من(۵۸): دنیای علوم مخفی و غیبی(راز سر به مهر طناب جادوی هندی)



طناب جادوی هندی

طناب هندی از کجا امد؟

اجرای طناب هندی یا همان Indian Rope Magic Trick در اصل یک اجرای شعبده هندی است که اولین بار در هند در قرن نوزدهم میلادی اجرا شد. بسیاری از افراد هم این شعبده را " بزرگترین شعبده ی ایلوژن " تعریف می کنند که بسیار مورد توجه قرار گرفته است. این شعبده مشهور است به یک شعبده باز ، یک طناب بلند و یک یا چند همکار مرد.

این شعبده در اصل برای جعل افسانه Hoax توسط شعبده بازان غربی در نظر گرفته شده بود که اولین بار در سال 1890 توسط John Elbert Wilkie به اجرا در آمد و برای همین از آن به بعد این شعبده به انحصار Wilkie در آمد و این شعبده به نام او شناخته شده بود.

اجرای این شعبده به صورتی بوده که در ساده ترین نسخه اش شعبده باز یک طناب را به هوا پرتاب کرده و در هوا خشکش می زند و بدون هیچگونه کمکی به صورت سیخ و صاف ایستاده و همکار مرد از آن طناب بالا رفته و سپس پایین می آید.

عکس زیر پوستر تبلیغاتی اجرای این شعبده توسط Howard Thurston هست که یک شعبده باز آمریکایی در قرن 19 بوده است.

برای دیدن تصویر اصلی در صفحه جدید کلیک کنید.


در نسخه های حرفه ای تر همکار شعبده باز یا خود شعبده باز وقتی به بالای طناب می رفتند ؛ ناگهان ناپدید می شدند و سپس بر روی زمین ظاهر می شدند.

و در نسخه کلاسیک آن طناب مانند مار خودش کم کم بلند شده و روی به آسمان می رود و از نگاه ها ناپدید میشود ( بسیار بالا می رود ) ؛ همکار شعبده باز از طناب بالا و بالا تر می رود و او هم از نگاه ها ناپدید می شود. آن موقع است که شعبده باز وی را صدا می زند و پاسخی دریافت نمی کند. شعبده باز کم کم نگران می شود. شعبده باز با خودش یک چاقو یا شمشیر بر می دارد تا مسلح باشد و سپس خودش هم به بالای طناب می رود. بالا و بالاتر که او هم از نگاه ها ناپدید می شود.

صدای جر و بحث ( دعوا ) شعبده باز و همکارش از بالا شنیده می شود. ناگهان در کمال تعجب اعضای بدن همکار از بالا به زمین پرتاب می شوند. پا ، دست ، صورت ؛ دونه دونه به پایین پرتاب می شوند. گویا شعبده باز از دست همکارش بسیار عصبانی است. وقتی که تمام اعضای بدن همکار شعبده باز به پایین انداخته می شوند خود شعبده باز از طناب پایین آمده و تمام اعضای بدن را در یک سبد گذاشته یا اعضای بدن را یک جای صحنه گذاشته و آن ها را با پتو می پوشاند. سپس به طور عجیبی همکار شعبده باز سالم خواهد شد و ظاهر خواهد شد !

زمان بسیار طولانی درباره راز و فوت و فن این شعبده شک و تردید وجود داشت. تا حدی این شعبده شک و تردید به همراه داشت که The Magic Circle که یک سالن و یک انجمن شعبده بازی در آن موقع بود متقاعد شد فوت و فنی وجود ندارد ! ( افسانه است ). این شرکت حتی صد Guinea هم به عنوان جایزه اجرا کننده ( کسی که بتوانه این کار را اجرا کند ) گذاشت ( Guinea واحد پولی ( سکه ) در قدیم در انگلستان بوده است ).

فردی به نام Karachi که البته نامش Kirachi هم نوشته می شود با نام واقعی Arthur Claud Darby یک شعبده باز انگلیسی بود که ادعا کرد که می تواند این شعبده را با پسرش به نام Kyder اجرا کند. ( در 7 January سال 1935 )
او بالاخره به اجرای این شعبده پرداخت و پسرش به بالای طناب رفت ولی غیب نشد. برای همین هم جایزه ای به Karachi داده نشد.

برای دیدن تصویر اصلی در صفحه جدید کلیک کنید.


بعد از مدتی در همان سال 1935 دوباره Karachi انجمن را دعوت کرد به مبارزه. گفت اگر من بتوانم این کار را انجام دهم به جای 100 سکه ؛ 200 سکه خواهم گرفت به شرطی که فردی بی طرف درباره درستی و رضایت بخشی اجرا من قضاوت کند.
او می گفت که اجرا طوری خواهد بود که من در یک فضای باز با طناب کاملا تست شده و ساخت شرکت معروف ( عادی ) در حالت نشسته طناب را بلند کرده و پسرم از آن بالا رفته و به مدت 30 ثانیه بالای آن خواهد ماند و سپس ناپدید خواهد شد.

البته این خواسته توسط انجمن رد شد و در نهایت در سال 1996 مجله Nature مقاله ای به نام " رازگشایی شعبده طناب هندی " منتشر کرد که توسط Richard Wiseman و Peter Lamont نوشته شده بودند. وینسمن این مقاله را طی صحبت کردن با حداقل 50 نفر که از نزدیک در قرن 19 و 20 این اجرا را از نزدیک دیده بودند نوشت که راز بسیاری از نسخه های این شعبده را برملا می کرد.
راز کار در آن بوده که این شعبده در شب انجام می شده و بین دو درخت. یک سیم باریک وجود داشته بین دو درخت که وقتی طناب به بالا پرتاب می شده توسط این سیم بلند می شده و همکار شعبده باز از آن بالا می رفته است.

بعد ها کتاب ها و مقالات کامل تری راجع به روش غیب شدن همکار شعبده باز و ... منتشر شد و هر کدام روشی برای انجام این کار می نوشتند که در نهایت Penn و Teller بودند که کاملترین اطلاعات را منتشر کردند و این کار از مهمترین خدمات Penn و Teller به جامعه شعبده بازی به حساب می آورند.


منبع : سایت شعبده

ولی من در کتابخانه و آرشیو خود اسناد و مدارکی مستند در اختیار دارم که نشان میدهد این کار در روز در هند انجام نی گیرد و در ضمن نویسنده تاریخ عالم آرای نادری که شرح فتوحات نادر شاه است و همراه او بوده گزارش مفصلی دارد که بدستور محمد شاه هندی در مقابل نادر شاه همین جادوی طناب را اجرا کردند که بشدت مورد توجه نادر قرار گرفت.


سیری در کار  جادوگران زمان موسی پیامبر

آیات ۵۷ الی۵۹ قرآن

فرعون گفت: ای موسی، تو آمده ای به طمع آن‌که ما را از کشورمان به سحر و شعبده خود بیرون کنی؟ (57)

 ما هم در مقابل سحر تو سحری البته خواهیم آورد پس میان ما و خودت موعدی معین کن که بی‏آن‌که هیچ یک از ما خلف وعده کنیم در سرزمین مسطحی (که خلایق ببینند، برای سحر و ساحری) مهیا شویم. (58)

 موسی گفت: وعده‌ی ما و شما روز زینت (یعنی روز عید قبطیان) باشد و مردم پیش از ظهر (به موعد برای مشاهده) همه گرد آورده شوند." (59)

شرح
ایرادات و تهمت های فرعونی
فرعون پس از آن که سخنان موسی راشنید از موسی پرسید : پس تکلیف آنان که قبل از من بودند چه می شود.
موسی به او پاسخ داد که شرح کار و کردار همه بندگان در دفتر الهی ثبت می شود.
فرعون در اینجا دو تهمت به موسی و برادرش زد و گفت تو آمده ای ما را از سرزمین خودمان بیرون کنی دوم این که می خواهی ان کار را را با سحر و جادو وشعبده انجام دهی. پس آماده مبارزه با ساحران و جادوگران ما باش!

 
آیات ۶۰ الی ۷۶

"آن گاه فرعون (از موسی) رو گردانید و به تدبیر جمع‌آوری سحر و ساحران پرداخت، سپس  آمد. (60)
موسی ساحران را گفت: وای بر شما! زنهار بر خدا (به سحر) دروغ مبندید که به عذابی بنیاد شما را بر باد هلاک دهد، و هر کس به خدا افترا بست سخت زیانکار شد. (61)
پس آن‌ها در کارشان به گفت و شنید پرداختند و راز خود را پنهان داشتند." (62)

شرح
موسی با سخنرانی کوتاه نظر ساحران را متوجه حداوند یکتا کرده و به آنان هشدار داد و همین زمینه تغییر و تحول را درون آنان بوجود آورد.

"فرعونیان گفتند: این دو تن (موسی و هارون) دو ساحرند که می‏خواهند به سحرانگیزی خود، شما مردم را از سرزمینتان بیرون کنند و طریقه‌ی نیکوی شما را (که اطاعت فرعون است) از میان ببرند. (63)
پس (ای ساحران) باید شما با هر مکر و تدبیری توانید مهیا شده و (مقابل این دو ساحر) صف‌آرایی کنید، که امروز آن کس که غلبه و برتری یابد محققاً او فیروزی یافته است. "(64)

 
روز ساحران آیات ۶۵ الی
"ساحران گفتند: ای موسی تو نخست به کار خواهی پرداخت یا ما اول بساط خود بیفکنیم؟ (65)
 موسی گفت: شما اول بساط خود درافکنید، (آن‌ها بساط خویش افکندند) که ناگاه در اثر سحر آنان رسن‌ها و چوب‌هاشان پنداشتی در نظر به جنبش و رفتار آمد. (66)
در آن حال موسی در دل خویش سخت بترسید . (67)
ما گفتیم: مترس که تو البته همیشه غلبه و برتری خواهی داشت. (68)
و اینک عصایی که در دست داری بیفکن تا  بساط سحر و ساحری اینان را فرو بلعد، که کار اینان حیله ساحری بیش نیست و ساحر هر جا رود  هرگز فلاح و فیروزی نخواهد یافت. (69)
پس همه ساحران به سجده افتاده و گفتند: ما به خدای موسی و هارون ایمان آوردیم." (70)

 شرح
ساحران دست به جادوی سیاه زدند و چوبها و رسن های آنان به حرکت در آمدند. این نوع جادوی سیاه اوج قدرت جادوگران است که برای جلب توجه و قدرت نمایی طناب و یا چوب را به حرکت در می اورند. هنوز که هنوز است جادوی طناب هندی که در هوا معلق میماند و پسر بچه ای از آن بالا می رفتند و طناب خم نمی شود هم چون موضوعی اسرار آمیز و رازی سر به مهر باقی مانده و جادوگران هندی شگرد این کار را به کسی نمی آموزند.
به هرحال نوبت موسی که شد او عصای خود را به زمین انداخت و آن به چیزی تبدیل شد که همه چوبها و رسن های ساحران را بلعید و سیستم جادوی آنان را باطل ساخت.
جادوگران که این قدرت موسوی را دیدند سجده کرده و گفتند که به خدای موسی و هارون ایمان آوروه اند.


"فرعون گفت: شما چرا پیش از آن‌که من اجازه دهم به موسی ایمان آوردید؟ معلوم است که او در سحر معلم شما بوده، باری من شما را دست و پا بر خلاف یکدیگر می‏برم و بر تنه نخل‌های خرما به دار می‏آویزم و خواهید دانست که عذاب (من و موسی) کدام سخت‏تر و پاینده‏تر است. (71)

 ساحران به فرعون پاسخ دادند که ما تو را هرگز بر این معجزات آشکار که به ما آمده و بر خدایی که ما را آفریده مقدم نخواهیم داشت، پس در حق ما هر چه توانی بکن که هر ظلمی کنی همین حیات دو روزه دنیاست. (72)

ما به راستی به خدای خود ایمان آوردیم تا از خطاهای ما درگذرد و گناه سحری که تو ما را به اجبار بر آن داشتی ببخشد، و (لطف و مغفرت) خدا بهتر و پاینده‏تر (از حیات فانی دنیا) است. (73)

که همانا هر کس به خدای خود طاغی و گنهکار وارد شود جزای او جهنّم است که در آن جا نه بمیرد (تا از عذاب برهد) و نه زنده شود (که از لذت زندگی برخوردار باشد). (74)

و هر کس به خدای خود مؤمن باشد و با اعمال صالح بر او وارد شود اجر آن‌ها هم عالی‏ترین درجات بهشتی است. (75)

آن بهشت‌های عدنی که دائم زیر درختانش نهرها جاری است و تا ابد در آن جا (از نعمت و حیات برخوردار) هستند و آن بهشت پاداش کسی است که خود را (از کفر و عصیان و شرک و طغیان) پاک و پاکیزه گرداند. (76